a
 
مقاله های تازه بهار و انجمن دانشکده بهار و معاصران دیوان بهار نامه های بهار بهار و خانواده
بهار و سياست بهار شاعر آثار بهار زندگينامه صفحه نخست
تماس با ما تصاوير بهار بهار روزنامه نگار بهار ترانه سرا بهار پژوهشگر

 

 نامه های بهار

 

 

 

 

 

 


از ملک الشعراء بهار یکصدو چهارده نامه باقی مانده که در یک دوره ی چهل و هفت ساله (1329ـ1282) یعنی از هفت سالگی تا واپسین ماه های زندگی او نگاشته شده است. و تا اندازه ی زیادی بارتاب اندیشه و تفکرات سیاسی و اجتماعی علمی و ادبی بهار در طول زندگی پر فراز و نشیب او می باشد.این نامه ها از طرف خانواده ی بهار به سازمان اسناد اهداء شد و به کوشش علی میر انصاری به چاپ رسید.
نامه های بهار به لحاظ موضوعی شامل موارد زیر است:
خانوادگی: مانند نامه های بهار به همسر، فرزندان و سایر اقوام
سیاسی: مانند نامه های بلند بهار در ارتباط با حوادث سیاسی روزایران که متأسفانه، گاه مخاطب آنها معلوم نیست و یا نامه های او به هنگام تبعید به اصفهان.
ادبی: مانند نامه های بهار در ارتباط با تدوین تاریخ ادبیات ایران و یا نامه ی منظوم به صادق سرمد.
دوستانه: مانند نامه های بهار به زین العابدین رهنما، مجتبی مینوی و محمدعلی جمالزاده.
اداری مانند: نامه های بهار به رئیس دانشکده ی ادبیات و یا رئیس دانشسرایعالی.
وزارتی مانند: نامه های بهار در طول وزارت کوتاه مدت او که عمدتا به قوام السلطنه، رئیس الوزراأ نوشته است.
ماکوشش می کنیم از هر رده نمونه هائی را به دست دهیم.
 

 

 


نامه  به سودابه بهار:

 

(سودابه صفدری، همسر ملک الشعراء که بعدها بهارتغییر نام داد، فرزند عطاءالسلطنه است. وی در سال 1358ش، در تهران در گذشت).

دوست ابدی من قربانت شوم.*
با این که شما را ندیده ام، از بخت خودم اطمینان دارم که گنجینه ی عزیز و ثابتی برای قلب و روح خویش انتخاب نموده ام. ولی نمی دانم احساسات شما ازچه قرار است. عزیزم من خودم را برای شما معرفی می نمایم.
یک جوان ثابت العقیده ی خوش قلب، فعال و ساعی، پر حرارت و با غیرت، در دوستی محکم و در دشمنی با اهمیت. حیات من در یک فامیل خوش اخلاق متدین بوده و در دامان مادر فاضله و حق پرستی تربیت شده ام. در فامیل ما خست و دروغگوئی، اصراف و هرزه خرجی موجود نبوده و نیست. به ما یعنی به خود و خواهر و دوبرادرم، همواره توصیه شده است که کار کن و فعال بوده و نان خودمان را با سعی و اقدام تدارک نموده و با خوشروئی و آسودگی بخوریم. من از سن هژده سالگی که پدرم وفات کرده است، رئیس و بزرگتر خانواده ی خود بوده و فامیل بزرگ خود را با عزت و آبرومندی اداره کرده ام و تا امروز که سی و سه سال از عمرم می گذرد، رئیس این خانواده بوده و برای خانواده ی خودم جز عزت و سرافرازی و استراحت، چیزی به کار نبسته ام. شهرت و احترام من به قوه ی هوش و سعی و اقدام خودم بوده است. ولی چون یک همسر و رفیق دلسوزی که مرا اداره کند، نداشته ام با هرچه به دست آورده ام صرف شده است.
خودم در تهران مانده و مادرم به واسطه ی مرض اعصاب و مفاصل در مشهد مانده و قادر به آمدن به تهران نشده است. زندگانی من در مشهد خیلی مرتب و آبرومند بوده است. منازل شخصی و اثاث البیت خانوادگی، مادر و همشیره و برادر و قریب پانصد نفر بستگان پدری و چند نفر بستگان مادری من نیز در خراسانند. ولی خودم نظر به علاقه ی کاری و نظریات سیاسی، نا چار در تهران اقامت نموده،و می خواهم داخل یک حیات فامیلی جدیدی بشوم. چون می توانم فامیل جدید خودم را به فضل خدا و قوه ی سعی و عمل و معلومات خودم، به خوبی و در نهایت آبرومندی اداره نمایم. به این نیت مصمم شده و به وسیله ی عزیزترین دوستانم معتصم السلطنه و مرآت السلطان با شما دست دوستی و وصلت داده و امیدوارم که تا روزی که زنده بمانم دست خود را از دست شما بیرون نکشم و با شما زندگی کنم. به شما اطمینان می دهم که من جز شما دیگری را دوست نداشته و نخواهم داشت. مثل سایر جوانان جاهل و بی تجربه، پیرامون هوی و هوسهای جوانی نگشته و در آتیه هم به طریق اولی نخواهم گشت.
من فطرتا با عصمت و عفت و تعصب خانوادگی بار آمده و این حس شریف را تا عمر دارم، از خود دور نخواهم کرد. البته شما هم با آن سوابقی که به پدر محترم شما سراغ دارم و فعالیت و شرافتی که از مادر گرامی و بزرگوارتان و سایر بستگان اطلاع یافته ام، با من هم عقیده بود و قدر یک دوست صمیمی و همسر جدید را که می بایست بقیه ی عمرتان را با او به سر برید به خوبی خواهید دانست و شوهر شما کسی است که دوستی او برای عموم مردم با شرافت و نجیب، ذیقیمت بوده و یک نفر از اخلاق و رفتار او مکدر نبوده و شاکی نیست. بدیهی است که شما نیز از این حیث با عموم هم عقیده بوده و هیچ وقت از من شاکی نخواهید بود. زودتر با یک حس شریف و حرارت پاک و عقیده ی ثابت و مستحکمی، خودتان را برای اداره کردن روح و قلب و خانه ی من حاضر کنید. شما صاحب دارائی و ثروت من و فرمانروای خانه و قلب من خواهید بود. باید با نیتی خالص و صمیمیتی قلبی و بی آلایش از عهده ی این مسؤلیت و صاحبخانگی و دلداری و دلنوازی حقیقی برآئید.
من به خداوند تبارک و تعالی متوسل شده و با شما متوصل می شوم و از خداوند درخواست می کنم که قلب شما با قلب من طوری متصل شود که جدائی و فاصله در بین نباشد.
عزیزم به قدری میل دارم تو را ملاقات کنم که حدی ندارد. دوست داشتم که این مطالب را در حضورت عرض کرده و قلب تو را در موقع اظهار احساسات قلبیه ی خودم بسنجم و احساسات تو را آزمایش نمایم. من رب النوع عشق و دوستی و صمیمت و وفاداریم. آیا تو هم با من در این عقیده هم راه و هم آواز خواهی بود؟ اخ چه خوب بود که ما زود تر هم را می دیدیم. وقبل از موقعی که تکمیل تدارکات به ما اجازه ی ملاقات بدهد یکدیگر را ملاقات می نمودیم. دیگر اینطور بشود یا نشود نمی دانم. در هر لحظه منتظرم که تو هم احساسات خودت را زودتر به توسط خط خودت به تفصیل برای من بفرستی .
من حالا جز خیال تو و فکر تو مشغولیت دیگری ندارم می خواهم بنا آورده و بین قسمت متقدم منزل و قسمت متأخر آنرا دیوار کشیده از هم تفکیک نمایم. منزل حالیه ی ما خیلی خوب، جدید البنا و نوین است . حیف است از این منزل خارج شویم برای اطاق پذیرائی شما دو اطاق مجزا نموده و برای پذیرائی خودم یک اطاق و یک ناهارخوری و برای اطاق خواب هم اطاق دیگری موجود داریم. برای صندوقخانه و انبار و غیره اطاقها و زیرزمینهای مرتب و محکمی مهیاست. وسعت و دلنوازی حیات به قدر مکفی است. گمان نداریم به شما بد بگذرد. فقط شما باید یک آشپز قابل وتمیز زنانه با خودتان بیآورید و کلفت دوست داشتنی هم برای خود تان انتخاب نمائید. در قابلیت و نظافت آشپز خیلی دقت کنید. ملاحظه ی صرفه و غیره را ننمائید . در امانت و صحت عمل کلفت هم دقت بفرمائید. از قبل بنده خدمت خانم معظمه ی خودتان سلام و عرض عبودیت تبلیغ نموده از طرف من دست ایشان را ببوسید.
والباقی عن التلاقی تمت م.بهار
• این نامه را به سودابه صفدری، همسر آینده اش در هنگامی نوشته که تازه از او خواستگاری کرده بود. هنوز اوراندیده و تنها وصفش را از یکی از دوستان خود شنیده بوده است.




نامه  به مجتبی مینوی 15آوریل 1948:


دوست عزیز
بی اندازه از جناب عالی شرمسارم که جواب هدیه ی نوروزی و رسید هدیه را با تماس نداده و ننوشته ام. سبب دو چیز بود. اول سرگیجه یا دوار سر که در نتیجه تزریق استرپ تو مایسین برایم دست داد و به کلی مرا از مطالعه و نوشتن باز داشت و هنوز هم با اینکه دیگر آن ها را تزریق نمی کنم، دوار باقی است. دویم علت آن بود که از محل سابق یعنی کلینیک تریانت به محل جدید که بلوه در نام دارد، انتقال یافتیم و همین نقل و تحویل ، قدری حواس مرا به خود مشغول داشت........
مدتی به خواندن کتاب الرعایه مشغول بودم ولی به زودی خسته ام کرد، از تعریف حضرتعالی گمان برده بودم، کتابی است بر پایه ی اصول تصوف و با ولعی بدان رجوع کردم اما به زودی معلوم شد، این کتاب از بقایای زهد و از تبلیغات زاهدان قدیم است و تا جائی که بنده مرور کرده ام، ربطی با تصوف که بعدها انتشار یافت ندارد و البته در عالم خود از کتب بسیار با استقس و پرمایه است و خیلی خوب تدوین شده است و یادگار بسیار نفیسی از آن دوست عزیز خواهم داشت.........
همه روزه از رادیو لندن و استماع فرمایشات شما لذت می برم..... من معتقدم جناب عالی از قول خودتان یا به عنوان نقل از نامه ی یکی از دوستانتان، قدری از پستی و دنائت و رکاکت ادبیات تازه ی تهران که مظفر فیروز و غیره ازآن ترویج نموده اند و به نام تقلید از ادبیات و موسیقی ملی و کوچه باغی و آواز بی عاری های تهران و تصنیف رکیک دنباله اش آن را در رادیو تهران می زنند و می خوانند و به رادیوی لندن هم سرایت کرده است و دلیل بینی برپستی ادبیات ملی ماست؛ انتقاد کنید. این الفاظ رکیک و پست و آهنگهای وحشیانه و مضامین بی ادبانه و خلاف عفت و نجابت و بی مزه را به باد مذمت بگیرید و بفهمانید که ادبیات ملی ما اینها نیست. اینها ادبیات جدید عصر پهلوی است. قبل از پهلوی و حتی قبل از مشروطه، تصنیف های عامیانه ی ما ، بسی بهتر از اینها بوده است. تصنیف مرحوم شیدا که ورد زبان زن و مرد تهران بود، به مراتب از اشعار ادبای توده، فصیح تر و زیباتر بود. فی المثل:
حلقه ی زلف کجت با قمر قرینه تا قمر در عقربه حال ما همینه

یا تصنیف شیدا که با این بیت آغاز می شد:
مکن ای دوست مکن این همه بیداد مکن
مبر از یاد مرا و زدگران یاد مکن

یا تصنیف مرحوم عارف یا تصنیفهای بهار وغیره که آن همه شور وطن دوستی در ایرانیان ایجاد کرده بود و همه کس حتی جهودها و ارمنی ها هم آنها را با شوق و شعف می خواندند و لذت می بردند.مثل:
از خون جوانان وطن لاله دمیده
یا:
ننگ آن خانه که مهمان ز سر خوان برود
یا:
گر رقیب آید بر دلبر من جوشد از غیرت دل اندر بر من
مکر و شیادی بود لشکر او عشق و آزادی بود لشکر من
یا:
مرغ سحر ناله سر کن داغ مرا تازه تر کن
زآه شرر بار این قفس را بر شکن و زیر و زبر کن
چه عیبی داشت که :
یکی یک پوله خروس
یا: زالکه زالزالکه رستم زال زال زالکه
را در صفحه ها و رادیو ها بخوانند و از شما طلب کنند. شما هم دل ملت را به دست بیاورید و آنها را بنوازید؟!
حضرت مینوی ! مثل و اصل « دیه بر عاقله»، اصل درستی است. اگر ما مردم را به حال خود واگذاریم، رفته رفته به اصل اقدم بر می گردند و زنجیرهای تربیت دیرین را می گسلند و به وحشی گری زمان دیرین، نیل می کنند. باید آنها را به زنجیرمحکم مصلحت بست و مهار آنها را به سوی نوع اصلح کشید تا نگریزند. وای به ملتی که عنان آنها را به گردنشان بیندازند.خاصه ملتی بی تربیت و لاقید که خدا می داند چه از آزادی آنها نشأت خواهد کرد.
ابن بطوطه می گوید : در شهر چین که گویا شهر کانتون بوده است ،مطربان شب این شعر را می نواختند:
تا دل به مهرت داده ام در بحر هجر افتاده ام
چون در نماز استاده ام گویی به محراب اندری
این مطرب دوره گرد که پا تاوه اش در چین باز شده بود، در آن روزگار، این شعر را می خوانده است. روستائیان ایران، هم اکنون سروده هائی به بحر هزج مسدس دارند که انسان را غرق در لذت می کند. مثلا می گوید:
سرم درد می کند صندل بیارید حکیم از ملک اسکندر بیارید
حکیم از ملک اسکندر نمی خوام عرق از چهره ی دلبر بیارید
یا:
درختی سوز(سبز) بیدم کنج بیشه
تراشیدند مرا با ضرب تیشه
تراشیدند مرا غلیون بسازند
که آتش ور سرم باشد همیشه
پس آن قدیم و این جدید. آن شهری، این صحرائی،چنین بوده اند ! آخر این زالزالک و شاتوت از کجا پیدا شد؟ این جاست که مردم بد بین می گویند: بر پدر استعمار لعنت که این آتش هم از گور آنهاست که این مهملات را ترغیب می کنند.
آقای مینوی پیرارسال، دعوتی از طرف انجمن ادبی روابط ایران و شوروی از نویسندگان و شاعران ایران شد، من بیچاره هم چون وزیر فرهنگ بودم، ناچار بودم پیشنهاد آقای مستشار الدوله را که رئیس انجمن بود، پذیرفته آن را اداره کنم. خطابه ی من و اشعار رفقای ما در بین شعرها و اسلوب مکتب جدید توده که شعر بی وزن و قافیه را ترویج می کرد، مستهلک گردید و شعر نیما و رواهیچ، جواهری و مهملات تبریزیان جوان، ماهارا زیر گذاشت و حتی اجازه ندادند که آقای حمیدی شاعر جوان قصیده ی انتقادیه از نیما که خود نیما هم حرفی نداشت که خوانده شود، بخواند و به من اعتراض کردند که اگر بخواند، ما از جلسه خارج می شویم و بیچاره از وسط قصیده، ترک خواندن کرد. حالا نوبت شما است که شعر های شاتوت و غیره را که ساخته و پرداخته ی طرف مقابل آنهاست ترویج کنید!
آقای مینوی شما را به خدا قدری مراقبت زیادتر کنید . ما از شما توقعات زیادی داریم. ادبیات در مخاطره است. آن را حفظ کنید .
باقی قربانت
م. بهار
 

 

 


 نامه  به رضا شاه 4 دی 1315:

قربانت گردم
در تاریخ پادشاهان نوشته اند که سلطان محمود غزنوی مردی را به دست خود چوب زد و آن مرد تا زنده بودکسی را یارای آن نبودکه وی را بزند یا بدی بگوید. چه گفته می شد که او را محمود زده است و ازفر و عزت چوبدستی که از محمود به وی رسید، محسود روزگار گردید و روزگارش محمود گشت. توجه پادشاهان هرچند نقمتی باشد نعمتی است خاصه کسانی که بی هیچ بهانه و جرم ظاهری و جز از مجاری معمولی قضائی مورد تنبیهی طولانی قرار گرفته اند. باید قدربدانند. شاید که این تنبیه و تأدیب مایه ی تربیت و تزکیب شده و از این توجه و قصد شاهانه عافیتی محمود عاید گردد. چنان که گفته اند:
خدا گر زحکمت ببندد دری           ز رحمت گشاید در دیگری
لکن برخی از مردم نه این خویشتن داری دارند و نه این دوربینی و عافیت نگری. از آن جمله مدیر مطبعه خراسان و روزنامه بهارکه چون با فقیر گوشه نشین منسوب است پدر پیرش پی در پی به حقیر نامه می نگارد و از بیچارگی به بیچاره تر ازخودش پناه می برد و از افتاده ای چون حقیر، پای مردی می جوید. کوری ببین عصا کش کوری دیگر شود ـ مدیر بهار مردیست کاسبکار و کم طاقتیست پر خوارو بنده ایست شکم گنده و نابردار. خاصه که قرب دوسال است در خراسان به سببی در ظاهر غیر مهم و نامعلوم به حبس اندر خزیده و روز صبرش به شب انجامیده و از بس در زندان خورده و خوابیده گنده تر شده است *. اینک استدعای حقیر از خاکپای بندگان خدایگانی اعلیحضرت همایونی روحی فداه آن است که هرگاه بی مهری دیرین که درحق این خاکسار تفقد شده بود موجب آن تواند بود که خود را در آن آستان صاحب حقی تصور نماید آن حضرت را وسیله قرار داده و درخواست پدر پیر و اطفال صغیر احمد بهار را به آستان اقدس اعلی عرضه بدارد و عرضه کند که آن بنده ی شکم گنده ی نادان را به این مداح ضعیف نحیف ببخشید تا مثل قدیم راست آید که :
کرد را به ده راه نمی دادند پسر دائی خود را هم دعوت می کرد. و همان قسم که سعدی علیه الرحمه فرمود: بی دست و پائی را دیدم که هزارپائی را بکشت. امروز هم بگویم : بهاری لاغر را دیدم که بهاری فربه را از مردن رهائی داد!
زیرا این بدبخت در شرف مردن است و اگر باید تنبه شود به حد کافی شده و اکنون وقت عطاء و لطف کردن است.

 م. بهار   4دیماه 1315


*(منظور شیخ احمد بهار، دائی زاده ملک الشعراء بهاراست که پس از واقعه مسجد گوهر شاد دستگیر شد . او پس از دو سال با تلاش کسانی مانند ملک الشعراء بهار از زندان آزاد شد. در باره ی احمد بهار نگاه کنید به مشاهیر ادب ایران1\546ـ630 )

 

 



نامه  به علی اکبر سیاسی 1322:


وزارت فرهنگ دام بقائها
خاطر محترم متوجه است که در نتیجه احتیاج مبرمی که دانشکده ادبیات به تدریس فن سبک شناسی از نظم و نثر داشت و به وزارتخانه از طرف دانشسرایعالی این معنی پیشنهاد شده بود، حسب الامر وزیر وقت سه جلد کتاب از طرف این جانب در تاریخ تطور نثر فارسی تألیف و طبع گردید و در این سال دانشجویان از مرارت جزوه نویسی که دو ثلث وقت آنها را می گرفت آسوده شدند. ولی قسمت نظم هنوز تألیف نشده و باید مطابق قسمت نثر این قسمت هم به زودی تألیف شود. قسمت تاریخ تطور نظم فارسی از قسمت نثر دقیق تر و رجال این قسمت از رجال نثر نویس زیادتر و مبحث فنی در باره ی آن بیشتر احتیاج داریم. بنا بر این پیشنهاد می شود موافقت بفرمائید این قسمت در چهار مجلد، هر مجلد 400 صفحه در ظرف چهار سال تألیف گردد. فهرست مندرجات به قرار ذیل خواهد بود:
1ـ جلد اول مشتمل بر تاریخ نظم در ایران از ششصد سال قبل از میلاد تا قرن سوم هجری شامل چگونگی اشعار هجائی گاته زردشت و اشعار هجائی به زبان پهلوی و ایراد متن های مختلف از اشعار این دوره و اقسام شعر از سرود و ترانه و چکامه و اشعار هجائی بعد از اسلام.
2ـ جلد دوم مشتمل بر تحقیقات فنی در شعر عروضی و تاریخ شعر عروضی درعرب و قدیم ترین اشعار عروضی به زبان فارسی و ظهور شعر به زبان دری و تحقیق در تاریخ دولت عرب و تأثیرادبیات فارسی در تمدن عرب و ظهور دولت های مستقل ایرانی از صفاری و سامانی و ذکر شعرای این دوره و شیوه و سبک شعر فارسی تا سقوط دولت مسعود غزنوی و ظهور سلاجقه.
3ـ جلد سوم مشتمل بر ظهور دولت های ترک در ایران و ضعف دولت بغداد و عظمت سلاجقه و پیدا شدن شیوه ی تازه در شعر و صنعتی شدن سبک عراقی و ذکر شعرای بزرگ این دوره که صاحب سبک و شیوه خاصی بوده اند و فصلی در اشعار متصوفه و ظهور تصوف.
4ـ [جلد چهارم مشتمل بر] ظهور مغول و تزلزل بنیان شعر و ادبیات و تکامل سبک عراقی و تحقیق در احوال سیاسی و اجتماعی و علمی ایران و ذکرشعرای بزرگ این دوره و شواهد شعری تا زمان جامی و قرن دهم هجری.
خاتمه جلد چهارم: در سبک هندی وتاریخ مختصر هند و تأثیرادبیات فارسی دراین کشور تا زمان صفویه و ورود نادرشاه در شهر دهلی ـ و شرحی در ادبیات دوره صفوی و قاجاریه و بازگشت ادبی تا آغاز و ظهور دولت پهلوی.
در خاتمه متذکرمی شود همان طور که در تاریخ تطور نثر فارسی ملاحظه فرمودید تألیف این فن جدید که تا به حال مدون و مرتب نشده بود کاری بس دشوار و مختص کسانی است که اساتید قدیم ادب را دیده و تلمذ کرده باشند، به علاوه به زبان های اوستائی و پهلوی و ادبیات پیش از اسلام و ادبیات عرب و تاریخ ایران و اسلام و مشرق وقوف داشته و از فلسفه و علم الاجتماع نیز با بهره شده باشند. و همان قسم که این خدمت در قسمت نثر به نام این ناچیز رقم زده شد و از عهده برآمد؛ در قسمت نظم که فن اختصاصی بنده است بهتر از عهده بر آیم. لیکن شرط اساسی آن است که وزارت فرهنگ به خلاف سابق رعایت حق این زحمت را فرموده مطابق ارزش کار، اجرت معین نمایند تا با خیال راحت در ظرف چهار سال بتواند این خدمت بزرگ و تاریخی را انجام دهد.
م. بهار
 

 


نامه  به محمدعلی جمال زاده 1327:


قربانت شوم . شاعری در سیصد سال پیش آرزوئی کرد و فی الفور خود به خود از آن آرزو برگشت. گفت:
خواهم به سر کوی تو پرواز کنم       اما چه کنم بال و پری نیست مرا
چند قرن گذشت. همنوعان شاعر برای نوع خود، بال و پری ترتیب دادند و شاعر با آن بال و پر به سر کوی دوست خود پروازکرد. ولی دوست، کوی خود را خالی گذارد، به کوهی پناه برده بود. نکند از ترس گران جانی و سر گردانی شاعر گریخته باشد. " ساوی الی جبل یعصمنی من الماء". ولی معروف است کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدمی می رسد. سرکار هر قدر از فقرا دوری کنید و کوه به کوه از ما بگریزید، عاقبت قلاب ارادت هر دو را می کشد زیرا به خلاف تصوری که شاید موجب دوری باشد، تجانسی در کار و رشته ی ارتباطی در میان هست. هر وقت باشد ولو یک طرفه این رشته ارتباط روحی کار خود را می کند.
امیدوارم به وجود مبارک خوش گذشته باشد و حال سرکار خانم هم در این سفر رو به خوبی نهاده باشد . اما مخلص. از روز ورود هنوز از خانه بیرون نرفته ام زیرا بین راه خاصه از پایتخت یونان و ایتالی، به قدری به ما سرما دادند که از حد طاقت بیرون بود. معذالک امشب که درجه گذاشتم تب از یک عشرو نیم بالاتر نبود. حالا بعضی دوستان پیشنهاد می کنند که خود را به معاینه های ارباب کلینیک معطل نکن. به کوهستان نزد ارباب سناتوریوم برو. عقیده ی حضرتعالی و گروهی از دوستان، همان است که در ژنو معاینه ای بشود و هر گاه ضرورت بود به سناتوریوم بروم.
از جمله امراضی که دارم و معالجه ی آن دشوار است، مرض تردید است و شکی نیست هر گاه وجود مبارک این جا می بود، تردید من مورد نداشت. متأسفانه جنابعالی در کوهستان و آقای میکده ی عزیز که طرفدار فکر سناتوریوم است، در برن و من این جا تنها و بوسه به پیغام می فرستم. فعلا ابتلای مختصر دندان هم در کار بود. امروز به مطب آقای دکتر والا نام که مردی مسن و بسیار خوب بود رفتم و زحمت دندان را رفع کردو ده فرانکی هم تقدیم شد و این شعر را هم برایش گفتم:
دکتروالا ز اوستادان بالا خواهم متمول بشوی. کی؟ حالا!
اما نه با ده فرانک ناچیز من. بسیار مرد خوبی بود. امشب می توانم قدری پنیر و نان بجوم و از شر سوپ و ماست و شیر، قدری فارغ شوم. امیدوارم باقی قسمت های کسالت نیز به همین منوال بگذرد. دستخط های شما را در تهران زیارت کردم و به امید پاسخ شفاهی، جواب عرض نکردم. زیرا هر هفته خود را آمدنی می دانستم. بعد از وصول تلگراف، من هم فوری به اقای نخست وزیر پیغام دادم و تلفون کردم و تلگراف جنابعالی را هم برای ایشان فرستادم. فردای آن روز جواب دادند که مأموری تعیین شد. وسیله خلسه هم حسب الامر فراهم است. اما خودم از روز حرکت، نظر به دوائی که تهیه شد، محتاج نشدم. در عین حال اطباء را باید آگاه ساخت. در حال تب، زیادتر مزاحمت ندارم.
قربانت ـ م بهار


 

 


نامه  به علی اصغر حکمت 12 دی 1329:


قربانت شوم. رقیمه ی شریفه زیارت شد. از بنده نطق و بیان و رمح و سنان خواسته اید که در حضور شاهنشاه جلوه نمایم و عرض هنر کنم. دریغ اضاعونی وای فتی اضاعوالیوم کریهه و سداد ثغر. دوسال با حال تبدار و تن بیمار در تهران لابه کردم و حتی روزنامه ای نماند که غم استاد بهار نخورد و کسی نماند که نام استاد بهار نبرد. مع ذلک کار به فس فس و مس و مس گذشت. هر کس کلاه پاره ی خود را محکم چسبید و در بیماری بهار به پزشکی تنها اکتفا کرد.
امروز غرق تب در کنج خانه افتاده ام. و حال آن که بایستی در سوئیس و در آسایشگاه افتاده بودم. مگر روزی باز به کار آیم. بالجمله دوستان عزیز را تقریبا وداع می کنم. اگر تب هم قطع شود نقاهت باقی است و طبیب از پرحرفی و فعالیت منع کرده است. امیدوارم جوانان فاضل بتوانند عمل پیران منزوی را تعهد نمایند. برای بندگان اعلیحضرت همایونی هم جوانان مناسب ترند. دوست جوان و ملک جوان و ملک جوان. انشاءالله به همه خوشها بگذرد. حضرت عالی هم سالهای سال به انجام این گونه خدمات به ملک و ملت موفق شوید. تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست. زیاده دستم می لرزد.
ایام به کام باد ـ م. بهار
 

 



نامه  به محمدعلی فروغی فروردین 1313*:


مقام منیع ریاست وزراء عظام دامت شوکته
این جانب در ظرف مدتی که از امور سیاسی برکنار بوده است؛ شدیدا از مداخله در سیاسیات خود داری داشته و به کارهای مرجوعه ی وزارت جلیله معارف مشغول بوده است. در آتیه نیز متعهد و ملتزم است که به همان دستور رفتار کرده و جدااز هر قسم رفتار و رویه سیاسی احتراز جوید و از معاشرت و اختلاط با جمعی که مربوط به سیاست بوده اند و از هر قسم اجتماعات پرهیز کند و بر طبق سوگندی که یک بار یاد کرده است؛ خداوند را به شهادت می طلبد و به قرآن مجید قسم یاد می کند نسبت به شاهنشاه متبوع و مفخم خود صدیق و راستگو بوده منظوری نداشته باشد، جز خدمت به دولت و ملت ایران.
وخاصه از مد نظر اخلاقی که در این اواخر در برخی از مردم رسوخ یافته است که برای نجات و آسایش فرضی خویش، بدبختی دیگران را دستاویز قرار می دهند؛ از ساحت مقدس اولیاء متمنی است که در باره ی فدوی به صرف سوءظن رفتار نفرمایند. زیاده جسارت است.

محمدتقی بهار
* بهار این تعهدنامه را به توصیه ی محمدعلی فروغی برای رهائی از تبعید اصفهان و بازگشت به تهران نوشته است .

 

 

 


*نامه  به علی مظاهری 31 اردیبهشت 1325:


آقای دکتر علی مظاهری نامه پر مغز و پر از عواطف شما را خواندم. معنی وطن دوستی همین است. چه قدر خوشوقت شدم که مانند شما مردفاضلی در آن گنجینه ی بی نظیر وطن ما که به دست فرنگیان افتاده است راه یافته اید و به جای آن که مانند بسی از متظاهران و مدعیان، در شهر پاریس به قاچاقیگری و راهزنی و گردآوری جیفه ی دنیا مشغول شوید، به رهنمونی بخت و ستاره، وارد مباحث علمی و فرهنگی شده و به نفیس ترین مطالعات مفید پرداخته اید.
آقای عزیز در سی سال پیش از این که روزنامه می نوشتم، پیشنهاد کردم که دولت از این گنجینه های گرانبها ی ملی که در پایتخت های اروپا گردآمده است به وسیله فرستادن دسته های فضلا استفاده کند. و در دوران مجلس ششم 1305 هم مرحوم تیمورتاش و اعتماد الدوله را وادار کردم بودجه ی اعزام یک دسته از فضلا را به پایتخت های اروپا تهیه و به مجلس بفرستد تا بعد از تصویب خود من به ریاست آن دسته عزیمت کنم، ولی در کمیسیون بودجه بعضی مخالف کردند و رد شد.
امروز که خود من فرصت یافته ام اگر بمانم این کار را خواهم کرد. شرط آن است که شما برنامه ی این کار را با بودجه تخمینی آن تدارک کنید و برای من بفرستید و شاید برای خود شما هم بی فایده نباشد.
من یقین دارم ذخایربی نظیری از پاریس ولندن و سایر نقاط آن سامان به دست خواهید آورد. حالا هم مقدم بر هر چیز خدمتی که می توانید به وطن خود عجاله بنمائید آن است که علاوه بر برنامه ی مذکورفهرستی از کتابهائی که به نظر شما می رسد با نشانی تدارک کنید تا لااقل بدانیم چه کشفیاتی کرده اید و اگرکسی را فرستادیم بداند به کجاست و از کجا بیاغازد.
دانشمند محترم فرهنگ اسلامی و ایرانی دارد محو می شود. گروه انبوه بی سوادانی که گواهی نامه ها و اسناد بزرگ علمی به دست آورده اند سعی دارند نه تنها اهل فضل و معرفت را محو سازند وآنها را از حمایت علوم و فرهنگ مترقی باز دارند و پی در پی به وسیله جراید و دانشگاه براین طایفه ضربت می زنند بلکه در صدد محو کلیه ی فرهنگ ما بر آمده و از هیچ اقدامی فروگذار نمی کنند. مگر امثال شما که نادر و حکم کیمیا دارید از این فرهنگ دیرینه و از این گنجینه های معرفت دفاع کنید.
آقای مجتبی مینوی که فعلا در لندن هستند از آن جوان های فاضل و مطلعی است که شما دلتان می خواهید اگرآشنائی ندارید با ایشان آشنا شوید و به وسیله آقای تقی زاده که خود گنجی گرانبهاست با او ارتباط پیدا کنید و در طرح برنامه اعزام هیئتی از او استمداد بجوئید.
منتظر وصول پاسخی از طرف شما هستم که خودرا بیشتر به من معرفی نمائید و لااقل چند سطر از نادرترین کتبی که در آن مخزن دیده اید برای من ارمغان فرستید.
خواهان سعادت شما: بهار
*علی مظاهری (1914تهران ـ 1991پاریس). او در سال 1938م، پس از اخذ دکترا از دانشگاه پاریس به عنوان کارشناس نسخه های خطی فارسی در کتابخانه ملی فرانسه مشغول به کار شد.

[....]* گیرنده و تاریخ این نامه ی مفصل که تنها بخشی ازآن در این سایت نقل می شود،معلوم نیست.
آخر وزیر شدم و ای کاش آقای قوام مرا به وزارت دعوت نمی کرد و آن چند ماه شوم را که بی هیچ گناه و جرمی در دوزخم افکنده بودند، نمی دیدم. فشار حزب توده که می خواست تمام صاحب منصبان قدیمی و مطلع وزارت فرهنگ را بیرون ریخته، دوستان تازه و بی تجربه را به جای آنها بگمارد از یک طرف خیانت و تقلبات فلان متقلب که می خواست فکر سفیهانه ی خود را اجرا سازد و بالطبع با وجود ما ممکن نمی شد از طرفی، دو روئی افرادی که برای اصلاح فلان امر سیاسی مهم، مأموریت مخصوص یافته و در عمل به جای اصلاح به افساد همان امر مشغول بودند. از طرف دیگر، بالاخره تحریکات دسته جمعی وداستان امتحانات خرداد 1325 و آن بازی مفتضحانه از طرف دیگر .... مرا خسته کرد! وزراء شب ها تا صبح در تالار هیئت جان می کندند و روزها هم از جراید دشنام می شنیدند. از جرایدی که هوادار دولت بودند ولی حاضر نبودند دوماه در مورد پیشه وری و قشون ایران سکوت کنند یا به قول من بی طرف بمانند، این ها به من در حقیقت به تمام وزرائی که قصدشان اصلاح فتنه ی آذربایجان بود دشنام می دادند. بالجمله آقای پیشه وری هم ابتدا در جریده ی ترکی آذربایجان وآخری ها در رادیو ی تبریز به همان وزراء بد می گفت. عاقبت با موجود بودن این دارو دسته از نجباء، نجبائی که نگذاشتند داستان آذربایجان طبق اصولی که دولت آقای قوالسلطنه و سفارت شوروی آن را حل کرده و داستان را تمام شده می پنداشتند، تمام شود و کار تا یک سال دیگر به تعویق افتاد . آری عاقبت وزراء مستعفی شدند.
پیدا بود که من و آقای بیات و آقای ذکاءالدوله و غیره مرد میدان حضرات نیستیم، زیرا من با چشم خود و گوش خود و مجموع ادراک و هوش خود دریافته بودم که جمعی کثیر و قوی هستند که حتی به صوابدید آقای سادچیکوف و وابستگان سفارت شوروی هم وقعی نمی گذارند و قصدی دیگر دارند که نه برای رئیس ما ونه برای همسایه ی شمالی ما ونه برای افراد کشور و آذربایجان مفید است و آنچه درباره ی آن فکر نمی کنند پیشرفت آن نقشه ای است که هم آذربایجان از آن استفاده کند، هم تمام ایالات ایران از اختیارات مبذوله که در نظر بود طبق قانون اساسی بهره مند گردند و اصلاحات منظوره در تمام کشور شروع شود. حال بگذریم از آنچه در این یکی دوسال اخیرکه در مورد دولت شوروی ومسئله آذربایجان ونیت آقای قوام نوشته و تبلیغات عظیمی به راه انداختند، آری بگذریم اگر زنده بمانیم این اسناد بار دیگر با جزئیات آن بر روی کاغذ خواهد آمد...............

 


 

صفحه نخست  |   زندگینامه  |    آثار بهار  |    بهار شاعر   |    بهار و سیاست    |    بهار پژوهشگر   |    بهار ترانه سرا    |    بهار روزنامه نگار  

تماس با ما  |  بهار و خانواده  |  نامه های بهار  |  دیوان بهار  |  بهار و معاصران  |  بهار و انجمن دانشکده  |  مقاله های تازه   |   تصاویر بهار

©All Rights Reserved