مقاله های تازه بهار و انجمن دانشکده بهار و معاصران دیوان بهار نامه های بهار بهار و خانواده
بهار و سياست بهار شاعر آثار بهار زندگينامه صفحه نخست
تماس با ما تصاوير بهار بهار روزنامه نگار بهار ترانه سرا بهار پژوهشگر
a

 

بهار و سیاست
                                 

 دکتر شهین سراج


زندگی سیاسی بهار مانند دیگر جنبه های زندگانی او پیچیده و پر فراز و نشیب است و از جانب دیگر با آفرینش های علمی و ادبی او پیوندی تنگاتنگ دارد. یکی از صاحب نظران *در رابطه با فراز ونشیب زندگی سیاسی بهار می گوید:
"....... درپهنه تاریخ سیاسی ایران، شاید کمتر کسی را بتوان یافت که هم در ابعاد گوناگون ادب فارسی (تصحیح متون) و پژوهش و تحلیل (سبک شناسی) و روزنامه نگاری و فراهم آوردن مقالات گوناگون( روزنامه نو بهار، تازه بهار و مجله ی دانشکده) و عرصه ی شعر و شاعری ( در سبک ها و شیوه ها و انواع مختلف) چنان برجستگی یافته باشد و همزمان در میدان مبارزات ملی و آزادیخواهانه و روشنگری های سیاسی از پیشگامان باشد. چندین بار به زندان برود و به تبعید فرستاده شود و نیز چندین بار بر مسند نمایندگی مجلس شورای ملی بنشیند. گاه تندروی داشته باشد و گاه کندروی. گاه یک دندگی نشان دهد و گاه تمکین نماید. نسبت به شخصیت های سیاسی کشور گاه تشخیص درست و عینی داشته باشد و گاه به دلایل روابط عاطفی او با برخی شخصیت های سیاسی و سوابق حرکتی جریان ها، داوری های نا صواب در باره اش ابراز شود، گاه در کابینه ای راست گرا به مقام وزارت بنشیند، و گاه کنار نشیند یا چپ گرائی نشان دهد کتاب تاریخ احزاب سیاسی بنویسد که هیچ محققی از خواندن آن بی نیاز نیست و در تمامی این زیرو بم ها انسانی فرهنگی، صادق، ایران دوست، ملت خواه و پاکدامن باقی بماند .."
*بر گرفته از سخنان دکتر تکمیل همایون، ویژه نامه ی همایش بزرگداشت بهار تهران1383،ص40

زندگی سیاسی بهار را میتوان از منظرهای گوناگون مورد پژوهش قرار داد:
فعالیتهای حزبی، مبارزات پارلمانی و نمایندگی او دردوره های مجلس شورای ملی، جبهه گیری های او در برابر سیاستهای استعماری روس و انگلیس، حضور و غیبت او در کودتای سوم اسفند 1299 ،پیوستن به اقلیت مجلس، نقش او در مجلس پنجم و مخالفت با طرح تغییر سلطنت، گرایش یا عدم گرایش او به چپ گرایان، خدمات او در پست وزارت فرهنگ کابینه ی قوام السلطنه، مقالات و آفرینش ادبیات سیاسی،نزدیکی یا دوری او به شخصیتهای عمده ی سیاسی زمان مانند مدرس، وثوق الدوله، سید ضیاء، قوام السلطنه ....، و بسیاری مسائل دیگر......
اما بی شک عمده ترین نقش سیاسی بهار را در رابطه با نهضت مشروطیت باید جست و جو نمود. مشروطیت و پای گیری مجلسی صالح و بر قراری حکومت قانون، بزرگترین آرمان سیاسی و تعیین کننده در زندگی بهار بود. آرمانی که بر فرازو فرود روحیات و سرخوردگیهای بهار تأثیری ژرف داشته و آفرینشهای او را چه در پهنه ی شعر و چه در عرصه ی روزنامه نگاری و حتی تألیفات تاریخی، به زیر سیطره ی خود گرفته است. به خاطر این پیوند تنگاتنگ است که شناخت بهارو سیاست را با غور رسی در بازتاب وقایع نهضت مشروطیت در اندیشه و شعر او آغاز می کنیم.
 

قصیده ی مجلس چهاردهم یا داستان یک سرخوردگی

 

 

سیری در برخورد شعر بهار با تاریخچه مجلس شورا


 

در میان اشعاری که محمدتقی بهار، آن شاعر ستایشگر وطن و آزادی وآن فرزند خلف انقلاب مشروطه، در آخرین دهه‌‌ی زندگی خویش (1320-1330) در مورد نهضت مشروطیت و سرنوشت مجلس شورای ملی سروده است، قصیده‌ی مجلس چهاردهم(1 )هم از حیث درونمایه و هم به لحاظ آفرینش فضایی عاطفی، از کیفیت خاصی برخوردار است. یادداشتی که درباره‌ی این قصیده در دیوان بهار آورده شده، به ما می‌آموزد که شاعر سروده‌ی مزبور را با الهام از حوادث سال 1323 و ترکیب مجلس چهاردهم آفریده است و حرمان و رنجی که در آن بیان داشته، بازتاب رویدادهای این دوره از تاریخ کشور ماست.
این نکته دور از حقیقت نیست و لااقل بر بخشی از این سروده مصداق پیدا می‌کند، اما به گمان ما بن‌مایه‌ی این قصیده و در نگاهی کلی‌تر فضا و بافت آن حکایت از زخمی عمیق‌تر و رنج و حرمانی کهن‌تر می‌کند که حوادث سال‌های بیست و ترکیب مجلس چهاردهم، تنها نمکی را ماند که بر آن زخم دیرینه پاشیده باشند. به‌خاطر شکنجی که این زخم قدیم در روح و روان بهار باقی گذاشته است، از کنار آن و به همان نسبت از سروده‌ای که بیانگر آن است، نمی‌توان بی‌تفاوت عبور کرد. از این‌رو بررسی این قصیده‌ی نمادین و پی‌گیری چگونگی شکل‌گیری مضامین و مفاهیم اساسی آن را در مسیر زندگانی و هستی سیاسی بهار موضوع این گفتار قرار میدهیم.
قصیده‌ی مجلس چهاردهم، پنجاه‌و‌پنج بیت دارد و شاعر آن را با وصف گردشی غروبگاهی در محله‌ی بهارستان و به‌دور مجلس شورا آغاز می‌کند. ظاهراً گردش در این محله از عادت‌های او بوده و بیش‌تر غروب‌ها از منزل خود تا بهارستان را پیاده طی می‌کرده است. چه بسا مضامین اصلی قصیده‌ی مورد نظر نیز در همین گردش‌های غروبگاهی در ذهن او شکل گرفته باشند(.2 )به‌هرگونه آن‌چه بهار در آن مکان می‌بیند، خاطرش را آن‌چنان می‌آزارد که با دلی افسرده و زبانی مویه‌گر به نقش تابلویی بس رقت‌آور دست می‌زند و فضایی می‌آفریند پر از وحشت، آکنده از سیاهی. او از آن ساحت که «روزی آیتی از سعادت» بود مکانی می‌سازد تاریک‌تر از «تیره شبان دیجور»، جنتی رسم می‌کند «بی‌حور و پری» و «سراپای قصور» که زیر هر گلبن آن هزاران عقرب و جانور موذی خانه کرده است. بلبل این باغ از فراق مردان شریفی که روزی در این سرا گلبانگ آزادی سر می‌دادند نوحه‌گر است و قمری‌اش از مرگ وکیلان غیور مویه‌گر. از زیر و بم و سایه‌روشن‌های قلم بهار، آوای دلخراش مرگ آزادی و ماتم دلخراش به‌خاک‌سپاری یک آرمان به گوش می‌خورد. صدا را به خود شاعر می‌سپاریم:
به بهارستان افتاد مرا دوش عبور
جنتی دیدم بی‌حور و سراپای قصور
حوریان کرده رخ از فترت ایام دژم
قصرها یافته از فرقت احباب فتور
سر بسر یافته تبدیل به آیات عذاب
آنکجا بوده سراپای پر از آیت نور
ساحتی کایتی از روز سعادت بودی
گشته تاریک‌تر از تیره شبان دیجور
زیر هر گلبن او جمع هزاران عقرب
دور هر نوگل او گرد هزاران زنبور
بلبلش نوحه‌گر از فرقت مردان شریف
قمری‌اش مویه‌گر از مرگ وکیلان غیور
آری ،آن‌چه در آن باغ یافت می‌شود به‌جای زندگی، یادآور نابودی و مرگ است. حتی پرندگان و گیاهان و نسیم سحرگاهی که راه و بی‌راه آن باغ آزادی را می‌روبد، در این حسرت هم‌نفس بهار می‌شوند و هنگامی که شاعر گوش به‌دیوار این باغ می‌سپارد، صدای یاران قدیم و رهروان راه آزادی را می‌شنود، «ولی از ملک عدم»، «ولی از عالم گور»:
آید آواز سلیمان ولی از ملک عدم
می‌رسد بانگ مدرس ولی از عالم گور
فاخته کوکو گویان که کجا رفت بهار
ورشان مویان مویان که کجا شد تیمور
هر سحرگاه بروبد ره و بیراه نسیم
به امیدی که کند موتمن‌الملک عبور
جای کیخسرو بگرفته فلان گبر به زر
جای مستوفی بنشسته فلان رند به زور(3)

از بیت دهم بهار وارد وصف مجلس چهاردهم و نمایندگان آن می‌شود که به دیده‌ی شاعر، به‌جای خدمت به مردم، خیانت و تزویر و تقلب پیشه کرده‌اند. سراینده‌ی قصیده‌ی مجلس چهاردهم در تنفر از این مجلس تا آن‌جا پیش می‌رود که آرزوی در محاق فرو رفتن این «ماه شرور منحوس» را می‌کند.
در یک برآورد کلی می‌توان گفت که کاربرد زبان و واژگان و دیگر عناصر شعری هم‌چون لحن و آهنگ و صور خیال، همه باری از آزردگی و شکنجی روحی دارند. نکته‌ی در خور توجه آن است که ما مضامینی از این دست را که نشان از سرخوردگی آرمان‌های شاعر دارند، در دیگر اشعار او نیز که در همین دوران سروده است باز می‌یابیم. برای نمونه در قصیده‌ی تاسف بر گذشته(4 )بهار حتی کوشش‌های خویش را در راه دست‌یابی به آزادی و قانون، «مشتی اعتبارات» می‌نامد و می‌گوید:
دو ده سال اندرین تاریک دوزخ
که آنرا روضه رضوان گرفتم
به امید نجات ملک، خود را
بشیر شوکت و عمران گرفتم
عصایی اژدهاوش در دو انگشت
بسان موسی عمران گرفتم
ز استقلال و آزادی و قانون
به پیش دیده شادروان گرفتم
شدم سرگرم مشتی اعتبارات
و ز آن اوهام خوش عنوان گرفتم
شدم غافل ز تقدیر الهی
پی آبادی ایران گرفتم
چه محنت‌ها که در تبعید دیدم
چه عبرت‌ها که از زندان گرفتم
ندانستم که محکوم زوالیم
طبیعت را چو خود نادان گرفتم
دربر خورد با لحن مغموم بهار، در قصیده‌ی مجلس چهاردهم و دیگر سروده‌های این شاعر که باری از سرخوردگی دارند، با یک پرسش بنیادین روبه‌رو می‌شویم: شکنج روحی این شاعر مشروطه‌خواه که عمری را بر سر مبارزه برای برپایی مجلس ملی و کسب آزادی و رواج حکومت قانونی گذاشته، از چه زمانی و تحت تاثیر چه عواملی به وجود آمده است؟ آیا در کاوش ریشه‌های این سرخوردگی، باید به سایه‌های سیاسی که بر مجلس چهاردهم سایه افکنده دقت کرد یا باید ریشه‌های آن را در دوره‌های دیگری از تاریخ تحولات مجلس و زندگی سیاسی بهار جست و جو کرد؟ از میان صدها رویدادی که تاریخ و سیر تحول مشروطه را در ایران می‌سازند، از جمله بمباران مجلس به فرمان محمدعلی‌شاه، تعطیلی آن در برابر التیماتوم روس‌ها، کنش جناح تندرو و ترور پاره‌ای از شخصیت‌های مشروطه‌خواه، استقرار دیکتاتوری رضاخان و حذف اقلیت مجلس، و محرومیت بهار از انتخاب شدن در مجلس هفتم و بسیاری حوادث دیگر که یادآوری آن‌ها سخن را به درازا می‌کشاند، کدامیک سهم بیش‌تری در تلخ زبانی این شاعر داشته‌اند؟
به‌یقین در شکل‌گیری این لحن هم عوامل و رویدادهای عرضی زمان دست دارند و هم حوادثی دوردست‌تر. از این‌رو برای دست‌یابی به ریشه‌های این دلسردی، می‌بایست به همه‌ی آن عوامل توجه کرد. اما در مرحله‌ی نخست و پیش از سفر به گذشته‌ها می‌بایست به فضای سیاسی مجلس چهاردهم و حال و هوایی که قصیده‌ی بهار در آن شکل گرفته است پرداخت.

سایه‌های سیاسی مجلس چهاردهم
فضای سیاسی حاکم بر مجلس شورای ملی را در این دوران می‌توان با تاکید بر چند ویژگی ترسیم کرد:
الف- حضور متفقین و اشغال نظامی ایران
فرمان انتخابات مجلس چهاردهم در اواخر تیرماه 1322 در شرایطی اعلام شد که نیروی نظامی و اشغالگر متفقین در خاک ایران بودند و در بیش‌تر امور داخلی کشور به‌وسیله‌ی طرفداران خود دخالت می‌کردند. مجلس شورای ملی در ششم اسفند 1322 مطابق با 26 فوریه 1944 رسمیت یافت، اما تا رهاسازی خاک ایران هنوز راهی دراز، همراه با پیچ و تاب‌ها و دسیسه‌های سیاسی گوناگون در پیش داشتیم که دامنه‌ی آن به مذاکرات مجلس نیز کشیده شده بود. فضایی از پنهان‌کاری‌ها و حضور و نفوذ بیگانه بر مجلس حاکم بود که یادآور دوران تلخ اوج‌گیری سیاست استعماری روس و انگلیس در صدر مشروطیت بود.
ب- حضور گسترده‌ی دسته‌جات و احزاب سیاسی که هستی و کار آن‌ها در نظام رضاشاهی ممکن نبود و پس از رانده شدن آن شاه خودکامه از ایران، وارد کارزار سیاسی شدند.
برای نمونه، حزب کمونیست ایران با تشکل و نام جدید حزب توده مشغول فعالیت شد و توانست هشت نماینده به مجلس چهاردهم بفرستد و بر بسیاری از نهادهای سیاسی و اجتماعی تاثیری ژرف بگذارد. آزادی و فعالیت احزاب از آرزوهای بهار بود اما او هیچ‌گونه سرسپردگی‌ای را به کشورهای دیگر برنمی‌تابید و از همان آغاز، پی‌آمدهای شومی برای حضور حزب توده در مجلس پیش‌بینی کرد. حوادث سال‌های بعد و طرفداری آن حزب از سیاست جدایی‌طلبانه‌ی پیشه‌وری، پیش‌بینی بهار را تا میزان زیادی ثابت کرد.
ج- بازگشت بسیاری از شخصیت‌ها و بازیگرانی که در تمام دوران مشروطیت از صحنه رانده شده بودند.
در مجلس چهاردهم دکتر محمد مصدق، به‌عنوان نماینده‌ی اول تهران در مجلس حضور یافت که بی شک می‌توان از آن حضور و جنبه‌های مثبت آن نکته‌ها آورد، اما در کنار آن باید از حضور سیدضیاءالدین طباطبایی، صحبت به‌میان آورد. کسی که عامل و نخست‌وزیر کودتای سوم اسفند 1299 خورشیدی بود و به‌مدت بیست سال دور از ایران زیسته بود، ولی در این دوره از قانونگزاری، به‌عنوان نماینده‌ی شهر یزد در خانه‌ی ملت صاحب جا و مکان شد. حضور سیدضیا سبب برانگیختن خشم بسیاری از زخم‌خوردگان کودتا گردید. از جمله بهار که به‌دنبال آن رویداد، حبس و توقیف و بسیاری دشواری‌های دیگر را دیده بود. رجال و احزاب سیاسی به افشاگری علیه اعمال سیدضیا برآمدند. دامنه‌ی این افشاگری‌ها از عالم مطبوعات و محافل سیاسی به مجلس چهاردهم نیز کشانیده شد و بدین‌خاطر بخش عمده‌ای از عمر این دوره از قانونگزاری، به برملاکردن پیشینه و خلاف‌کاری‌های سیدضیا و ایادی او گذشت و خانه‌ی ملت را مبدل به میدان مشاجره و تسویه حساب‌های پرتنش کرد. حال و هوایی که دلخواه بسیاری از کسانی که از گشودگی فضای سیاسی درخواست‌های مهم‌تری داشتند نبود.
د: تقلب در انتخابات
نکته‌ی دیگری که به ترسیم فضای سیاسی مجلس چهاردهم و در نتیجه درک دلایل ناخرسندی بهار کمک می‌کند، شیوه‌ی برگزاری انتخابات این دوره است که در بیش‌تر نقاط کشور، با مداخله‌ی مغروضانه‌ی رئیس دولت وقت، سهیلی و وزیر کشور او تدین صورت گرفت. روی این اصل، افکار عمومی انتظار داشت که مسببین تضییع حقوق جامعه تحت تعقیب قرار گیرند تا در دوره‌های بعدی این حق ملی از دستبرد مقامات داخلی و خارجی مصون بماند. به نظر می‌رسد آگاهی بهار از چگونگی گزینش نمایندگان و راهیابی چهره‌هایی هم‌چون سیدضیا به خانه‌ی ملت است که او را بر آن می‌دارد تا در مقالات خود در روزنامه‌ی نوبهار و یا در شعرهای خود از جمله قصیده‌ی انتخابات (دیوان ص 775) و هم‌چنین مجلس چهاردهم(ص 778) از چگونگی شکل‌گیری مجلسی که به دیده‌ی او نمایندگانش صلاحیت سخنگویی ملت را ندارد سخن بگوید:
آه از این مجلس و دولت که تو گویی از غیب
همه هستند به ویرانی کشور مامور
این وکیلان که به فرمان رضاخان بودند
همه از عهد ششم جالس این مجلس سور
اینک از غفلت ما، ماه شب چارده‌اند
تا کی افتد به محاق این مه منحوس شرور

ناخرسندی بهار با حوادث ماه‌های آخر این دوره از قانونگزاری شدت و حدت بیش‌تری می‌گیرد و آن هنگام برپایی غائله‌ی آذربایجان، قیام پیشه‌وری و جانبداری حزب توده از اقدامات این فرقه و بازی‌های سیاسی قوام‌السلطنه است. بهار در قصیده‌ی دیگری به نام یک صفحه از تاریخ(دیوان ص 817) از ملعبه و مسخره شدن مجلس چهاردهم و از بی‌اختیاری این رکن مهم در تصمیم‌های عمده‌ی دولت سخن گفته است:
جرم خورشید چو از حوت به برج بره شد
مجلس چاردهم ملعبه و مسخره شد
آذرآبادان شد جایگه لشگر روس
دسته‌ی پیشه‌وری صاحب فری فره شد...
کاروانی همی از ری به سوی مسکو رفت
جمله خاطرها مستغرق این خاطره شد...
کاروان شده باز آمد بی‌نیل مرام
مرکز ایران ماتمکده و مقبره شد...
ارتجاع آمد و از آزادی کینه کشید
رفت پالان گرو ایام به کام خره شد
مشکلات پلتیکی همه از یاد برفت
گفتگوها و خطرها همه از ذاکره شد...

هرچند عواملی که برشمردیم در شکل‌گیری زبان تلخ بهار در قصیده‌ی مجلس چهاردهم و دیگر سروده‌های او در این دوران تأثیری وافر داشته است اما بی‌شک این تلخ‌زبانی الفبای نخستین خود را از دیگر مقاطع تاریخی نیز به ارث برده است. از این رو داوری در این زمینه بدون کاوشی ژرف در مقاطع گوناگون نهضت مشروطیت ناممکن خواهد بود. از جانب دیگر، درک ماهیت و زوایای سرخوردگی بهار، بدون تامل در پایگاهی که این نهضت در زندگی، ذهن و زبان این شاعر داشته است فراهم نخواهد شد.


بهار و نهضت مشروطیت
باید دانست که بهاری که در سال 1323 یعنی سال آفرینش قصیده ی مجلس چهاردهم در برابر بهارستان، آن بنای آزادی ایستاده و توسن خیال را به گذشته ها می تازاند و آوای یاران قدیم را می شنود، مبارز بزرگی بود که از سال 1285 خورشیدی یعنی هنگامی که بیست سال بیش‌تر نداشت به نهضت مشروطیت پیوست و در این راه از هیچ‌گونه تلاش و کوششی دریغ نکرد. او از مقام خود به عنوان ملک‌الشعرای آستان قدس دست کشید و به آزادیخواهان و حزب دموکرات پیوست. در راه نشر افکار آزادیخواهانه، چند روزنامه تاسیس کرد: نوبهار، تازه‌بهار، زبان آزاد، ایران و دانشکده. سپس خانه و خانواده را رها کرد و به‌عنوان نماینده در دوره‌ی سوم مجلس شورای ملی راهی و ساکن تهران شد.
در تهران و در دوره‌های سخت مبارزه‌ی مردم برای برپایی و نگاهبانی از نهادهای حکومت مشروطه، شرکتی فعال داشت و چندین بار به خاطر دفاع از آرمان‌های خود به‌ویژه در دوران رضاشاه به زندان و تبعید گرفتار شد. در یک برآورد کلی، باید گفت که جنبه‌های گوناگون شخصیت بهار به‌عنوان شاعر، روزنامه‌نگار، سیاستمدار و حتی پژوهشگر، در بطن نهضت مشروطه شکل گرفته است.
هرکدام از وجوه کارنامه‌ی سیاسی و ادبی او را می‌بایست به‌طور جداگانه مورد بررسی قرار داد. برای نمونه نقش سیاسی بهار در روند تاریخچه‌ی شکل‌گیری مجلس و جبهه‌گیری‌های او در بزنگاه‌های عمده و گیرودارها و فراز و نشیب‌ها مسئله‌ای است که هنوز به‌درستی کشف نشده است. پیوستن او به اقلیت مجلس و نگاهبانی‌اش از قانون اساسی در برابر تحمیل ماده‌ی واحده‌ی تعویض سلطنت و غیره، هنوز در هاله‌ای از ابهام به‌سر می‌برد. از سویی دیگر، تاثیر عملکرد بهار، به‌عنوان روزنامه‌نگاری که سبک کارش در بطن مشروطیت شکل می‌گیرد، بر پاره‌ای از جریان‌های سیاسی زمانه قابل تامل است.اما آن‌چه در این گفتار مورد نظر ماست، بهارِ آرمانگراست. انسانی که برای وطن خویش، آرزوی سعادت و بهروزی دارد و فکر می‌کند که تنها راه دستیابی به آن، حکومت قانون و برپایی مجلس و مبارزه با استبداد است. در راه این آرمان چنان‌که آوردیم از هیچ‌گونه تلاش و کوششی فروگذاری نمی‌کند، اما از پس آن‌همه کوشش و تلاش چه پیش می‌آید که این مبارز سرسخت را چنین دلسرد و سرخورده می‌بینیم؟!

نشانه‌های راهبرد به یک سرخوردگی
برای راهبری به نشانه‌های این سرخوردگی می‌توان زندگینامه‌ی او را بررسی کرد، و اسناد و مدارک گوناگون را پیش چشم گذاشت، اما به دیده‌ی ما گویاترین سندی که می‌تواند ذهن کاوشگر را به چگونگی شکل‌گیری آزردگی بهار برساند، شعر اوست. تنها آن رشته‌ی «تنیده زدل و بافته زجان» است که می‌تواند ما را به زوایای روح این آرمانگرای دردمند راهبری، و از فراز و فرود آن به‌ویژه در راه آرمان مشروطیت آگاه سازد. زیرا نباید از یاد برد که این آرمانگرای بزرگ را با دیگر آرمانگرایان فرقی اساسی است و آن این که او شاعر است؛ آن‌هم شاعری سترگ، که شعرش را با جریان زندگی و فراز و نشیب آن پیوند داده و از آن پناهگاهی برای خود ساخته تا هر زمان از گیر و دار روزگار خسته و فرسوده می‌شود، به آن پناه ببرد، و خود این پناه‌جویی را چه زیبا در شعری با تضمینی از شعرهای مسعود سعد سلمان در قصیده‌ی سکوت شب( 5 )بیان کرده است:
بیتی به حسب حال بیارم از آنچه گفت
مسعود سعد در آن بلندجای
«گردون به درد و رنج مرا کشته بود اگر
پیوند عمر من نشدی نظم جانفزای»

بهار و مشروطیت و نظم جانفزای
شعر بهار در برخورد با مشروطیت از چند ویژگی عمده برخوردار است:
- یکی از آن‌ها، «کشش دورانی» است. اگر از اولین شعر او، قصیده عدل و داد که در مورد صدور فرمان مشروطیت است و در سال 1285 خورشیدی سروده تا آخرین قصیده‌ی او، تاسف بر گذشته که در سال 1324 خورشیدی پرداخته شده، کار او را دنبال کنیم روایت نزدیک به نیم قرن تاریخ آزادی‌خواهی و تلاش برای حکومت قانونی در این مرز و بوم را در آن‌ها می‌یابیم.
- دیگر ویژگی شعر بهار در رویارویی با نهضت مشروطیت، «تنوع و غنای درونمایه»‌ی آن است. او هم به زمینه‌های شکل‌گیری این نهضت توجه دارد و عوامل سیاسی و اجتماعی آن را در شعر خویش می‌آورد، هم به وقایع و مقاطع عمده نظر دارد و هم به نقش چهره‌ها و شخصیت‌های عمده می‌پردازد.
- «تحول ذوق و زبان» این شاعر، ویژگی دیگری است که باید به آن توجه کرد. جهان شعر بهار پهناور است اما در بطن مشروطیت است که شعر او جان می‌گیرد.(6 )بخش مهمی از عناصر شعر او چون قالب، زبان، آهنگ و ترکیب‌آفرینی ملهم از مشروطیت و رویدادهای آن و ملهم از آن آرمان بزرگ است(7 ) بهار با سیر حوادث مشروطه گاه سرمست از پیروزی، گلبانگ آزادی سر داده و گاه ناامید از پاگیری مجلس بر وطن خویش تعزیه‌ خوانده است. پس ما را از رویارویی رخدادهای تاریخ برپایی مجلس، با شعر بهار از آغاز تا قصیده‌ی مجلس چهاردهم گریزی نیست و در این روند چند مقطع اصلی را پایه و اساس کاوش قرار می‌دهیم. در هر مقطع کوشش می‌کنیم ابتدا به شرح رخدادهای عمده بپردازیم و سپس بازتاب آن‌ها را در شعر بهار نشان دهیم:

1- صدور فرمان مشروطیت
آخرین سال‌های پادشاهی مظفرالدین‌شاه، سال‌های پرتنشی بود. پس از افزایش ناخرسندی‌های عمومی، برپایی تظاهرات و شورش‌ها، بستن بازارها در تبریز و تهران و شیراز، تشکیل اجتماعات و بست‌نشینی‌های مکرر مردم و علما و تجار و کسبه، کوچیدن علما به قم به‌عنوان اعتراض به اعمال دولت، پناهنده شدن به باغ سفارت انگلیس و تقاضای اعلام مشروطیت و کناره‌گیری عین‌الدوله از صدارت، بر اثر شورش و هیجان عمومی بالاخره مظفر‌الدین‌شاه در تاریخ 14 مرداد 1285 خورشیدی به‌صدور فرمان مشروطیت و تاسیس مجلس شورای ملی، مرکب از برگزیدگان ملت تن داد. مجلس یکم در 14 مرداد 1285 با حضور شاه در کاخ گلستان گشایش یافت و در آخرین روزهای زندگی مظفرالدین‌شاه، پنجاه‌ویک اصل قانون اساسی به امضای شاه رسید.
در این سال‌ها بهار شاعری‌ست جوان در خراسان که در عین داشتن مقام ملک‌الشعرایی آستان قدس با مشروطه‌خواهان نیز سروسری دارد. در منقبت اولیا قصایدی می‌سراید ولی شعرهای سیاسی خود را نیز در روزنامه‌ی خراسان و توس به چاپ می‌رساند.
در مورد این دوران، در دیوان بهار، سه قصیده می‌یابیم به‌نام‌های عدل و داد، به شکرانه توشیح قانون اساسی و عدل مظفر(8) که در سال 1285 و در مشهد سروده شده‌اند. مضمون هر سه سروده، ستایش شاه مظفر است. شاعر، شاه را با القابی چون «پادشاه دادگر» (قصیده‌ی به شکرانه‌ی بیت 16)، «خسرو روشن‌دل و دادگستر»(قصیده‌ی عدل مظفر بیت 3)، «خسرو گیتی‌ستان»(عدل‌وداد بیت 8) می‌ستاید. مظفرالدین‌شاه اعتبار داشتن این القاب را از آن‌جا به‌دست آورده که فرمان به تاسیس عدالتخانه داده است، اما بیش از «شهریار دادگر» این مفهوم «عدل» است که در نزد شاعر مورد ستایش قرار می‌گیرد. زیرا «عدل نهادی‌ست که خانه که در حقیقت همان وطن است بدون آن نخواهد پایید. حتی اگر حصاری از آهن و پولاد بر آن نهند». بهار میان برپایی «انجمن عدل»، «اتحاد میان دولت و ملت» و «سعادت ملک» نوعی وابستگی ایجاد کرده است و در حقیقت آراستگی ملک را از آن می‌داند که در آن «انجمنی برپا شده کاندرو ز همه ملک انجمن آیند بخردان هنرور». (عدل مظفر بیت 6 تا 8)
کشور ایران زعدل شاه مظفر
رونقی از نو گرفت و زینتی از سر...
انجمن عدل را به ملک بیاراست
دست ستم را ببست و پای ستمگر
مجلسی آراست کاندرو زهمه ملک
انجمن آیند بخردان هنرور
خواست به هم اتحاد دولت و ملت
تا بنمایند خیر ملک وی از شر
کشور آباد شد به نیروی ملت
ملت متصور شد به یاری کشور...

در این زمان، بهار اگرچه به اتحاد ملت و دولت توجه کرده ولی زبان او هنوز درباری و مدیحه‌ای است. او با همان لحن یک شاعر مدیحه سرای دربار غزنوی،از مشروطه و شاه مشروطه‌خواه سخن گفته است.گو اینکه خود او نیز به این تناقض بیانی پی برده واز همین روی در پایان قصیده ی عدل مظفر به لزوم از میان برداری " غمزه مردم فریب مدح" و آوردن "حکمت ومعانی عالی"به جای "گزافه و کر و فر" در شعر اشاره کرده:
گفتم مدح تو با طریقی مطبوع
مر همه را نیست این طریقه میسر
گرچه هم اندر غزل توانم گفتن
غمزه مردم فریب و چشم فسونگر
لیک نگویم بویژه اکنون کز شعر
حکمت جویند نی گزاف و کر و فر

2ـ در کشاکش مجلس و شاه
مظفرالدين شاه در 18 دي ماه 1285 سر در خاك كشيد و فرزند او محمدعلي ميرزا كه به قول فريدون آدميت نه صاحب عقل زرين بود و نه حتي كفايت حكومت فردي مقتدر را داشت به تاجداري رسيد (9). او از آنرو كه از تربيت مشروطه‌خواهي بي بهره بود و از جانبي به شيوه ی استبدادي دوران وليعهدي خويش نيز خو گرفته بود روي به مشروطگي نيآورد و از همان آغاز تاجداريش در صدد برآمد تا در اعتبار حقوقي و سياسي فرمان مشروطيت بدين برهان كه پدرش آن سند را در بيماري و ناهشياري امضاء كرده شبه اندازد (10). عوامل ناخرسند ازنهضت مشروطه نیز با این خواسته ی محمدعلیشاه پیوند خوردند. دورانی که میان نخستین واکنش های این شاه ناخرسند تا كودتاي او و بمباران و بستن مجلس و اعلام فرمانداري نظامي، بر چيدن انجمنها و اعدام ميرزاجهانگيرخان صوراصرافيل و ملك‌المتكلمين در باغشاه قرار گرفته، انباشته است از رويدادهاي گوناگون و سرنوشت ساز كه شرح آن در تاريخ مشروطه آمده است و نيازي به يادآوري خرده ريزه‌‌ها‌ي آن نيست. در نگاهي كلي مي‌توان گفت كه حفظ و حراست مجلس ملي در برابر توطئه‌‌ها‌ و دسيسه‌‌ها‌ئي كه هستي مجلس و مشروطگي را تهديد مي‌كردند و جلوگيري از بازگشت استبداد، روحيه جمعي اين دوران است و تاريخ سياسي حكومت ملي بر مدار آن مي‌گردد.
در رابطه با اين دوران در ديوان بهار چندين سروده مي‌يابيم كه برجسته‌ترين آنها از اينقرارند: تركيب بند آئينه ی عبرت، مثنوي اندرز به شاه، مسمط مخمس پند سعدي، و مسمط كار ايران با خداست.(11)
در سه منظومه اول بهار، بر روال شاعری سنتي بر آن است تا از راه پند و اندرز شاه در ستیز با مشروطه را بر سر راه آورد. در حالي كه در شعر كار ايران با خداست شيوه ديگري در پيش مي‌گيرد. براي پي بردن به دگرگوني زبان بهار به هر سه سروده نظري مي‌افكنيم.
تركيب بندبلند آئينه عبرت راکه 656 بیت دارد، بهار يك سال پس از به تاجداري رسيدن محمد عليشاه سروده و بخشي از آن را در روزنامه نوبهار به چاپ رسانيده است. عنوان اين شعر را بی شک از اولين بيت قصيده ی ايوان مدائن خاقاني ،شاعر قرن ششم برگرفته (12).بافت شعر نیز، از نقطه نظر درون مایه بی شباهت به کار خاقانی نیست. بهار نیز سير و سياحتي دامنه‌دار در تاريخ ايران مي‌كند و فراز و فرود ادوار گوناگون تاريخي ایران را بررسي مي‌نمايد تا در برابر ديدگان شهريار آئينه‌اي ‌از عبرت بگذارد. او از برای فراز شهریاران سببی جز هوشیاری وعدل وداد و دهش نمی بیند و آنجا که می بایست از انگیزه ی فرود سلسله های قدرت و جبروت یاد کند، استبداد و خودرأیی را به عنوان عمده ترین علت در پیش چشم شهریار می گذارد. براي نمونه درباره پادشاهي جمشيد مي‌گويد:
جم در آغاز شهي بگرفت راه و رسم داد
ليك در آخر به استبداد و خود رايي فتاد
هم در استبداد شد تا ملك خود بر باد داد
آري آري ملك از استبداد خواهد شد به باد ...
ترکیب بند آئینه ی عبرت ، آئینه ایست تودرتو و گشت و گذار بهار در تاريخ ايران، دور و دراز.او تمام ادوار تاریخی ایران را در این منطومه ی طولانی به زیر ذره بین می گذارد. سپس از برای پند گیری محمدعلیشاه، اززندگی پادشاهانی یاد می کند که به خاطر در پیش گرفتن رویه ی ظلم و خود رأیی ، کشورو سرزمین و ملت خویش را بر باد فنا دادند .در این مقال ما كاري با جوهر انديشه ی بهاردر برخورد با گذشته تاريخي ايران نداريم. آن مقوله‌ايست که می بایست ‌جداگانه مورد بر رسی قرار گیرد. آنچه در اين شعر براي ما اهميت دارد، آن بندهائیست که در رابطه با نهضت مشروطيت وپای گیری مجلس سروده شده است .
از 159 بند این ترکیب بند، 36 بند آن در بر گیرنده ی وقایع تاریخ قاجاریه و نهضت مشروطه می باشد. تاریخ شكل‌گيري نهضت را از ميانه ی حكومت ناصرالدينشاه می داند و دربار فاسد و نابخردي شاه، متوقف ماندن اصلاحات اميركبير و سپهسالار و ناخرسندي مردم را به عنوان زمينه‌‌ها‌ي این شکل گیری بر می شمارد :
....ناصرالدينشه جواني بود نادانسته كار
مهد عليا مادرش در كارها داير مدار
مردم دربار هر يك ناكسي مردم شكار
بود تنها صدر اعظم در پي اصلاح كار ...
شد فراهاني تباه و گشت اتابك ناپديد
بر سپهسالار هم از مفسدان آفت رسيد
دير شد هنگام اصلاحات و شد مويش سپيد
گشت از درباريان سفله يكسر نااميد ...
تا به شه عبدالعظيمش راند دژخيم قضا
وز قضا گشت اندر آنجا كشته تير رضا ...
سپس به بر شمردن رويدادهاي عصر مظفرالدينشاه مي‌پردازد و در اين پرداخت به عنصر فكري و روشنفكري و آنچه كه جلودار و هدايت كننده ی نهضت مشروطيت بوده است توجه می کند:
انقلاب فكري اندر عهد او بر كار شد
جلسه‌‌ها‌ ايجاد گشت و فكرها بيدار شد
اختر سعد دمكراسي ز مغرب بر دميد
پرتو آن اختر از مغرب سوي مشرق رسيد ....
براي آنكه محمد عليشاه غافل را بيشتر با طبيعت آنچه كه گذشته است آ‎شنا سازد به بر شمردن حوادث و حركت‌هاي دوران پدر تاجدار او مي‌پردازد. از جابجائي امين‌الدوله، و كرفر عين‌الدوله و كوشش اتابك گرفته تا بست نشيني‌هاي مردم و روحانيان و كشمكش ميان دولتيان و بازاريان و جنگ و هنگامه‌‌ها‌يي كه بر سر كوي و برزن در مي‌گيرد با او گفتگو مي‌كند. اينچنين زنجيره‌اي ‌از كوشش‌ها را تا امضاي فرمان مشروطيت مي‌سازد و از مجموعه آن به عنوان يك جنبش ملي ياد مي‌كند (از بند 138 تا 158، ص 98 تا 101) اگر بگوئيم كه بهار از اولين گويندگانيست كه از اين رويداد به عنوان جنبشي ملي ياد كرده است و نه دست آوردي از بيگانگان به خطا نرفته‌‌ا‌يم هر چند كه عنصر فكري آن را حاصل تجربه انديشه غربي وتابیدن "اختر سعد دمکراسی " مي‌داند:
....صدر اعظم كرد با مردم زهر سو اشتلم
ليك گفتش جنبش ملي كه، هان اي خواجه قم
طبل آزادي كشيد آواز چون روئينه خم
خلق باز آمد زشه عبدالعظيم و شهر قم
گشت صادر دستخط شه در اصلاح امور
از قضا «عدل مظفر» گشت تاريخ صدور
گشت عين الدوله از كار صدارت بر كنار
از پس او شد مشيرالدوله را آغاز كار
داد بر مشروطه فرمان خسرو والاتبار
منتخب شد مجلس شوري در اول روزگار
يافت قانون اساسي در ولايت انتشار
انجمن‌ها گشت بر پا در همه شهر و ديار
اندر آن هنگام فرمان يافت شاه دادگر
تاج و تخت ملك را بگذاشت از بهر پسر ...
رایت کلام و استحکام باور شاعربه نهضت مشروطه از همين چند بند آخر كه آورديم هویداست. بهار كلام خود را با هشدار به محمدعليشاه به پايان مي برد و كوشش مي‌كند كه وجدان او را به عنوان شهرياري كه باید در این دوران حساس و مهم برخاسته و سرنوشت کشور خویش را در دست گیرد بیدار كند:
اینهمه آثار شاهان خسروا افسانه نیست
شاه را شاها گزیر از سیرت شاهانه نیست
خسروی اندر خور هر مست و هر دیوانه نیست
مجلس فروزی زشمع است آری از پروانه نیست
اینک اینک کدخدائی جز تو در این خانه نیست
خانه ای چون خانه ی تو خسروا ویرانه نیست
خیز و از داد و دهش آباد کن این خانه را
واندک اندک دور کن از خانه ات بیگانه را

راه پند و اندرز به شاه را ، بهار در مثنوي اندرز به شاه دنبال می کند. این منظومه که 138 بیت را در بر می گیرد ، در سال 1286 سروده شده و در روزنامه نوبهار به چاپ رسيده است. چنانکه از عنوان آن پیداست ،مايه اصلي آنرا همان وصایای سیاسی شاعر به سلطان پیمان شکن مي‌سازد. ولي شاعر اين بار سرنوشت عبدالحميد دوم (1842- 1918) پادشاه عثماني را در برابر محمدعليشاه گذارده است تا شاید سبب عبرت او بشود: «عبدالحميد نيز چون محمد عليشاه "شه‌‌ا‌سلام" بود و"نكوفال" و "نكو نام" بود، در آغاز به مشروطه فرمان بداد، و قسم خورد و عهد ببست ولي در آخر مجلس شوري را ويران نمود و دست به قتل وكلا برگشود، و عاقبت كار خويش را نيز بديد، گرفتار لشكر مشروطه‌خواه شد و خود گرفتار و كسانش تباه شدند»
پادشها چشم خرد بازکن فکر سر انجام در آغاز کن ....
پادشها قصه نو گوش کن قصه بگذشته فراموش کن ..
شرح لویی شانزده نبود مفید پند فراگیر ز عبدالحمید
کاو چو تو شاهنشه اسلام بود نیز نکوفال و نکو نام بود
سخت فزون بود به کشور زتو داشت فزون عسکر و لشکر ز تو ....
لیک چو بد خیره سر و مستبد ملت کردند به مشروطه جد ...
این هیجان را چو نکو دید شاه یافت که کار از هیجان شد تباه
فرمان در دادن مشروطه داد داد در آغاز به مشروطه داد
چون تو قسم خورد و دگر عهد بست وآنهمه را یکسره در هم شکست
مجلس شوری را ویران نمود دست به قتل وکلا بر گشود .........
باشد امروز گرفتار بند تا چه زمان راي به قتلش دهند
از پس او مملكت آزاد شد خاطر مشروطگيان شاد شد


پند سعدی و زبان مشروطه
شعر پند سعدی در قالب مسمط مخمس نوشته شده، این سروده تضمینی است از غزل سعدی که مخاطب خود را از عاقبت جورپیشگی می ترساند« هر فرنانروایی هر چند پرقدرت، در آخر، جایی جز به زیر خاک نخواهد برد،اگرچه چون فراعنه و عاد وثمود از هیبتی افسانه ای برخوردار باشد» بهار با در میان آوری غزل سعدی خواسته است میان روزگار خویش و عهد سعدی از نقطه نظر سیرت اخلاقی پادشاهی پیوندی ایجاد کند. در این راه از آشنایی گسترده خود به ادب فارسی بهره برده و می رساند که ،در پی زبانیست که هم به سنت نزدیک باشد و هم بتوان با آن از زمانۀ خویش گفتگو کرد.
از اشارات تاریخی که شاعر در بندهای پنجم و ششم آورده، برمی آید که این شعر پس از پیمان شکنی محمد علیشاه و بمباران مجلس و کشتار در آذربایجان نوشته شده است. آنجا که می گوید:
کشت ملت را زستم کردی پاک درو
شد کهن قصه چنگیز ز بیداد تو نو
به جهان دل ز چه بندی پس ازین گفت و شنو
« ای که در نعمت و نازی به جهان غره مشو
که محال است در ین مرحله امکان خلود»
بگذر از خطه تبریز و مقام شهداش
بشنو آن قصه جانسور و دل از غم بخراش
اندر آن خطه پس ازآن کشش و آن پرخاش
« خاک راهی که بر آن می گذری ساکن باش
که عیون است و جفون است وخدود است و قدود»
بند آخر این شعر از توان و تنش ویژه ای برخوردار است و نماینده ایمان راسخ اوست بر این که "عاقبت کوکب مشروطه زگردون کمال سر خواهد زد "و روشنایی بر تاریکی غلبه خواهد نمود.
سرزند کوکب مشروطه زگردون کمال
به سر آید شب هجران و دمد صبح وصال
کار نیکو شود از فر خدای متعال .....



کار ایران با خداست :
در این شعر که در قالب مستزاد گفته شده بهار کار آموزش و پند و اندرز شاه را رها می کند. چه سازد با شاهی که مذهب او از مذهب ها جداست؟ با چنین شاهی چنین مست و غافل که چشمانش همچون خفاش از نور خورشید در رنج و عناست، از آزادی سخن گفتن خطاست . مستزاد کار ایران با خداست از اولین اشعار بهار است که در آن به شخصیت متزلزل محمد علیشاه پرداخته و میان استبداد او و حال و روزگار کشور با ترکیب آفرینی هایی که حاصل کوشش اوست برای یافتن بیانی تازه، پیوندی جاندار برقرار نموده است(13):
هر دم از دریای استبداد آید برفراز موجهای جانگداز
زین تلاطم کشتی ملت برگرداب بلاست کار ایران با خداست
مملکت کشتی،حوادث بحر و استبداد خس نا خداعدلست و بس.....
اما زخم زبان انقلابی بهار و رویکرد او به جنبش ملت و سردمدارانی که به گمان او، برای فتح تهران و برچیدن بساط ظلم در راهند برای بندهای آخر است. در اینجاست که باورمندی اونسبت به ارده ی ملت با لحن او در میآمیزند و او را در مرتبه ی بالاتر از آن سراینده ای که با زبان نصیحت در پی اصلاح امور است قرار می دهد :
... باش تا خود سوی ری تازد ز آذربایجان حضرت ستار خان
آنکه توپش قلعه کوب و خنجرش کشور گشاست کار ایران با خداست
باش تا بیرون ز رشت آید سپهدار سترگ فر دادار بزرگ
آنکه گیلان زاهتمامش رشک اقلیم بقاست کار ایران با خداست
باش تا از اصفهان صمصام حق گردد پدید نام حق گردد پدید
تا ببنیم آنکه سر ز احکام حق پیچد کجاست کار ایران با خداست ....
با سرودن این شعر، بهار خود را به جریانات ادبی و سیاسی دوران خویش نزدیک تر می سازد. شعر او در حقیقت تقلیدیست از مستزاد سید اشراف گیلانی درد ایران بی دواست که در همان اوان در روزنامه نسیم شمال به چاپ رسیده بود. همو نیز سبک میرزاطاهرزاده صابر شاعر و نویسنده آذربایجانی را در پیش چشم داشت که آثارش تأثیر بسیاری برگفته های انقلابی این عصر باقی گذاشته اند(14). بهار جوان بدین ترتیب به یکی از نیازهای زمانه خود پاسخ می گوید که همانا سرودن شعریست که بر زبان براحتی جاری شود و خون انقلابی را در سرها به جوش آورد.
آنچه درباره چگونگی رویاروئی شاعر جوان با این دوران می توان گفت آنست که او با وجود آگاهی از رویدادهای ناگوار این دوران، هنوز به آینده امیداوار است. حس می کند که نفس گرم جنبش همچنان باقیست و فریاد در گلو خفه نشده. از این رو او نیز نفس گرم خویش را با ندای گرم آزادیخواهی همراه می کند.


3- فتح تهران و ندای ترانه ملی :
عاشقان مشروطه را نه کوشش های مذبوحانه محمد علیشاه از راه باز داشت، نه تعطیلی مجلس، نه کشت و کشتار در تبریز و نه تنبیه و اعدام آزادیخواهان و نه زد و بندها و دسیسه های بیگانگان که جانبدار سلطنت و بقاء شاه مستبد بودند. آتشی روشن شده بود که هنوز هم همۀ رمز و رازهای آن بر ما روشن نیستند. ولی هر چه بود در اثر تابش گرمای آن بر جسم سرد ایران، شوری در دل وطن پرستان ایجاد شد که حاصل آن تکان خوردن زنجیره ی سنگین تاریخ این کشور کهن سال بود.
چرخ حرکت مشروطه خواهی را فتح تهران، که به وسیله نیروهای سردار اسعد بختیاری سپهدار تنکابنی و مجاهدان تبریز و نیروهای ستارخان و باقر خان و یبرم خان ارمنی در تیرماه 1288 صورت گرفت شتاب بیشتری بخشید. محمد علیشاه از سلطنت خلع شد و به دامن حامیان قدیمش روسها پناه برد فرزند خردسال او احمد میرزا را به تاجداری برداشتند و عضد الدوله نیابت سلطنت را برعهده گرفت. مجلس دوم، در 24 آبان 1288 گشایش یافت . در حالیکه ناآرامی ها وتنش ها هنوز سراسر کشور را فرا گرفته بود و روسها درگوشه و کنار خطه ایران مهین بساط خود را گسترده بودند و انگلیسها نیزمشغول افزایش نفوذ استعماری خود در منطقه بودند.ولی از مجلس انتظار می رفت که در کنار دوباره راه اندازی مشروطه به این امور هم رسیدگی کند.
در این اوان،شاعر جوان و سرخوش ما هنوز در زادگاه مألوف خویش خراسان بود و سرمست از دریافت پیروزی آزادیخواهان به سرودن اشعار سیاسی ادامه می داد و هیچ فرصتی را برای رساندن ندای ملی به گوش ملیون صاحب ذوق از دست نمی داد. او از آنچه که در تهران و دیگر شهرها می گذشت آگاهی می جست و تاریخ را با شعر خویش پیوند می زد. حضور ذهن انقلابی و همبستگی بی پروای او را از یکی از یاد داشتهایی که بر یکی از اشعار این دورانش (مسمط فتح تهران ) باقی گذاشته می توان دریافت .
« ملیون خراسان در روز 29 جمادی الآخر 1327 در عمارت منتصر الملک که مرکز و انجمن قوای ملیه خراسان بود مجتمع شده، بشارت فتح تهران را که تلگرافی از مرکز رسیده بود قرائت نمودند . دو ساعت قبل از انعقاد مجلس، اینجانب در خانه پسر باجی عراقی معروف که از هوچپهای معروف آن روزگار و مرد بیسواد ولی خوش قلبی بود بودم که آن خانه در جوار مجلس مزبور واقع گردیده بود. این مسمط رافی البداهه در آن خانه در ظرف یک ساعت و نیم گفته، پاکنویس کردم و در مجلس و محفل ملی مزبور قرائت نمودم و از طرف علما یک ثوب عبای سفید به من صله داده شد و من هم چون صله ملی بود پذیرفتم»(15).
دررابطه با این دوران در دیوان بهار شش سروده می بابیم . ترجیع بند الحمدالله در 12 بند، 36 بیت (دیوان ص143)، ترکیب بند ترانه ملی در شش بند ، 62 بیت ( دیوان ص 151)، ترجیع بند وقت کار است در 4 بند، 40 بیت (دیوان 156)، مسمط فتح تهران در شش بند و 21 بیت (دیوان ص 161) ، و قصیده فتح الفتوح در 133 بیت(دیوان ص 163)، مسمط تهنیت فتح آذربایجان در چهارده بند 42 بیت (دیوان ص 172).
در نگاهی کلی به اشعار بهار که در رابطه با بیان حوادث این دوران سروده سه ویژگی میتوان تشخیص داد:نخست آنکه ، رویکرد شاعر بیشتر به قالب های آهنگین و شعار گونه است .از شش سروده ی او تنها فتح الفتوح شکل قصیده دارد حال آنکه آن دیگران بیشتر به قالبهای منداول این دوران یعنی مسمط و ترجیع بند سروده شده اند. دیگر ویژگی اشعار بهار در این مقطع ، کوشش اوست برای بیان پاره ای حوادث سیاسی از طریق تصاویر خیالی .در اینگونه اشعار شاعر جوان میان پیشبرد جریان مشروطه خواهی وحال و روز وطن گیروداری تنگاتنگ برقرار ساخته است. برای نمونه در شعر الحمدالله ، ترانه ملی و وقت کار است ابتکاری بکار برده وآن نقاشی دو چهره وطن است پیش و پس از پیرو زی آزادیخواهان: وطن در تعطیلی مجلس و متوقف ماندن جریان نهضت مشروطیت، گاه چون ملکیست ستم کشیده، گاه غمزده ایست که اشکبار به گوشه ی غم خزیده است ،گاه چون جسمیست به خون تپیده و و فرسوده از بیداد وآلوده خاک و خون یا باغیست براو خزان رسیده (وقت کار است بندهای 1تا9)، . دشمنان مشروطه رخ مام وطن را نیلگون کرده اند و قلب او را خسته اند. (الحمدالله بندهای دوتا پنج)، آتش جهانسوز در خرمن ملک انداخته و خون های شریف برخاک منازعت روان ساخته اند .اما این رنگ ها گذر است از آنرو که بر اثر کوشش مجاهدین دانا و فرارسیدن قهرمانان ملی از خطه مرد خیز تبریز و اصفهان و رشت و غیره زخم های این جسم به خون تپیده التیام می یابد وبهار، بدان باغ خزان رسیده باز می گردد و ساحت ملک از آنان که جور پیشه کرده بودند خالی می شود و از فرمجاهدان بهروز، ایران همچون فردوس جاودان می شود.
اما سومین ویژگی اشعار این دوران بهاربرخورداری از درون مایه ی قوی وقایع نگاری و وصف میدانهای جنگ و ستیز میان آزادی خواهان و نیروهای استبداد است . از خلال آنها آگاهی های گوناگونی درباره چگونگی بسیج نیروهای ملی، تجهیزات آنها ،قلمرو درگیریشان درگیلان و قزوین وکرج و غیره به گوش تاریخ می رساند (16).آنچه که در این اشعار چشم گیر می نماید لحن انقلابی و سراسر شور و باور بهار جوان است .استحکام این باور را از شیوه گفتگوی او با ناصران و سرداران ملت و القابی که بدیشان نسبت می دهد می توان درک نمود .
ای شیر دل ای دلیر ستار سردار مجاهدان تبریز
ای بسته میان به فردادار درحفظ حقوق عزت آمیز
ای ناصر ملت ای سپهدار ای از ره جور کرده پرهیز
ای باقر خان راد سالار برخرمن جور آتش انگیز
ای صمصام ای بزرگ سردار آب دم تیغت آتش تیز .......
هم دست شوید جمله احرار تا پای کشد عدوی خونریز .....(17)
4- انحلال مجلس دوم و اولین نشانه های سرخوردگی در ذهن و زبان بهار:
مجلس دوم که پس از یک سال و4 ماه و21 روز در بستگی در تاریخ 24 آبان 1288گشایش یافته بود، درتاریخ 3 دی ماه 1290 پس از رای کمیسیون مخصوص و فرمان ناصر الملک نایب السلطنه منحل گردید .گروه های بسیاری از نمایندگان و هیأت دولت به فرمان نایب السلطنه به قم تبعید شدند و جراید و مطبوعات نیز توقیف گردیدند.
در انحلال مجلس دوم هم عوامل داخلی مؤثر بودند و هم اعمال نفوذ بیگانگان به ویژه روس ها که با پاره ای اصلاحات ، از آن جمله بکارگیری مستشاران آمریکائی سر توافق نداشتند . دو نوبت اولتیماتوم روس ها- 8 و24 آذر ماه 1290 – آوردن لشگر به قزوین و تهدید مجلس ، درکار مشروطه تازه جان گرفته ایران بار دیگر وقفه انداخت (18) . جای این حوادث را در شعر بهار می بینیم و توجه او به هر دو عامل است . آنجا که روی به زعمای ملت می کند و فریاد بر می آورد :
هان ! ای ایرانیان ! ایران اندر بلاست
مملکت داریوش دستخوش نیکلاست
مرکز ملک کیان در دهن اژدهاست
غیرت اسلام کو؟ جنبش ملی کجاست
برادران رشید ! اینهمه سستی چرا ست
ایران مال شماست ، ایران مال شماست ...
دولت روس از شمال رایت کین بر فراشت
به محو دین مبین بخیره همت گماشت
به خاک ایران نخست تخم عداوت بکاشت
به غصب ایران سپس پیش کند یادداشت
کنون به مردانگی پاسخ دادن سزاست
ایران مال شماست ، ایران مال شماست ....(19)
در حقیقت نسبت به دخالت بیگانگان در امور کشور است که خروش برمی دارد . اما آنچه که بیشتر از هرچیز او را می رنجاند پایه ریزی سرشت خشونت و ایجاد شکافی عمیق در بطن مجلس و رفتار نابخردانه جبهه انقلابیون افراطی است که در این برهه زمانی با ایجاد اغتشاش درکار مجلس وقفه انداختند. البته باید افزود که هر چند ، تاریخ پاگیری این خشونت را گاه از مجلس دوم و پیدایش حزب دمکرات که به جای اجتماعیون عامیون تشکیل شد نوشته اند ، ولی باید یاد آور شد که در حقیقت سرگیری این بحران از همان مجلس اول است .
از همان آغاز، جبهه افراطی و وابستگان آنان در انجمن ها، روشی پیش گرفتند که مجلس راعلیه خویش برانگیختند . روشی که به قول فریدون آدمیت هم نفی مطلق الزامات دموکراتی بود و هم خلاف خرد سیاسی . بمب اندازی و محیط وحشت آفریدن، آرایش تظاهرات با شعارهای افراطی، تبلیغ قهر و خشونت، نشر شبانه آمیخته با تهدید و پرخاشگری .... از جمله متاعی بود که هیات افراطی به بازار گرم سیاست عصر مشروطه عرصه کردند(20). از مجلس دوم کار این اختلاف بالا گرفت و کار به کشت و کشتار و ترور پاره ای شخصیت ها چون سید عبدالله بهبانی هم رسید. و عاقبت همان سران و وکلای افراطی از آنرو که هیچ کدام پایگاه سیاسی و اجتماعی محکمی نداشتند وا دادند و از ممکلت گریختند.
در تاریخچه زندگی بهار می خوانیم که او از ابتدا گرایشی عقیدتی به دموکراتها داشت و با حیدر خان عمو اوغلی نیز در پایه گزاری حزب دموکرات مشهد همکاری نمودو روزنامه نوبهار را به عنوان ارگان حزب دمکرات در مشهد پایه گذاشت (21). به قولی، شناخت بهار از مرام های سیاسی جدید به میزان شایان توجهی مرهون آشنایی او با حیدر خان عمو اوغلی است(22). اما کار که بدین مرحله رسید در ایمان او نسبت به این گروه خللی ایجاد شد. اگر بگوئیم اولین سرخوردگی بهار از رفتار هم قطاران و یا همفکران خود او بود بیراه نگفته ایم. او در سال 1290 در زندگینامه خود و در رابطه با منش پاره ای از اعضاء حزب دمکرات در این دوران می نویسد:
"... زندگی سیاسی ما هم به اینجا ختم می گردد که هر چه بافته بودیم پنبه شد، خود ما هم از خانه و لانه رانده شدیم!.... از قضا در تهران هم رفقای ما را تبعید کردند! بعد از یکسال از تهران با هزار زحمت به مشهد مراجعه کردم حزب را دیدم در حال خمود، جراید در حال توقیف و رفقا بدون حرارت و امید در پی کسب و کار خود .... یک سال کار کردم، تکفیرم کردند و من بکار خود مشغول، تا جنگ بین الملل افق جهان را با برق ششلول یک نفر صربی قرمز ساخت... "(23).
سرخوردگی آمیخته با خشم بهار را نسبت به آنچه که بر سر مجلس در این سالها آوردند در دو شعر او جستجو می کنیم. ترجیع بند امان از من وتو (ص180)، و ترکیب بند ناصرالملک (ص217).
ترجیع بند امان از من وتو که دارای 6 بند (69بیت) می باشد، در حقیقت زبان بیان اولین سرخوردگی بهار است و آن چه سخت و چه تلخ و چه دلخراش. هنوز چندان زمانی از شکل گیری آن لحن پرشور و انقلابی نگذشته است، همان که از فاتحان تهران با چنان شکوه و جلالی سخن می گوید ، که کارش آن می شود که ، آنچه که پاره ای در لباس مشروطه خواهی بر سر مام وطن آورده اند بر شمرد و سپس دشنام و لعن و نفرین نثارشان سازد. آنهایی را که چنین در کار مشروطیت و قفه انداخته اند مایه ننگ (بیت 2) دبنگ (6بیت) و جفتگ(بیت های 3،6، 11، 15،18،21،27)، افتاده و لنگ ( بیت15)، با خودی همچو پلنگ ، لایق سیلی و سنگ (21بیت) تا ابد واز و ولنگ (بیت27 ) ... خطاب کند در این داوری هیچکس مصون نیست . هر دسته و فرقه ای چه دمکرات چه اعتدالی، مستبد، مساواتی ، صاحب ثروت یا لات ، سهمی در آنچه که بر سر مام وطن آمده، دارند . یکی رخ مام وطن کنده و دیگری گیسویش، چشم او به نشد گشته خراب ابرویش ، (بیت10)، شیوه بهار در این شعر جابجایی ضمایر است . چون از خود ویاران سخن می گوید به عنوان دمکرات، ضمائر من و ما به کار می برد و چون به دیگران (اعتدالی و مستبد) می رسد ضمیر تو. ولی در یک چرخش جالب همان دمکرات، مستبد می گردد و همان مستبد رنگ دمکرات (مساواتی ) بخود می گیرد و هیچ کس در نقش حقیقی خود نیست.
هیچ دانی که چه کردیم به مادر من وتو
یا چه کردیم به هم، جان برادر من وتو
سعی کردیم به ویرانی کشور من وتو
رو، که اف بر تو و من باشد و تف بر من و تو
هر دومان مایه ننگیم امان از من وتو
من وتو هر دو جفتگیم امان از من تو ....
مستبد گشتم و تو باز مساوات شدی
یا که من صاحب ثروت شده تو لات شدی
اعتدالی شده مخلص، تو دموکرات شدی
الغرض من چو تو لات و تو چون من مات شدی
باز هم بر سر جنگیم، امان از من وتو
من و تو هر دو جفتگیم امان از من وتو ....
آه حسرت را برای بند آخر گذاشته است، آنجا که صحبت از روح مشروطه می کند که بر اثر این شکافها و خشونت ها، غمگین و نگران فرا رسیدن فتنه های کمین گرفته است.
حالت ما و تو امروز چنین است بهار
روح مشروطه زما و تو غمین است بهار
ای بسا فتنه که ما را به کمین است بهار
روش و سیرت و کردار گر اینست بهار
تا ابد واز و ولنگیم امان از من و تو
من وتو هر دو جفنگیم امان از من و تو !


محاکمه نا صرالملک

خشم بهار تنها متوجه پاره ای دمکراتهای ستیزه جو نیست که روشی دیگر گرفتند، او دیگر بازیگران صحنه را در برابر چشم دارد و در این میان ناصر الملک آن مرد زبون مکار را از قلم نمی اندازد . انسان جبون و شخصیت مزوری که در هیچ یک از مناسبی که به او واگذار شد چون ریاست وزرایی، وزیر مالیه، نایب السلطنگی هرگز به مصلحت ملت قدمی بر نداشت و در بزنگاههای عمده از ترس به غلام سفارت انگلیس پناهنده شده و فرار را بر قرار ترجیع داد. از شور بختی ملت ایران در این هنگامه سخت تاریخی اختیار کشور و مجلس بدو بود و در برابر تهدید ها نه تاب مقاومت آورد و نه توانست سیاستی درست پیشه کند. بهار از برای محاکمه ناصر الملک ترکیب بندی در 6 بند( 69 بیت ) سروده. در بخشی از این شعر به سرزنش اخلاق و منش او می پردازد و او را سخت جبان و ترسو و ابلیسی در لباس آدم می خواند. اما دلخونی بهارتنها ازناصرالملک نیست. بلکه از دست دیپلمات مشربان خشک مغزیست که به صرف آنکه ناصرالملک تحصیلات خود را در فرنگ انجام داده نیرنگ های او را باور داشتند و به حرف ناصحانی چون بهار که هشدار می دادند که "ناصر الملک آن برید زشت پی و زشت خوی پشت استقلال را خواهد شکست و رشته های ملک را از هم خواهد گسست" وقعی نمی گذاشتند. ابتکار شاعر در این شعر آوردن تمثیل هائیست از مثنوی معنوی مولوی که بر لطف کلام او می افزاید و طنز سیاسی او را با باورهای تربیتی و سنتی ما پیوند می زند.
هرکه روزی چند رفت اندر فرنگ کی شود آگه ز رسم و نام و ننگ ...
ناصر الملک از فرنگستان چه یافت جز تقلب های دزدان فرنگ......
سخت نزدیک است شعر مولوی در صفات اینچنین قوم دبنگ
«یک شغالی رفت اندر خم رنگ اندر آن خم کرد یک ساعت درنگ
پس برآمد یال و دم رنگین شده کاین منم طاووس علیین شده »
بخش دیگر این شعر پرونده سیاسی او را برملا می کند .به دیده بهار و شاید پاره ای ازدمکرات ها ناصر الملک درباز گردانیدن شاه مخلوع ،التیماتوم روس وبی کار کرد گذاری مجلس نقشی کار ساز داشته است .
ناصر الملک آمد و مسند ربود با وزیران پیل بازیها نمود
حیله ها انگیخت تا خود از شمال شاه سابق با سواران رخ نمود
شستر آن والا مشیر ارجمند بهر دفعش دست قدرت برگشود .....
دست در دامان این نایب زدند که بکن فکری در این هنگامه زود
خان نایب نیز انگشتی رساند تا که از روسیه بالا شد عمود
آمد از روسیه اولتیماتومی سرخ و سبز و ازرق و زرد وکبود ....
ناصر الملک آن یل کار آزمود اندرین میدان میانداری نمود ....
کشت ملت را که خرم بود و سبز نا رسیده از حیل بازی درود
زان سپس قصد فراریدن گرفت تا نبیند آنچه خود آورده بود
کرد روشن آتش و خود روی تافت تا نبیند آنچه خود آورده بود
ترکیب بند ناصر الملک را بخاطر بار سیاسی و آگاهی دهنده آن می توان همچون سند و بیانیه ای از آنچه که مشروطه خواهان درباره ناصر الملک می اندیشیده اند به شمار آورد. این سروده همچنین در بر گیرنده ی رگه هائی از سرخوردگی های بهار از اوضاع سیاسی زمان می باشد و در شناخت چه گونگی برخورد این شاعر مشروطه خواه با تاریخچه ی پای گیری مجلس از اهمیتی وافر بر خوردار است. (24)
5- در فترت میان مجلس دوم و سوم
پس از بسته شدن مجلس دوم، رویدادهای ناگوار دیگری رخ داد که ساحت این ملک قدیم را قلمرو آشوب و بلوا ساخت .سیاهه آن به درازا می کشد . بی گمان، ناگوارترینش، ادامه حکومت مطلق ناصر الملک بود، که به قول بهار «پشت استقلال را شکست ».در همین ایام، روس ها با دستیاری صمد خان شجاع الدوله در تبریز به کشتار آزادی خواهان پرداختند ، ثقه الاسلام را بردار زدند، و در مشهد با به توپ بستن حرم امام رضا و کشتار جمعی از زائران بر سنگینی بار جنایات خویش در این مرز و بوم افزودند. انگلیس ها نیز به نوعی دیگر سیاست گسترش نفوذ خود را پیش بردند و درغیبت مجلس، دولت ایران را وا داشتند تا سیاست خود را با مفاد قرارداد 1907 و تقسیم کشور به مناطق نفوذ تطبیق بدهد. دو دولت روس و انگلیس در ضمن بدست آوردن قرضه ای به میزان 6800 لیره انگلیسی زنجیره های اسارت اقتصادی و سیاسی را برگردن ملت ایران بیشتر فشرده و استقلال اقتصادی و سیاسی میهن ما را دستخوش مطامع خویش کردند.
اگر از کوچه های شعر بهار در این گذر سخت تاریخی عبور کنیم و گوش به صداهایی که درآن می پیچد بدهیم صدای شاعر را که بر ضد همه این دست اندازی ها خروش بر می آورد می شنویم . صدای دلخراش توپ روس پرده گوش را، می درد و بوی خاک خون آلود توس شامه را دچار احساسی چندش آور می کند(25)، باد شبگیری که در این کوچه ها می چرخد فریاد دلخراش دلاوران آذربایجان را می آورد . سرزمینی که زمانی جای شهریاران جوان بخت بودی و اکنون به خاطر بازی شاه و وزیرش به چنگ یاغیان اسیر شده و دانشوران زینت دار شده اند .(26) در این دوران بیشتر هوش و حواس شاعر متوجه دفاع از خطه ایران مهین است در برابر تجاوز بیگانگان . زخمی که بر روح او از بابت متوقف ماندن چرخ مشروطه خورده با تاخت و تازهای بیگانگان و بالاگرفتن نا بسامانی درکشور عمیق تر می گردد. در این سالها بهار به آفرینش زیباترین وطنیه های خویش در برابر دست اندازی بیگانگان به خاک وطن سروده است. برای نمونه او خیمه زدن لشکر دشمن را بر کناره های ایران اینچنین زاریده است:
ای خطه ایران مهین ای وطن من
ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من...
دور از تو گل و لاله و سرو و سمنم نیست
ای باغ گل و لاله و سرو وسمن من
تا هست کنار تو پر از لشکر دشمن
هرگز نشود خالی ز دل من محن من .... (27)

6-مجلس سوم (درمجلس به فرخی واشد):
در30تیرماه 1293احمد شاه به سن بلوغ رسید و دوران زمامداری ناصر الملک نیز سپری شد . پیش از سپری شدن دوران زمامداریش فرمان انتخابات مجلس سوم را صادر نمود و پس از سه سال فترت در تاریخ 14 آذر ماه 1293 مجلس سوم توسط احمد شاه قاجار گشایش یافت. شاعر مشروطه خواه ما که تاکنون از طریق فعالیتهای مطبوعاتی و نوشتن برضد استبداد و چاپ اشعار میهن پرستانه جائی از برای خود در دل مشروطه خواهان باز کرده بود، در مجلس سوم از جانب مردم کلات و درگز و سرخس به عنوان نماینده برگزیده شد (آذر 1293) و هرچند اعتبار نامه او به خاطر مقالاتی که درباره آزادی زنان نوشته بود، مورد مخالفت اعتدالیون و حتی بعضی از سران دموکرات قرارگرفت، ولی عاقبت پس از شش ماه به تصویب رسید و بهار مستقیما وارد عرصه مبارزات پارلمانی گردید. شاعراز گشایش مجلس ، در ترکیب بند مجلس سوم (ص282) صحبت کرده و شادمانی خود را چنین بیان می کند :
در مجلس بفرخی واشد آنچه گم گشته بود پیدا شد
شید رخشان عدل طالع گشت دیو دژخیم ظلم رسوا شد ....
بانگ پاینده باد آزادی از ثری باز تا ثریا شد...
هرچند مطلع این ترکیب بند لحنی سرشار از شادی و امید دارد، اما در بند های فراتر رگه هایی از سرخوردگی و نا امیدی به چشم می خورد. به نیکی پیداست که شاعر،آن دوران فترت سه ساله را از یاد نبرده و بی جهت نیست که مشروطه را غنچه ای می داند که نشکفته دچار نسیم آذاری شده است :
غنچه انقلاب نشکفته شد دچار نسیم آذاری
فکرهای بدیع ناگفته شد ز زنگار مفسدت تاری
مغزها تیره ،عقل ها خفته قهرمــــان نجات متواری ....
وه که سخت اوفتاده در ششدر کشــور ششهـــــزار ساله ما
وه که جز احتیاج و فقر و ضرر نیست سرلوحه مقاله ما
وه که برهیچکس نکــــــرد اثر خنجرآه و تیر نالــه ما
هله ز اخلاق ما به جای شکر می چکد زهر در پیاله ما
با چنین حال کی دهد اختر بجز از خون دل نواله ما ....
جای شور وشعف کسی که پس از پایان هجرانی دور ودراز ،شاهد مقصود را درآغوش می کشد دراین شعر خالیست .این «کوکب مشروطیت »همانی نبود که شاعر سالهاپیش سرزدن آن را ز«گردون کمال »برخود وعده داده بود. افسوس که تیرگیهای دیگری از درخشش این ستاره در آسمان سیاسی کشورمان هرچه بیشترکاستند وبرسرخوردگی بهار ، آن شاعر ستایشگر وطن و آزادی و قانون نیزا فزودند.
7- ازمجلس سوم تاکودتای سید ضیاء:
مجلس سوم یک سال بیشتر دوام نیاورد وپیش از به پایان آوردن دوران رسمی خود درتاریخ 22 ابان ماه 1294 تعطیل شد. شرایط سیاسی واجتماعی کشور، درگیری جنگ بین الملل اول، حضور قوای روس درقزوین وتهدید پایتخت، مهاجرت نمایندگان به قم وکرمانشاه وتشکیل دولت موقت وبسیاری ازحوادث دیگر وقفه ای چند باره درکار مجلس ومشروطه ایجادنمود. دربستگی مجلس این بار پنج سال طول کشید. ازاین زمان تا کودتای 1299 که مقطعی است سرنوشت ساز، درساحت زندگی سیاسی کشور ما رویدادهای عمده ای رخ داد که پاره ای ازآنها ناشی از تغییراتی بود که دوابر قدرت حاضر درمنطقه یعنی روس وانگلیس در سیاست وجهت گیریهایشان نسبت به ایران داده بودند. اگر تغییر سلطنت تزاری روس به حکومت کمونیستی ، سبب تعدیل مناسبات آن کشور و تخلیه موقتی خاک ایران از قوای روس شد، اما همین جهت گیری سبب افزایش نفوذ انگلیس و دست اندازی هرچه بیشتر آن دولت برخاک میهنمان گردید. کوشش انگلیس برای تحمیل قرارداد1919 که به موجب آن ایران از هرجهت جزو منطقه نفوذ انگلیس وتحت تسلط وتفوق آن دولت درمی آمد ازجمله پی آمدهای خلاء موقتی نفوذ روس بود. ازجانب دیگر در نبود قدرت مرکزی و تعطیلی پارلمان اوضاع داخلی این مرز وبوم دستخوش ناگواریهای سیاسی و اجتماعی دیگری مانند ناامنی و قحطی، بالاگیری حکومت خانخانی ورقابت ایلات و نواحی مختلف کشور وپای گیری پاره ای گرایش ها خودمختاری در گیلان وآذربایجان گردید و رنگهای تیره چهره وطن را دراین سالها غلظت بیشتری بخشید.
کوشش بهار:
مشاهده اسارت وطن ومحو شدن تدریجی استقلال آن، رنگ سرخوردگی را در ذهن وزبان بهار افزایش می دهد. سروده های او دراین دوران ودربرخورد با دست اندازیهای بیگانگان که این یک به شمال، آن یک به جنوب، این یک به خفا وآن یک به ملا(28)، هرکدام بخشی از خاک وطن را اشغال کرده اند، بیانگر رنج وحرمان شاعر یست وطن پرست که دیگر شعر نیز توان آرامبخشی او را ندارد. او را مرهمی دیگر باید. کیمیایی یاشرابی که یاد وطن واین همه دردمندی را ازخاطر اوبرگیرد و اورا از آن عشق بی امان رهائی دهد. بدین خاطر او ازساقی خیال خود باده ای طلب می کند که خرد وطن پرستانه او را بزداید واو را بیخودی بخشد تاآرزوی سنگین داشتن ایرانی آزاد وسربلند را به فراموشی بسپارد. وصف این شراب آرمانی، که در ساقی نامه او آمده، طلب ودردمندی بهار را در این سالها بهتر می رساند:
بیا ساقی آن باده بی خودی به من ده که سیر آیم از بخردی
که این بخردی بند و دام من است وزو تلخ چون زهر کام من است
به من ده که خود فرامش کنم بیکباره بند گران بشکنم
نگویم که ایران سرای من است هم این مرز فرخنده جای من است
به من ده که از رنج سیرم کنی به بیگانه خوئی دلیرم کنی
ندانم که دشمن به خاک من است به تاراج ناموس پاک من است .....(29)
اما هیچ شرابی نیست که بتواند خرد وطن پرستانه را از هوش و حواس بهار ضایع کند. برای همین دست به کار می شود تابه هرشیوه ای شده در راه استقلال میهن خویش و بویژه احیاء پاره ای از نهادهای مشروطه کوشش و مبارزه کند.
کوشش بهار مشروطه خواه دراین سالها درچند جهت اصلی سیر می کند. او از سوئی بر آن می شود که درغیاب مجلس وتعطیلی دستجات وگروههای سیاسی به حفظ و حراست مطبوعات وآزادی بیان که از ره آورده ها وارکان عمده مشروطیت بود بپردازد. در این کوشش، بهار تنها ناظری بی طرف نیست بلکه خودبازیگری عمده به شمارمی آید. او خود ناشرو سردبیر چند روزنامه است و آنچه بر سر آزادی مطبوعات میآورند بر سرنوشت او ضرباتی مستقیم وارد می آورد. از سر همین باور و پویائیست که جهد می کند تا نسیم نوبهار وتازه بهار را با وجود همه ی بازداشتن ها و زبان بستن ها زنده و گرم نگاه داشته و با روزنامه های دیگر نیز همکاری کند(30). و به هر هنگام او را از حق نوشتن و روزنامه داشتن محروم می سازند سخت جوش و خروش بر می دارد. نمونه ی زنده و پر توان این جوش و خروش قصیده شکوائیه ایست که درسال 1297 درعهد کابینه مستوفی الممالک وپس از توقیف همه روزنامه های تهران و از آن جمله نوبهار سروده است . در این قصیده بهار، از پایگاه خویش به عنوان روزنامه نگار عهد قانون و در بیانی کلی ترازحقانیت قانون و حق آزادی قلم دفاع می کند و سرنوشت خویش را با عشق به قانون و آزادی چنین پیوند می زند:
عمری به هوای وصلت قانون ازچرخ برین گذشت افغانم
درعرصه گیر ودار آزادی فرسود به تن درشت خفتانم
تیغ حدثان گسست پیوندم پیکان بلا بسفت ستخوانم
گفتم که مگربه نیروی قانون آزادی را به تخت بنشانم
وامروز چنان شدم که برکاغذ آزاد نهاد خامه نتوانم
ای آزادی، خجسته آزادی از وصل تو روی بر نگردانم
تا آنکه مرا به نزد خود خوانی یا آنکه ترا به نزد خود خوانم(31)
این خشم نشان از اعتقاد اوست به لزوم بقاء وکار آزادانه مطبوعات که ازآرمانهای گرانقدر نهضت مشروطیت بود وبسیاری در راه آن سرو جان به باد داده بودند.
ازجانب دیگر تلاش های بهار متوجه گرد آوری و پیوند دوباره تشکیلات از هم پاشیده حزب دمکرات می شود تاشاید بتواند ازآن جبهه ای قدرتمند تشکیل داده و انتخابات را تجدید کند ونفسی تازه برجان بی جان استقلال ایران بدمد. دربیان تاریخچه این تلاش در تاریخ احزاب می نویسد:
« من وهیجده نفر از زعمای دموکرات تصمیم گرفتیم که تشکیلات از هم پاشیده حزب را بهم پیوند دهیم وکمیته ازبین رفته را برطبق نظامنامه بوجود آوریم.....شروع بکار کردیم . ما اکثریت داشتیم، حوزه ها را تشکیل دادیم وکمیته مخفی انتخاب شد وجراید ایران، نوبهار، زبان آزاد ارگان ما قرار گرفت وشروع به کار کردیم. در این حین عده ای ازهم مسلکان که از هر حیث با هم متجانس بودند دور سیده کمره ای جمع شدند و رونامه ستاره ایران را ارگان خود ساخته برضد تشکیل حزب دمکرات حزب تازه ای راتشکیل دادند ونام آنرا « تشکیلات دموکراتهای ضد تشکیلی نهادند» ... با دشمنام وتهمت جلوی ما را سد کردند! ما با دولت قرار گذاشته بودیم که انتخابات دوره چهارم را آغاز کند. لیکن این دودستگی واختلاف مانع انجام این مقصود گردید.(32)
جهت گیری ضد تشکیلی را بهار ناشی از فقدان چشم حقیقت بین ودرک شرایط زمان می داند:« آنها نمی بینند که ایران به دم گام نهنگست ودردم نزع» و درروشی که آنان درپیش گرفته اند عاقبتی جز مرگ وطن نمی بیند. ازهمین رو در قصیده پرتوان به چه کارید (دیوان ص 314) منش آنان را با توصیفاتی همچون: خودخواه منافق، بگسسته دل از جمله علایق ، یکسر زده بر قلب خلایق، پرداده به اقوام منافق، خود روی وسیه دل چوشقایق ،خصم وطن را شده سائق، مرگ وطن را شده شایق... بیان می دارد. استحکام بیان و لحن سیاسی و در عین حال شاعرانه ی بهار در این قصیده چشم گیر است وبدیده ی مایکی از آن حلقه های اصلی درزنجیره شناخت تحول روحی او همین قصیده می باشد:
ای معشر خود خواه منافق به چه کارید؟ جز کشتن یاران موافق به چه کارید؟
ای راست به مانند غراب وبچه خویش برفکر بد خویش شده عاشق به چه کارید؟
ای خنجری از تهمت ودشنام کشیده یکسر زده برقلب خلایق، به چه کارید؟
ای از پی ویرانی یک قوم موافق پرداده بر اقوام منافق به چه کارید؟
این در چمن ملی ودرباغ سیاسی خود روی وسیه دل چوشقایق، به چه کارید؟
ای دامن خود کرده پر ازخاک وفشانده برفرق خود وچشم حقایق، به چه کارید؟
ایران به دم کام نهنگست، خدا را ای خصم وطن را شده سائق، به چه کارید؟
بی چاره وطن در دم نزعست، دریغا ای مرگ وطن را شده شایق، به چه کارید؟
دنباله ی اختلاف میان دموکراتها به مجلس چهارم نیز کشیده شد وبه نظر بهار، یکی ازعللی که سبب شد سردار سپه بدون هیچ گونه مقاومتی به قدرت روز افزون دست یابد نبودن تشکل لازم میان دموکراتها درمجلس چهارم بود. در رابطه با این نظریه در تاریخ احزاب آورده است:
".....درمجلس چهارم سی نفر ازدموکراتها وجود داشتند ومی توانستند فراکسیونی تشکیل دهند ودوازده نفر نیز ازافراد منفرد درمجلس بودند، واگر این عده با هم ائتلاف کرده بودند اکثریت مجلس چهارم بدست حزب دموکرات افتاده بود..... بازهم می گویم گناه زیر سر عده ای از دموکراتها وسوسیالیستهای عوام فریب بود که قدرت اداره کردن یک اکثریت قاطع وایجاد دولتی مقتدر وراندن سیاستی مثبت را درخویش نمی دیدند ومی خواستند بگذارند اکثریت را دیگران بربایند واین آقایان از برکت منفی بافی آبروی جدیدی درجامعه کسب کنند ودراواخر مجلس اکثریت را بدست گیرند وکاری که ازحالا می توانند بکنند آن روز بکنند(33)
فارغ از دفاع ازسنگر روزنامه ومطبوعات وزنده سازی تشکیلات احزاب، رویکرد بهار دراین سالها به ملت و احیاء روح وطن پرستی است واشعارش گواه این انگیزه اوست. گوئی روح شاعر درآرزوی دوران صدر مشروطیت است که صفوف ملت از هر دسته و طایفه ای درطلب آزادی راهی صحنه بودند و نه قوای بیگانه باز دار آن می بود و نه قوای خودی .اما دریغا که در این برش خطرناک آنچه می دید سستی و بی تفاوتی بود. بدین خاطر نقدی شدید از اخلاقیات و عادات ملی ایرانیان بعمل می آورد . آن نقطه ضعفهائی را که به دیده او بازدارنده شکل گیری روحیه ملی و وطن پرستانه است با ضربات کوبنده خاطر نشان می سازد. در این داوری هیچ کس بر کنار نیست جهل عوام و جهل خواص هر دو سبب نگونبختی ماست. قلم نقد او متوجه آن دسته از ایرانیانیست که جمله خود را مجنون وطن خطاب می کنند ولی برای رهانیدن لیلای وطن حاضر به هیچ گونه جانبازی نیستند و به جای آن لمیده و عمر به صحبت از لیلی و مجنون می گذارنند :(34).
جمله مجنونند و لیلای وطن در دست غیر هی لمیده صحبت از لیلی و مجنون می کنند
شاعر که بحران زمانه ی خویش را به نیکی درک می نمود، از بی تفاوتی و حالت انفعالی پاره ای از ایرانیان در قبال خطراتی که متوجه وطن بود، به خشم میآمد و با سلاح برنده شعر به نبرد بی تفاوتی می رفت.
ای مردم ایران همگی تند زبانید خوش نطق و بیانید
هنگام سخن گفتن برنده سنانید بگسسته عنانید
در وقت عمل کند ودگر هیچ ندانید از بس که جفنگید از بس که جبانید
گفتن بلدید اما کردن نتوانید
هنگام سخن پادشه چین و ختائید ارباب عقولید......
هنگام فداکاری در زیر عبائید از بس که فضولید، از بس که جهولید
از بس چو خروس سحری هرزه دارئید
گر روی زمین را همگی خواب بگیرد ای ملت هوشیار
دانم که شمار را همگی خواب بگیرد ای مردم بیکار
ور این کره را دانش و آداب بگیرد بر این تن بیعار، هرگز نکند کار ....
ای وای دریغا که وطن مرد ندارد کس درد ندارد
روئین تنی اندر خور ناورد ندارد همدرد ندارد
در خاک وطن خصم، هماورد ندارد هم جمع ندارد، هم فرد ندارد... (35)
در آستانه ی کودتا
در این اوان بهار همچون بسیاری دیگر از وطن پرستان و آزادیخواهان ایرانی، انسانیست با روحیه ای سر خورده ولی مبارز. در برابر نا آرامی و شورش و فساد و هرج و مرجی که سراسر کشور را فراگرفته شعر او دو مایه اصلی می گیرد: نقاشی چهره وطن با رنگهای سیاسی و اجتماعی آن ودیگر آرزوی پای گرفتن حکومت مرکزی مقتدر که زادۀ وضعیت و اوضاع زمانه است .
در نگاهی کلی ، می توان گفت که رنگ هایی که بهار در این دوران، برچهره وطن می زند سایه هایی از ناخرسندی ، دلزدگی و خستگی از اوضاع سیاسی ایران دارند . برای نمونه در سال 1296 در قصیده ی ای ملک ( دیوان ص 315) چهره ایران را این چنین نقش می کند.
ملک ایران سر بر در انقلاب است ای ملک
کشور جمشید و افریدون خرابست ای ملک
جنبشی با خاطر بیدار، کاندر ملک ما
مسکنت بیدار و آسایش به خوابست ای ملک....
در ترجیع بند خون خیابانی (ص 338) می نویسد:
در دست کسانیست نگهبانی ایران کاصرار نمودند به ویرانی ایران .....
آزادی را بلهوسان ملعبه کردند حریت را بی خردان مسخره کردند(36)
به دیده ی او کشوری که در آن استقلال و آزادی را ملعبه کرده اند و بیگانگان در آن هر چه می خواهند می کنند ویرانه ای بیش نیست و با رنگ دیگری نمی توان چهره آنرا مجسم نمود.
ویرانه ایست کشور ایران ویرانه را بها و ثمن نیست
امروز حال ملک خرابست بر من مجال شبهت وظن نیست ....
هر سو سپه کشند و رعیت ایمن به دشت و کوه و دمن نیست
کشور تباه گشت و وزیران گویی زبانشان به دهن نیست (37)
و در قصیده تهران قبل از کودتا (ص 337) وضعیت سیاسی و اجتماعی ایران را با لحنی آکنده از زخم زبان چنین توصیف می کنند.
ای مردم دلخون وطن دغدغه تا کی
چون شه زوطن دل بکند، دل بکن از وی

... شاهی است در این شهر که جز زر نشناسد
خلقی که ندانند بجز چنگ و دف و نی ....
در باری ننگین و گدا و متملق
اعیانی بد فطرت و دزد و دغل و غی

اعضای اداراتی کور وکچل و لوس
احزاب و وزیرانی شوم و بد بدپی
مشروطه پرستانش بی علم و خل وجلف
آزادی خواهانش بی خون و رگ و پی
نه شیوه ملیت و نه رسم تمدن
نه رابطه طایفه، نه قاعده حی .
درون مایه دیگر شعر بهار را در این سالها چنانکه گفتیم، نوعی گرایش به حکومت مرکزی قوی می سازد که ماهیت آن کاملاً ساخته و پرداخته وضعیت تاریخی زمانه اوست. مشاهده کشوری که رشته های اداری و سیاسی آن یا از هم گسسته و یا در حال از هم گسستن است، دیدن مملکتی که به قول شاعر در آن مسکنت بیدار و آسایش به خواب است ، در ذهنیت بهار و دیگر مصلحان و آزادیخواهان این دوران ، آرزوی بر آمدن دستی از آستین قدرت را بوجود می آورد که بتواند سر رشته این کلاف سر در گم را به دست گرفته و شکلی به ناشکلی اوضاع ببخشد. در این سالها اشعار سیاسی بهار آکنده است از واژه ها و ترکیباتی که رساننده این آرزوست . حکومت سر نیزه، تیغ کش دلیری که گردی از خاک وطن بر آرد، شاهی که با شمشیر ملک خویش نگه دارد، زعیم و کارگشا و مرد دلیر نیزه افکنی که باغ وطن را از زاغ و زغن خالی کند، بارها در سروده های بهارتکرار می شود. برای نمونه در قصیده پیشگویی ( ص286) آرزوی خویش را چنین بیان می دارد.
بهارا بهل تا گیاهی برآید درخشی ز ابر سیاهی برآید
در ین تیرگی صبر کن شام غم را که از دامن شرق ماهی برآید...
برون آید از آستین دست قدرت طبیعت هم از اشتباهی برآید
برین خاک، تیغ دلیری بجنبد وزین دشت گرد سپاهی برآید(38)
باید یاد آور شد که در این گرایش و در این مقطع بخصوص تاریخی این تنها بهار نبود که آرزوی برآمدن دستی از آستین قدرت، شکل گیری حکومت مقتدر مرکزی و انجام پاره ای از سازندگیها و اصلاحات را در سر می پروراند . بسیاری دیگر از میهن پرستان و مصلحان اجتماعی چه در داخل و چه در خارج کشور در این آرمان با او همفکر بودند(39) . در نظر پیروان این گرایش، تحقق یافتن جامعه مدنی در کشوری که بیشتر مردم آن بیسواد بودند، از همه مهمتر دستخوش انقلابات و شورش های قدرت طلبانه محلی نیز می بود، و استقلال و هستی آن هم هر دم به وسیله دخالت بیگانگان مورد تهدید قرار می گرفت ، آرزویی بس دور و دراز محسوب می شد. تحقق وحدت ملی و تمامیت ارضی، آموزش و پرورش مردم و برقراری دمکراسی نهادهای اولیه مملکت در دیده این گروه از وطن پرستان شرط عمده برقراری دمکراسی محسوب می شد . برای نمونه مجله کاوه که در این اوان در برلن منتشر می شد در این باره نوشت:
« .... چهار طریق برای اداره مملکت وجود دارد : اول مشروطیت ناقص و خراب ، دوم استبداد بد، سوم مشروطه خوب و صحیح که در ایران غیر ممکن است و بنا براین آنچه باقی می ماند اداره استبدادی خوب است که فرنگی ها آنرا استبداد منور گویند، مانند حکمرانی پطر کبیر در روسیه یا میکادو در ژاپن یا تا اندازه ای مانند امارت محمد علی پادشا در مصر. در ایران یک مستبد وطن دوست و متمدن ومقتدر و مسلطی ممکن بود اصول و رسوم تمدن را در اطراف و اکناف ممکلت اجراء نمایند . لکن نباید مخفی بماند که وجود وظهور این گونه استبداد بی غرض و منور خیلی اتفاقی و از نوادر است .... و حالا در قرن چهاردهم طبیعت سیر اجتماعی دنیا دیگر چندان موافق این ترتیب نیست و دوره این ظهورات قدری گذشته است و چون راه حلی نیست باید مردان صحیح العمل در همان مشروطه ناقص د راصلاح مملکت مشارکت نمایند... » (40).


8- کودتاه و "آرزوی دراز بهروزی"
عاقبت این دست از آستین قدرت بیرون آمد و روز سوم اسفند 1299 با کودتای قزاقان به سرکردگی رضا خان میر پنج، برگی در دفتر تاریخ کشور ما گشوده شد. ولی به دیده ی بهار، عاملان و پیشوایان آن کودتا نه چهره و وجه ی ملی داشتند ونه کفایت لازم برای رهبری کشور. حوادث بعدی چون دستگیری و باز داشت و بی احترامی به بسیاری از چهره های ملی، روزنامه نگاران مشروطه طلبان و همچنین روی کار آمدن حکومتی خود کامه بر نفرت از این کودتا و کابینه سیاه آن افزود.
نخستین باز تاب این خشم و نفرت بهار را در رابطه با این واقعه، در چکامه پر توان هیجان روح (1299، ص 345) می بینیم که برگ دیگریست از داستان سر خوردگی های ژرف بهار.
این سروده فرمان نامه ایست که روی تحکم با آرمان های شاعر و همه نیروهایی که در خدمت آن آرمان گذاشته است، دارد. سرخورده از عدم دستیابی به آرمان آزادی و قانون، بدان انگیزه های پرکشش خویش فرمان می دهد که دست از سرکشی و پرواز بر دارند و در جای خویش خاموش بنشینند: خامه ای را که در خدمت آن آرمان گذاشته فرمان به شکستن می دهد ( بیت 1)، از فکرت خویش می خواهد که دگر به هیچ ره مگراید و وهم و را گوید که به هیچ سو مگذرد(بیت 2) ، توسن عاطفت را گوید که سبکتر چم و طایر آرزو را فرمان می دهد که فروتر پر(بیت 3) ، روح غنی باید بسوزد و عاجز شود و طبع سخی بکاهد و زحمت برد (بیت 6) حس فره فسرده و عقل قوی می بایست خموده گردد ( بیت 8) ، نفس بزرگ خرد و قلب فراخ در تنگنا شود ( بیت 9) ........ و هنگامی که روی به "آروزی دراز بهروزی و غصه زاد بوم" که بر انگیزانند همه آن نیروهاست ، می کند چنین فرمان به سر کوبیشان می دهد .
ای آرزوی دراز بهروز ی کوته گشتی، هنوز کوته تر
ای غصه زاد و بوم ! بیرون شو بیرون شو و روز خرمی مشمر
9ـ عصر رضا خان و سرنوشت مشروطیت
رژیم کودتاه سه ماه بیشتر نپائید. سید ضیاء نخست وزیر کابینه کودتا در اثر ناخرسندی هایی که به بار آورده بود و از ترس مجازات شبانه از ایران گریخت و خود را به بغداد رسانید. بهار در تاریخ احزاب سیاسی و دررابطه با علل شکست سید ضیاء به نکات جالبی اشاره می کند که نموداری از چگونگی برداشت اوست از بالا روی و دست یابی به قدرت در جامعه آنروز ایران:
« .... سید ضیاء طبعا مردی انقلابی و با شهامت بود، اما به اصول ثابت انقلاب و اقسام تشکیلات از سوسیالیزم و کمونیسم، یا فاشیسم طبق رویه علمی و از روی منطق وکتاب احاطه نداشت......اصل معینی نداشت. نه کمونیست بود که همه را بکشد ، نه فاشیست بود که با اعیان همکاری کند و تند روان را و کمونیست ها را خاموش سازد، نه حزبی داشت که هم مسلکان را کار بدهد و باقی را بیکار سازد، نه ایل و عشیره ای داشت که اقوام خود را، که طبعا بسته به او باشند، برمردم دیگر مسلط کند و نه هم قبلاً طبق اظهار خود مشارالیه تدارک دیده شده بود که لااقل صد نفر دوست مناسب اوضاع با خود همدست سازد که بعد از سه ماه سردار سپه نتواند زیر پایش را جاروب نماید... »(41)
آری سید ضیاء رفت و یا به قول بهار سردار سپه زیر پایش را جاروب کرد و جای به سربازی گمنام سپرد که نه از خاندان سرشناسی بود و نه وابستگی و جای پای محکمی داشت. تنها در دو اصل، سخت ثابت قدم بود . یکی دست یابی به قدرت و دیگر سازندگی ایران وبر قراری امنیت . او مدارج قدرت را از فرماندهی بریگاد قزاق (اسفند 1299) تا وزارت جنگ ( مهر ماه 1300 ) ریاست وزراء (آبان 1302) فرماندهی کل قوا (بهمن 1303) تا برداشتن قاجاریه و تأسیس سلطنت پهلوی (آبان 1304)به سرعت طی نمودو با بینش و منش سیاسی خود دگرگونی ژرفی در جامعه سیاسی ایران ایجاد نمود. توانست به بخشی از آرزوهای وطن پرستان ایرانی همچون تأمین وحدت ملی و تمامیت ارضی، برقراری قدرت مرکزی و نوسازی پاره ای از نهادهای جامعه همچون ارتش و آموزش و پرورش، امور مالیه و غیره جامه عمل بپوشاند.
با پیدایی رضا خان در صحنه سیاسی و اجتماعی ایران، در زندگینامه بهار و دفتر سرخوردگی های او نیز فصل جدید و بس پیچیده ای آغاز گردید. این شاعر مشروطه خواه در زمان اقتدار رضا شاه یک بار بخاطر مخالفتش با طرح تغییر سلطنت مورد سوء قصد قرار گرفت (8 آبان 1303 ) ، از حق انتخاب در مجلس هفتم محروم شد ، دوبار مورد غضب و اتهام قرار گرفت و به زندان و تبعید محکوم گردید. (1308 ـ 1309 و 1312 ـ 1313) و تنها با وساطت محمدعلی فروغی و سپردن تعهدنامه ای مبنی بر عدم دخالت در امور سیاسی توانست به صحنه زندگی باز گردد(42) . در آنچه که در این دوران بر بهار رسید، عوامل گوناگون سیاسی، زد و بند ها و کینه های شخصی و دخالت بدخواهان، رویه و منش رضا شاه و همچنین پاره ای جهت گیریهای بهار نقش وتأثیر داشته اند . اصولاٌ بررسی رابطه بهار و رضا شاه و تاثیر گیر و دار این رابطه بر ذهن و زبان این شاعر از بخش های شور انگیز زندگی اوست و جستجو در انگیزه ها و چگونگی شکل گیری مهر و کین ، ستیزه و سازش، نکوهش و ستایش، میان این دو چهره عمده تاریخ معاصر ما می تواند خود دفتری جداگانه را در برگیرد. اما، در حال حاضر آنچه که در این گفتار مورد نظر ماست بررسی تحول مشروطیت در این دوران و باز تاب آن در شعر بهار می باشد. اما به خاطر تاثیر ژرفی که این عهد بر جان و روان این شاعرآزادیخواه گذاشته آوردن پیش زمینه ای هر چند کوتاه در بیان ویژگی های شعر او در برخورد با نظام خود کامه رضا خانی ضروری می نماید.


بهار و رضاشاه
هر پژوهنده ای که در صدد شناخت و تجزیه و تحلیل این دوره از سروده های بهار باشد ، در همان آغاز کار، دربرابر یک گره پیچیده قرار می گیرد و آن بر خورد با گونه ای باهم آوری ستایش و نکوهش از رضاخان پهلوی و نظام تحت رهبری اوست در دیوان این شاعر. این ویژگی سبب ناهمسازی وناهمگونی تصاویری می شود که این سراینده از این دوران واز شخصیت خود رضاشاه به دست داده است. او در اشعار خود،گاه رضاخان را شاه جهان، نابغه راستین، قائد ایران زمین، پادشه بی قرین، یکه سوار وطن، فارس لشکرشکن، قائد کشورستان می نامد(43). فرمانده ی بزرگ و شاهی که فرمان او برهمه روان است(44)، خداوند ایران زمین، شاهنشاه با داد و دانش ، کسی که از فر او اطراف کشور مصون گشته و حاجات مردم بر آورده شده است (45)همان شاهی که هست دلش بسته به سعادت کشور ، چون خسرو به دام طره شیرین، شاهنشاه جوان بختی که از فر او این کشور دیرین همچون گلستان شده است (46)، نمونه ی القابیست که بهار درستایش های خود ازرضاخان بدو نسبت می دهد. اما همین قائد ایران زمین گاه درهیئت پادشاهی خنجر کش وخونریز وساغرزن ومیخواره ظاهر می شود که خلایق را از او بیزاریست، پادشاهی که مقام خویش را بی رضامندی خلق وبه تصدیق فلان بیگانه بدست آورده(47)، اژدهایی که جز بردن مال ملت و تأمین گنج سعدآباد وسپردن قباله نفت به بیگانگان نیت دیگری ندارد(48)، دیو مازندرانیی که از افسون او وطن کران تا کران به تیرگی گراییده است،(49) نمونه ی نسبتهائیست که بهار در اشعار نکوهشی خود در باره ی رضا شاه آورده است.
پاره ای ازپژوهشگرانی که دراین باره به کندو کاو پرداخته اند، وجود این دوگانگی راگاه ناشی از ناچاری وحفظ وصیانت ذات دربرابر تهدیدات نظام رضاخانی دانسته اند. درمیان این تعابیر، برداشت محمد علی سپانلو قابل توجه می نماید. او اشعار بهار را دربرخورد باغضب این شهریار خودکامه برسه دسته تقسیم نموده است: نخست آثار آشکار یعنی آن شعرهایی که به قصد گشایش کارخود نگاشته وآن ها را برای شاه واطرافیان او فرستاده. دوم اشعاری که با جبهه گیری و پیغامی کاملاً متضاد ودرضدیت باشاه سروده شده وبسیاری ازآنها پس از سقوط دیکتاتوری رضاشاه وبرخی دیگر حتی بعد از مرگ بهار به چاپ رسیده است. درمقابل آن دودسته ، اشعار دیگری قراردارند که سپانلو ازآنها به عنوان نیمه علنی یادمی کند:
« این شعرها خطاب به شاه وحاوی درخواست مستقیم یا ضمنی ازاو نیست، از آن شعرها که شاعر برای دل خود می گفته و نمی خواسته منتشر شود هم نیست. آثاری است که می توان به آن عنوان نیمه علنی داد، دراین آثار ودرنحوه ارائه آن هاست که روحیه واقعی بهار، یعنی شیوه زندگانی او کشف می شود. شیوه ای که می توان گفت نوعی شگرد زیستن به سبک شرقی است که ریشه در فرهنگ حاکم و محکوم و یادها و آزموده های تاریخی مردم ایران دارد. بین صراحت لهجه، یعنی زبان سرخی که سرسبز به باد می داد، و چاپلوسی و مزاج گویی که آیینه وجدان را سیاه می کرد راه سومی بوده است که برخی از بزرگترین ادبا و هنرمندان ایران بر آن گام زده اند. نوسان بین بیم وامید، بین جبن و شجاعت، بین خودداری ومهارنشدن، دراین گروه آثار بهار شگفت انگیز وشایان تأمل است. اینها پرتوهای واقعی روح مردی فرهیخته ،با فرهنگ وصاحب نظر است که هر چند می هراسد وهر چند برای زنده ماندن تملق می گوید ونقش میش سردر پیشی را بازی می کند، ولی چون بسیاری از اسلاف خود نمی تواند در لحظه تعیین کننده مهار زبانش را داشته باشد....(50).
به دیده ی ما گره گشائی از دوگوئی های بهار در رابطه با رضاشاه ، تنها از طریق تجزیه و تحلیل ماهیت ستایش و نکوهشی که این شاعر در باره ی آن چهره ی کارساز سیاسی سروده است ممکن می باشد:

ماهیت ستایش:
دریک برآورد کلی می توان گفت که فارغ ازمدح و ثنائی که بهار به قول سپانلو برای پیش برد کار خود ورهائی از چنگال جلادان رژیم نثار رضاخان و نظام او نموده است، در میان آثار این شاعر می توان به سروده هایی نیز برخورد که هرچند رنگ باخته، اما نشانی هم ازباور به کرده های رضاخان در بردارد.به اعتقاد ما مدح بهار از رضاشاه همواره هم ازروی بی باوری وزیر شلاق وترس و تهدید نبوده است. نباید فراموش کرد که این مرد خستگی نا پذیر توانست به بخشی از آرزوهای وطن پرستان ازآنجمله در خواستهای انجمن ایران جوان،که وصف آن در خاطرات علی اکبر سیاسی آمده است، جامه عمل بپوشاند(51). همان آروزهایی که بازتاب آن را در شعر بهار پیش از انجام کودتا، نیز بیان داشتیم. ازهمه آن آرزوها فراتر برقراری امنیت و ایجاد حکومت مرکزی قوی بود که بیشتر مصلحان اجتماعی بدان اعتقادی راسخ داشتند و رضاخان توانست باکارآئی خویش آن آرزو رابرآورده سازد وبهار بارها دراشعار خویش بدان اشاره کرده است. برای نمونه در منظومه چهار خطابه که درسال 1305 وپس از تاجگذاری رضاشاه سروده شده از آرزوی خود مبنی بر برآمدن نابغه ای صالح وایران پرست که بتواند رشته افکار بدست گیرد و با لشکری متحد الشکل ملک جم را امنیت بخشد صحبت می کند وآن نابغه را در وجود رضاخان می یابد.(52):
عشق من این بود که در ملک جم نابغه ای قد بنماید علم
نابغه ای صالح وایران پرست رشته افکار بگیرد بدست
متحد الشکل بود لشکرش تاکه شود امن وامان کشورش
توچویکی شیر برون آمدی بایکی شمشیر برو ن آمدی
برق فروزنده شمشیر تو بودنگهدار دل شیرتو
در همین منظومه و در قالب پند واندرز به شاه نوخاسته، برنامه ای نیز برای آبادانی کشور تقدیم می دارد که بی شباهت به مرامنامه انجمن ایران جوان نیست.
در قصیده بلند فخریه(112بیت، چاپ ملک زاده ص 377) بهار به مقایسه وضعیت کشور پیش و پس از برآمدن رضاخان می پردازد و تحقق یافتن بسیاری ازاصلاحات را درزمینه های گوناگون بدو نسبت می دهد:
نگه کن به ایران زده سال پیش زآشوب وغوغا وقحط وغلا
خزینه تهی تر زمغز وزیر ذخیره تهی تر ازآن هر دوتا
ادارات ویرانه وبی حقوق سپاهی، برهنه تن وبینوا
سرماه، دولت به دریوزگی شده بردر اجنبی چون گدا
به هر گوشه ای ظالمی مقتدر به هردسته ای مفسدی مقتدا.....
شده ملک گیلان ومازندران به تاراج بیگانه وآشنا
به هر برزن وکوی گرد آمده پی مفسدت لشکری زاشقیا...
وطن دوستان سر زخجلت به زیر ولی سفلگان گرم چون وچرا
درین حالت زار ناگه زغیب برآمدیکی دست زور آزما
نجنبید از هیبتش آب از آب لهیب فتن سرد شد جا به جا
شها شهریارا توبودی که برد وطن زی فداکاریت التجا
توبودی که درجنگ خونین رشت سپرساختی تن به تیربلا
توبودی که کردی به رزم جنوب به دریا وصحرا تن خود فدا
توبودی که گرگان ز نیروی تو تهی شد زیک گله گرگ دغا
توبودی کز آن پست وتیره مغاک رساندی وطن را باوج علا...
در یک برداشت کلی می توان گفت که بهار با همه عداوتی که نسبت به آن حاکم خودکامه داشت اقدامات او را به ویژه درزمینه امنیت و برقراری تمامیت ارضی قدر وسپاس می نهاد و این داوری را حتی پس ازبرکناری او، درپاره ای از آثار خویش بیان داشت. برای نمونه در تاریخ مختصر احزاب سیاسی وانقراض قاجاریه که پس از سقوط رضاشاه نوشته شده کار آئی او را در این زمینه ستوده و حتی پاره ای ازکج رویهای او را گناه خویشان سیاسی اوبه شمار آورده است. سخنش دراین زمینه جاندار وسرشار ازمکنونات روحی اوست:
«... امنیتی که ایرانیان سالیان دراز بود عطش شدید به آن را در روح خود احساس می کردند، مثل ابربهاری برفضای ایران خیمه زد، وتیپ های سرباز مانند ورق گنجفه پشت در پشت ازکارخانه فعالیت وشوق این مرد خستگی ناپذیر واین اعجوبه عصر خود بیرون آمده، به اطراف واکناف گسیل می شد. آه! اگر ده نفر صاحب منصب درس خواند و درستکار وجوانمرد ازآسمان به زیر آمده، به انجام دادن آرزوهای آن روز سردار سپه که در عالم خود بی نظیر بودکمر بسته بودند، چه می شد؟ آه ! اگر نامردانی بی سواد وپست فطرت و دروغگو با لباس شریف و بزرگوار نظام دردور وبرسردار سپه ازدور ونزدیک سبز نشده بودند، چه عالمی داشتیم!...(53)
« من به این مرد تازه رسیده وشجاع وپرطاقت اعتقادی شدید پیداکردم. این رباعی را دروزارت جنگ ایشان گفتم وبه دفتر وزارتی فرستادم ومدتی طول کشید تا به ملاقات ایشان رفتم:
سردار سپه را ست دلی روشن وصاف چون آینه ورفیع چون قله قاف
ازاو عملست وازدگر مردان لاف سردار سپه نمی توان شد بگزاف(54)
ماهیت نکوهش:
نکوهش های بهار از رضاخان هم شامل منش و رفتارو خصوصیات شخصی او می شود وهم کارکرد نظامی را که او رهبریش را برعهده داشت. آویختن به هروسیله ای به مانند حبس وتبعید وزبان بستن وکشتن مردم برای دست یابی به قدرت، عجب وکبر بیش ازاندازه (55)، پرستش مدح وستایش (56)، ناشکیبایی در برابر هرگونه نکوهش(57)، اشتهای بی کران برای گرد آوری مال وثروت واملاک(58) و بی حرمتی وسوء ظن به همه کس حتی خدمتگزاران ویاران وفادار و از میان برداری ایشان بخشی از انتقادتی است که بهار، در اشعار خود بررضاشاه وارد آورده (59).نکته هایی که این شاعر تیزهوش ازمنش واخلاق رضاشاه آنهم درقالب شعر آورده می تواند در زمره ی برگ و سندی گویا در بررسی وضعیت روانی این چهره ی سیاسی در برخورد با قدرت به کار گرفته شود. برای نمونه، بهار رفتار بیمارگونه و ناپسند رضاشاه نسبت به خدمتگزارانش را در بخشی ازمثنوی کارنامه ی زندان ، اینگونه به باد نکوهش گرفته :
«...هرکه خودرا ازتوکنار کشید سختی ازدست روزگار کشید
وآنکه شد بامظالم توشریک ساخت خود را به حضرتت نزدیک
پس ده سال خدمت ازدل وجان یافت پاداش، گور یا زندان
وآنکه عیب توگفت رویا روی وزحقیقت نگشت یک سرموی
یا بمیرد به فقر وخونجگری یاکشد حبس ونفی ودربدری 60.»
هنگامی که آورده های بهار را درکنار این واقعیت تاریخی قراردهیم که بسیاری ازیاران رضاشاه همچون امیر لشکر عبدالله خان امیر طهماسب، نصرت الدوله فیروز میرزا، عبدالحسین تیموتارش، سردار اسعد بختیاری، محمد علی فروغی، سید حسن مدرس، میرزا حسین خان عدل المللک (دادگر)، میرزا علی اکبر خان داور، در اثر سوءظن وداوری های گاه بی ریشه ی رضاشاه ازمیان برداشته شده اند به ارزش گواهی های بهار بیشتر پی خواهیم برد.(61).
رویه نظمیه وحکومت پلیسی بر زندگی مردم، رواج خبر چینی وجاسوسی، ضعف دستگاه عدلیه ودستگیری وحبس وشکنجه شهروندان بدون داشتن انگیزه ومحکومیت پایه دار، دست درازی به اموال مردم، ازمیان بردن خاندانهای بزرگ ودست اندازی به اموال ایشان، برمسند قدرت نشانی بی پایگان ودونان وبرکناری افرادشایسته و خدمتگزار ازمقامات دولتی بخشی دیگراز نکته هائیست که بهار ستایشگر آزادی بر نظام رضاخانی وارد می آورد و شعرش آیینه ای تمام نماست ازباور ها ی اودربرخورد با این دوره شگفت انگیز تاریخ سرزمین ما(62).
اما آنچه که بیش از هر نقیصه دیگری روح این مدیحه سرای وطن ومشروطه را می آزارد زیر پاگذاری حقوق مشروطه، تجاوز به قانون اساسی، بی حرمتی وبی اقتدار سازی مجلس شورای ملی، ازمیان بردن اقلیت پارلمانی، بی احترامی به حقوق وامنیت وکلاء می باشد. نقیصه ای که حتی جلوه ورنگ اصلاحات رضاشاه نیز قادر به پوشانیدن آن نیست. شاید همین ویژگی است که بهار را از دیگر پیروان تجدد آمرانه جدا می سازد او سازندگی ایران وبرقراری امنیت را می جست ولی نه به قیمت از میان برداری نهادهای آزادی ومشروطه. پافشاری برهمین خواسته ها او را در چند مقطع عمده در برابر نظام رضاخانی قرارداد که به آن خواهیم پرداخت:
مجلس چهارم (تیرماه 1300 تا30 خرداد 1302 ) و نخستین دست اندازیهای رضاخان برنهادهای مشروطه:
اولین زیاده روی های رضاخان وبی توجهی های اونسبت به حدود اقتدارات قوه مجریه دربرابر قوه مقننه درمجلس چهارم روی داد. آنجا که این سردار تازه از راه رسیده که مقام وزیر جنگ را برعهده داشت، برای تأمین بودجه ارتش و انجام اردوهای نظامی، برخود و دیگر نظامیان دست گشادگیهایی را درامر گردآوری مالیات روا دید. امری که مورد تأیید مجلس نبود. ولی رضاخان هرگونه انتقادی را ازجانب روزنامه نگاران ودیگر سخنگویان با خشونت پاسخ گفت وسبب ایجاد ناخرسندی هایی را فراهم آورد. برخوردهای تند سردار سپه بامدیران جراید در این دوران سبب تحصن روزنامه نگاران و اعتراض مجلس به سردار سپه واستعفای اوگردید که شرح آن در تاریخ نگاریهای این دوره آمده است(63).
بهار در این زمان از جانب مردم بجنورد درمجلس شورا نماینده بود ونشر و چاپ مجله نوبهار هفتگی را نیز عهده دار بود. نخستین یاد آوریهای او را برگوش بی نیوش سردار سپه دراین مجله ودر رابطه با برخورد مجلس ووزیر جنگ می یابیم. بخشی از این یادآوریها را بهار درتاریخ احزاب آورده که ذکر آن در اینجا برای آشنایی با سابقه رویاروئی این دوچهره سیاسی، بی بهره نخواهد بود. بهار درتذکر به سردار سپه می نویسد:
«.... ما ناگزیر به آقای وزیر جنگ علاقه داریم و نمی توانیم به یک ایرانی قوی الاراده که وجودش دراجتماع شاهد منتهای لیاقت ایرانی می تواند بود علاقه نداشته باشیم. به همین دلیل قضایای وارده برآقای وزیر جنگ در تاریخچه های نوبهار همه وقت یادداشت خواهد شد....
ما ازاستعفای آقای وزیر جنگ همانقدر متأسفیم که ازبعضی کارهای ایشان و مأمورین ایشان. ما وهرایرانی میل داریم، که وزیر جنگ ما ازحدود وزارت جنگ وفرماندهی کل تجاوز نکرده وحتی الامکان درخزانه قشونی بیشتر دقت نموده به عملیات مستخدمین لشکری زیادتر دقیق شوند وزیادتر خزانه عمومی ملت را مراعات نمایند. ما می خواهیم که در کارهای وزارت داخله و مالیه بهیچوجه دخالت از طرف لشکریان به عمل نیاید تا کمتر مضار فرعی برای اداره لشکری فرض شود ، مادوست داریم که حکومت های نظامی بابودن مجلس لغوشود تابی جهت کسی حق حمله به مجلس و به وزارت جنگ نداشته باشد...
ما آرزو داریم که نظامیان خانه مردم را بر خلاف قانون محاصره نکرده و در مسائل حقوقی ولو به حق متعرض کسی نشده، دندان روزنامه نویس را که می توان به حکم قانون بست، با مشت تعصب خرد ننماید.. بالاخره ما امیداوریم، وزیر جنگ بداند که درایران قوه ای فوق قوای ملت ومرکزی قوی تر و صالح تر ازمجلس شورای ملی وجود نداشته و یک وزیر هرقدر قوی و صالح باشد، باید با مجلس کارکرده و از مجرای همکاری با مجلس هر فکری که دارد وهرخدمتی که درنظر گرفته به موقع اجرا بگذارد... »64
البته بردباری بهار برای مقالات اوست وچنانکه شیوه ی بیانی اوست، در شعر عالم دیگریست. رنگی ازبی قراری وبیم وامید وگاه خشم ونفرت از اوضاع زمانه بر جان و زبان او دراین ایام حاکم است. در برابر ناهنجاریهای سیاسی و اجتماعی وجنگی که میان سردار سپه و مطبوعات ومجلس درگرفته که بوی خوشی از آن به مشام نمی رسد، شاعر از خود می پرسد که چه بایدکرد؟ پاسخ های اوگاه با برش های قاطعانه همراه است:
ترک ملک عجم بباید کرد رای ملک عدم بباید کرد
یا به نخجیر گاه جهل عجم کارشیر اجم بیاید کرد.....
وین نظامات زشت ناخوش را به خوشی منتظم بباید کرد
خامه ای چون سنان بباید ساخت نامه ای چون صنم بباید کرد...
سر رندان اجتماعی را خرد بی کیف وکم بباید کرد..
وین دنی دایگان ملت را رهسپار عدم بباید کرد...(65)
گاه، که فکرت او راه به جایی نمی برد، ناامیدانه از دماوند از آن دیو سپید پای دربند می خواهد ترکیبی بسازد«بی مماثل» و«معجونی بی هماند» از نار و سعیر وگاز وگوگرد، از دود و حمیم وصخره کند، از آتش آه خلق مظلوم وازشعله ی کیفرخداوند و از آن ابری بر سر ری بفرستد و اساس این بنای تزویر را از ریشه برکند.(66) و چون دماوند نیز به طلب شاعر برای برکندن این اساس تزویر وظلم وقعی نمی نهد، شاعر را راهی جز سر کردن در سکوت شب وپناه به عالم شعروجهان شگفت انگیزش باقی نمی ماند:
من خود به شب پناه برم ز ازدحام روز
دوگوش وچشم بسته زغولان هرزه لای..
چون اندراین سرای نباشد بجز فریب
آن به که دیده هیچ نبیند دراین سرای(67)
ازمجلس پنجم تایک شب شوم
سردار سپه از نخستین درگیری های خود با مجلس چهارم درسی بزرگ گرفت ودریافت که برای اجرای مقاصد خویش می بایست مجلس و نهادهای مشروطه را زیر فرمان کامل درآورد. پاره ای جریان های سیاسی وعقیدتی و پیدایش گروههایی چون سوسیالیستها به رهبری سلیمان میرزا اسکندری که با برنامه های سردار سپه سرسازش داشتند وچه بسار خودواضع پاره ای ازآنها بودند نیز به درهم بافتگی مجلس وقدرت سردار سپه یاری رسانید.
پنجمین دوره قانونگذاری در تاریخ 22بهمن 1302 شمسی، افتتاح شد. اکثریت مجلس را دراین دوره نمایندگان ائتلافی فراکسیون تجدد (حدود 40 تن) به رهبری سید محمد تدین و فراکسیون سوسیالیستها (حدود14 تن) به رهبری سلیمان میرزا تشکیل می داد و در برابر این اکثریت فراکسیون اقلیت قرارداشت که بارهبری سید حسن مدرس اداره می شد. دردوران برپائی مجلس پنجم، بهار ازجانب مردم ترشیز به نمایندگی مجلس شورای ملی برگزیده شد.
شناخت جبهه گیری های بهار درروند مجلس پنجم ازبرای فهم پاره ای از گوشه های سرنوشت سیاسی او نهایت اهمیت را دارد. دراین دوران است که او به خاطر اعتقاد محکم خود به حرمت قانون اساسی و نهادهای مشروطه ودفاع محکم از آنها در مجلس، رفته رفته در ذهنیت دستگاه سیاسی رضاخان که برای پیشبرد برنامه های اصلاحی خویش ازقانون شکنی ابائی نداشت، به عنوان "شخص ناراحت " جای می گیرد(68)، در تاریخچه مجلس هرکجا که دست اندازی به قانون اساسی ویا زیر پاگذاری نهادهای مشروطه به میان می آید چه درغوغای جمهوری، چه دراستیضاح سردار سپه وچه اعتراض به ترور عشقی و طرح مساله ماده واحده و تغییر سلطنت، به نام بهاربعنوان مدافع حق و قانون برمی خوریم. دراین راستا حوادث گوناگونند وبسیار که برشمردن آنها سخن را به دراز می کشاند. اما از میان آنهمه ، ما به سه رویداد عمده که به گونه ای درشکل گیری سرخوردگی بهار تأثیرداشته وهم درشعر اوبازتاب یافته اند اشاره می کنیم.


جمهوری سردار سپه
آغازکار از ماجرای جمهوری سرمی گیرد و آن هنگامی که سردار سپه با پشتی بانی فراکسیون اکثریت دست به کار راه انداختن بساط جمهوری خواهی می شود.در این ایام امراء لشکر در ایالات و ولایات، با پشتی بانی عمال رضاخان، تلگرافهای شدیدالحنی به مرکز مخابره کردند و با تهدید وکلاء مجلس، خواهان جمهوری شدند. ولی توده مردم که می دانستند این نغمه ها از کجا سرچشمه گرفته است و به اشاره ی چه مقامی این تلگرافهای تهدید آمیز مخابره می شود، با چنین جمهوری مخالفت ورزیدند.
استدلال بهار درمخالفت با این طرح کمابیش همان استدلال مدرس بود:« مجلسی که به قانون اساسی ووفاداری به مشروطه وشاه مشروطه قسم خورده بود، صلاحیت تغییر نظام سیاسی را نداشت.» اوهمین برهان را هم درمباحثات وجنگ وجدالهای مجلس و هم درمقالات واشعاری که دراین باره نوشت بارها وبارها تکرار نمود.
در رابطه با جمهوری دو سروده در دیوان بهار به چشم می خورد: غزل جمهوری (ص387) وجمهور ی نامه (ص388).
در غزل جمهوری بهار یادآور می شود که اساس طرح جمهوری سردار سپه ضد یت کامل با مشروطیت و قانون اساسی دارد و بهانه ای است که به نام اراده ملی، قانون اساسی را لغو کنند. هم ازاین روست که در این سروده ندا در می دهد:
جمهوری سردار سپه مایه ننگ است
کاین صحبت اصلاح وطن نیست که جنگ است...
بی علمی وآوازه ی جمهوری ایران
این حرف درین مملکت امروز جفنگست
آزادی ومشروطیت افتاده به زحمت
این گوهر پرشعشعه درکام نهگنست...
افسانه جمهوری ماملت کودک
عیناً مثل ملعبه شهرفرنگ است...
درپرده جمهوری کوبد درشاهی
مابی خبر و دشمن طماع زرنگ است
در جمهوری نامه مسأله به شکل بسیط تری مطرح شده. این شعر که در قالب ترکیب بند سروده شده و 120 بیت دارد، سرشار است از آگاهی های گوناگون درباره انگیزه های برپایی برنامه جمهوری خواهی و همچنین هویت هواداران و برپاکنندگان آن در درون و برون مجلس. در دیوان بهار و در رابطه با جمهوری نامه آمده است که بهار این شعر را به همراهی میرزاده ی عشقی سروده ودر روزنامه ی قرن بیستم که سردبیری آن را آن شاعر جوان بر عهده داشته منتشر کرده است. جای پای طنزی یأ س آلود ی که در این اثر هست ، اشتراک عشقی را مسلم می دارد. اما به سختی می توان گفت کدام بندها حقیقتا از آن او و کدامیک از قلم بهار بوده است .سروده با این عنوان آغاز می گردد (69).
چه ذلتها کشید این ملت زار
دریغ از راه دور و رنج بسیار
ترقی اندرین کشور محال است که در این مملکت قحط الرجال است
خرابی از جنوب و از شمال است بر این مخلوق آزادی وبال است
هریک از شخصیت های سیاسی در پوشش و چهره ای از مطایبه در صحنه ی جمهوریخواهی حاضر می شوند. برای نمونه رضاخان را شیطان رشتی والدنگ قلندر لقب داده (بند 5و8) ، تدین، عنوان سفیه کهنه مشتی راگرفته (بند5)، صبای روزنامه نگار را بی شعور بدقیافه خوانده (بند 6)، وبردادگر، شکل بالا بلند بی کفایت بخشیده است(بند7) . شیخ االعراقین جلنبرزاده و ضیاءالواعظین عنوان لوس ریغو راگرفته است. میان این کارگزاران ،گفت و گوئی خیالی مجسم شده است و فرض بر آن است که آنها در زدو بندی پنهانی درکار پیش برد جمهوری مشغولند و ازهیچ کاری حتی نادیده گرفته قانون اساسی ومجلس واهمه ای ندارند:
دبیر اعظم آن رند سیاسی زکمپانی نماید حق شناسی
زند تیپا به قانون اساسی به افسونهای نرم دیپلوماسی...
دریغ ازرنج دور وراه بسیار
تدین گفت مجلس هست بامن نمائیم اکثریت را معین
شود اینکار پیش از عیدروشن به جمهوری بگیرم رای قطعاً
نه قانون می شود مانع نه افکار به زور مشت فیصل می دهم کار...
دریغ از راه دور ورنج بسیار
زملا ها جوی وحشت نداریم قشون باماست ما دهشت نداریم
حذر ازجنبش ملت نداریم شب عید است مافرصت نداریم...
دریغ از راه دور ورنج بسیار
به تهران نیست یک تن انقلابی بجز مشروطه خواهان حسابی
که ازوحشت نگردند آفتابی اگر کردند قدری بد لعابی
بیاویزیمشان برچوبه دار به نام ارتجاعیون واشرار...

ترور عشقی
ندا وصلای بهار وهم آوائی اوبامخالفان طرح جمهوری ازجمله میرزاده عشقی که مقالات واشعارتند و پر توان او درروزنامه قرن بیستم منتشر می شد، بی حادثه نگذشت واولین میوه تلخ خود را درتیرماه 1303 بخشید آنهم درآن هنگام که عشقی، آن شاعر سنخنگو وگشاده زبان را دربرابر خانه اش به قتل رساندند(70).
حادثه قتل عشقی همچون پتکی بودکه بر روح و روان بهار وارد آمد. پژواک نطق تاریخی او در مجلس، که در اعتراض به سوء قصد به جان عشقی بیان داشت ،هنوز هم درگوش می پیچید :
« جراید اقلیت را توقیف می کنید. گلوله به ما تحویل می دهید، اجازه نطق هم به مانمی دهید... من چهل سال ازعمرم می گذارد وبیست سال آن را درسیاست گذارانیده ام ... من بیست سال است دردهانه ی مرگ زندگانی می کنم... من در مقابل قشون تزار ایستادگی کرده ام وازمملکت ایران دفاع نموده ام... من ازتهدید به قتل یا کشته شدن باکی ندارم. من عقیده ام این است که آن پنجه سرخ که یخه عشقی را گرفت واو را به طرف گور برد، آن پنجه، پنجه دشمن است، باید مجلس آن پنجه ودست را قطع کنند. آن دست و پنجه از هر آستینی که بیرون آمده باشد باید قطع شود . به شما می گویم اگر مجلس آن پنجه خائنانه را قطع نکند، مردم ایران آن دست وپنجه را قطع خواهندکرد، زیرا چنین دستی قابل تحمل ملت نیست وباید قطع شود !» (71)
شاید نیازی به برشمردن این نکته نباشد که نیت بهار ازپشت هم آوری واژه پنج وپنجه یادآوری لقب رضاخان میرپنج بودکه اورا قاتل حقیقی عشقی می دانست.
بازتاب شکنجی را که به دیدن جان سپاری عشقی برروان بهاروارد آمده از فحوای مثنوی زیبایی که برای اوسروده می توان درک نمود(72)

پیش درآمد این شعر فضائی مرگ بار را در برابر چشم مجسم می سازد. همه چیز باری ازنحوست و تیرگی دارد. شبی که عشقی را کشتند شبی ست که درآن « چشم کیوان ز فکرت رازهای نهفت نمی خوابد»، نحوست برگرد او هاله می زند، سعادت زپیش او گریزنده گشته، فرشته خروشان برفته زجای و دیوتبسم کنان جای اورا گرفته، ازچشمان دیو برق نحوست می بارد ، نگاهش کینه و کید و خشم می پراکند ، هوا از اندیشه اش تاریک می شود... عاقبت ازدرون زهرآگین دیو دودی تنوره زنان ،با شعله های کبود برمی خیزد وبه دور خویش می پیچد و همچون سیه گوهری شوم وبگداخته ز بالا خروشان به سوی خاک می تازد وجان عشقی را می گدازد."
.. رهاگشت کیوان هم اندر زمان ازآن شوم سوزنده ی بی امان
سیه گوهر شوم بگداخته که برقش زکیوان جداساخته
زبالا خروشان سوی خاک تاخت به خاک آمد وجان عشقی گداخت
سپس بهار میان این نحوست کیوانی و تنوره آن دیو منحوس که گل عمر عشقی را بچید وبرباد داد وروزگار خویش نوعی همگونی ایجاد می کند و با برشماری آنچه که گروهی سپاهی برسرآب وخاک ما آورده اند، عصر خویش را عصر تسلط دیوان می خواند:
به بنگاه کی تا خت دیوسفید دژم گشت رخسار تابنده شید
زافسون دیوان مازندران وطن تیره شد ازکران تاکران
گناه عشقی همان بود که زبان به نکوهش دیوان گشوده بود و هم به خاطر آن گشاده زبانی کیفری سنگین پرداخت. تأ ثر بهار از مرگ عشقی تنها بخاطر ازدست دادن یک دوست شاعرنبود. اودراین ازمیان برداری ضایع سازی یکی از آرمانهای نهضت مشروطیت را می دید که همانا حق آزادی بیان وگفته بود که عشقی یکی از چهره های گویای آن محسوب می شد. و شکنج بهار نیز، از خاموشی آواز است ونه تنها آواز خوان:
یکی تازه گل اندر آن باغ بود به بیغاره ی خر زبان برگشود
هنوزش زخر بود برلب نوا که خر سرفرو برد وکندش زجا
گل عاشقی بود وعشقیش نام به عشق وطن خاک شد والسلام
نموکرد وبشکفت و خندید ورفت چوگل، صبحی اززندگی دید ورفت

تغییر سلطنت و یک شب شوم:
یکی دیگر از مقاطع مهم دوران مجلس پنجم که پژواک هشدارهای بهار را با وجود همه تهدیدها و خطرات برضد قانون شکنی بلند می سازد هنگام تغییرسلطنت است.
درآبان 1303 اکثریت مجلس تصمیم می گیرد کاررا یک سره کند وبساط قاجاری را برچیند. مانورها وصحنه گردانی ها ازسرگرفته می شوند وضعیت را غیرعادی جلوه می دهند وخطرآشوب واز هم گسیختگی زمام مملکت در میان می آید. برای تغییر سلطنت و انتقال آن می بایست ماده سی و پنج وسی وشش وسی وهفت قانون اساسی را نادیده گرفت. باز هم صدای بهار در مجلس می پیچد وبارها درمیان بیانات خودلزوم رعایت چهار چوب قانونی را در هرگونه دگرگونی یادآور می شود:
«... مجلس شورای ملی باید یک نکته را کاملاً رعایت کند وآن قانون اساسی است ... وآن شقی را انتخاب کند که هم به وضعیات حاضره خاتمه داده شود وهم اندک خدشه ای به قانون اساسی وارد نشود... قانون اساسی برای هرکسی که دراین مملکت زندگی می کند واجب الاحترام است وواجب الرعایه است... بایدسعی کنیم که قانون اساسی کاملاً محفوظ بماند.......... اجازه ندهیم که به وکلای مجلس توهین کنند و بالاخره در آتیه به کرسی وکرسی نشین لعنت کنند... این کار نباید بطریقی بشود که هرروز بتوانند ما یا پارلمانهای آینده این مملکت را ملزم کنند که یک قسمت قانون اساسی را مقراض کنیم. ماباید کاری کنیم وقضایا طوری به دست ماحل شود که پارلمانهای آینده هم دچار اشکال نشوند...(73)
نطق بهار به دستگاه نظمیه گزارش می شود. سخنگوی اقلیت را که در مخالفت با تغییر سلطنت سخن گفته می بایست تنبیه نمود تادرسی برای دیگر مخالفان باشد. ولی چوب این نطق را روزنامه نگاری به نام واعظ قزوینی که برای امر دیگری به مجلس آمده است می خورد. مأمورین آن نگون بخت را که هیچ گناهی جزشباهت به بهار نداشت با تپاچه از پای درآورد ند وبرپریشانی خاطر نماینده شاعرافزودند. دوحادثه، دوترور دررابطه با آزادی بیان ودفاع ازحکومت قانون آنهم درفاصله ای نه چندان دور، خاموش سازی گوینده ای که روحی ملی گرا دارد وزبانش با عالی ترین رسانه ملی ما یعنی شعر پیوند دارد و سوء قصد به جان خود او که نیتی جز حراست از حرمت مجلس نداشت، حادثه ای ساده نبود. بر آورد میزان شکنجی که براثر این حادثات بر روح بهار وارد آمده از فحوای قصیده ی شب شوم (دیوان ص 399) پیداست. در این سروده شاعر، به وصف رنگ و نگار دغلی مجلس تغییرسلطنت می پردازد و طوفانهای روحی خویش را بربند بند شعر خویش می تازاند و برگی دیگر بر مشروطه نامه های خویش می افزاید:
شب چو دیوان به حصارفلکی راه زدند اختران میخ براین برشده درگاه زدند
راهداران فلک برگذر راهزنان به فراخای جهان ژرف یکی چاه زدند....
خصم در کثرت وقانون طلبان درقلت به قیاسی که تنی پنج به پنجاه زدند
چارده تن به فضای فلک آزادی نیمه شب همچو مه چارده خرگاه زدند
خواستند اهرمنان تازکمینگاه مرا خون بریزند، ازاین رو ره وبیراه زدند
ناگهان واعظ قزوینی به کمینگاه رسید برسرش ریخته وزندگیش تاه زدند...


حذف اقلیت وسرنوشت پارلمان:
مجلس پنجم در جلسه 9 آبان ماه 1304 به برکناری احمدشاه قاجار برطبق ماده واحده با اکثریت 80 رأی موافق در مقابل پنج رأی مخالف رأی داد. این مجلس در تاریخ22بهمن ماه1304 ش خاتمه یافت .رضاخان پهلوی در تاریخ 14اردیبهشت ماه 1305 بطور رسمی تاجگذاری کرد . ازسال 1305 تا1320 هفت دوره قانون گذاری بدون وقفه برگزار گردید.
درمیان این هفت دوره قانونگزاری ، مجلس هفتم ازنقطه نظر پژوهش مایعنی جستجوی فراز وفرود نظام پارلمانی وبازتاب آن درذهن وزبان بهار از اهمیت ویژه ای برخوردار است. ازآن رو که دراین دوره است که اقلیت پارلمانی حذف شد واعضاء اقلیت دیگر حق انتخاب شدن نیافتند وهریک اگر هم مانند بهار و مدرس سرنوشتی شوم پیدا نکردند اما به گونه ای ازصحنه سیاست کنار رانده شدند. بهار درنقش سرنوشت سیاسی خویش ودررابطه با حذف اقلیت درمجلس هفتم چنین آورده است:
...« درمجلس چهارم من ومدرس وآشتیانی وبهبهانی ونه نفر دیگر ازنمایندگان دراقلیت بودیم... این اقلیت ومخالفت آقایان تاپایان دوره پنجم طول کشید. دوره ششم من ومدرس وآشتیانی وبهبانی ونه نفر از کاندیداهای مدرس ازشهر تهران انتخاب شدیم. مدرس ، من ورفقا دراقلیت باقی بودیم وبعد ازختم دوره ششم، انتخابات را دولت دردست گرفت. مجلس تمام شد، مدرس را دستگیر کردند وبه خواف فرستادند . بهبانی وزعیم ومرا نگذاشتند انتخاب شویم. یکبار پنج ماه درتهران ویک بار دیگر یک سال در اصفهان به حال تبعید بسر بردم...»(74)
آری مجلس وجود داشت وانتخاباتی نیز صورت می گرفت ولی مجلسی که درآن تنها یک گرایش حق نطق وبیان داشت ودیگر گرایشها از صحنه آن حذف شده بودند. هرگونه اعتراضی با ارعاب وضرب وجرح وزبان دوزی ودربستگی روبرو می شد. چنین حال و هوائی نمی توانست مورد قبول نماینده شاعری چون بهاره باشد که بیش از بیست سال از عمر خویش را وقف احیای سیاست ومبارزه درراه تحقق حکومت قانون کرده بود. شاید بدین خاطر است که سرنوشت مجلس هفتم درشعر بهار جای بخصوصی یافته است واشارات گوناگونی بدان دردیوان بهار می یابیم. اما به دیده ی ما سه قصیده اند که ازآن دیگران به زبان ودل سرخورده ونکته گیربهار نزدیکترند که بدانها می پردازیم.
آشکارترین اشارات را در قصیده بلند اندرز به شاه (ص 469) می یابیم که درسال 1307 سروده شده ودرحقیقت نقد منظومی است ازهمه ی بنیادهای سیاسی واجتماعی نظام حاکم. دراین سر وده، بهار از بی قدرت سازی مجلس هفتم سخن به میان آورده وآن را به طنز،همچون مجلس تعزیه وشاه را چون تعزیه گردانی می داند که انتخاب واختیار همه وکلا وحرکاتشان را دردست گرفته باشد:
.. شاه حالیه به هرکار دخالت دارد خویش را کرده طرف با همه کس درهرکار
ازرئیس الوزاء تا به وکیل به وزیر ازمدیر کل تامنشی وتادفتر دار
همه با میل شه آیند زصندوق برون شمرذی الجوشن وخولی وسنان ومختار
پادشه تعزیه گردان شد ومجلس تکیه گریه دارد بخدا این روش ناهنجار...
نیست پیدا که بود ملک به روی چه اساس نیست روشن که بود کارز روی چه مدار
نیست مشروطه که قانون اساسی باشد ضامن زندگی خلق ونگهبان دیار
بهار دربخش دیگری از این قصیده به خاموش سازی اقلیت درمجلس هفتم اشاره می کند ومجلس هفتم را مجلس شومی می نامد که ملت را ازآن بیزاریست.
... بود این دلخوشی خلق که اندر مجلس
هست یک عده وطن خواه رشید وبیدار
گاه و بیگاه سخن گویند از راه صواب
خواه ناخواه جلوگیرند ازعیب وعوار
گرچه خاموش نشستند درآخر، زیرا
اکثریت به ره منطقشان بست حصار
لیک با این همه خاموشی ومظلومیت
خلق را بود به آن چند نفر استظهار
لیک نظیمه به زور کتک وحبس به خلق
گفت کز یاری این جمع کنند استغفار...
مجلس هفتم، آن مجلس شومی است که هست
ازچنین مجلس واین قانون ملت بیزار
در قصیده فتنه های آشکار (ص544) که به سال 1309 ، سروده شده بهار با لحنی سرشار از نکوهش و تلخی بازهم به داستان مجلس پرداخته و به افشای دسیسه و تقلب در انتخابات مجلس اشاره کرده است. آنچه که این قصیده را از دیگر سروده های بهار درباره ی مجلس متمایز می سازد، پرورش تم غیبت و در عین حال حضور شاعردر صحنه ی سیاسی است. آری اونیز به مانند دیگر احرار ووطن خواهان از ساحت زندگی سیاسی رانده شده و این نکته را نیز زیرکانه در شعر خود آورده، اما در همان« ازساحت راندگی» مسائلی را می بیند که شاید حاضران درصحنه را به چشم نیاید. قرار گرفتن ردیف قصیده بر «میبینم» ،در حقیقت نمادی ازچشم نگران بهار است که برسرنوشت خانه ی ملت چشم دوخته است وعواقب فروپاشی آن را« اشکباری ملت» وتبدیل آن خانه به « کنام سوسماران وقنقدان» و دیگر جانوران موذی ونمایندگانی گیج وبی اختیار وآلت دست ارتجاع و فاشیست می بیند. همان تصویری که بعدها درتابلوئی که از مجلس چهاردهم رسم می کند، به نحوی دیگر تکرار می شوند.
فتنه ها آشکار می بینم دستها توی کار می بینم
حقه بازان وماجراجویان برخر خودسوار می بینم
جای احرار درتک زندان یابه بالای دار می بینم
زانتخابات سوء مجلس را پرزعیب وعوار می بینم
وکلا را به مثل دور ششم گیج وبی اختیار می بینم
درگلستان به جای کبک وتذرو قنقذ وسوسمار می بینم
ملتی را که شد فراموشکار عاقبت اشکبار می بینم...
زبان حسرت و درد بهار، در قصیده شهر بند مهر و وفا (ص532) که در همین اوان (1308) سروده شده، به اوج خود می رسد. به دیده ما این قصیده نیز نمودار دیگریست از سرخوردگی این شاعر، ازاوضاع سیاسی وقت و به ویژه ضعف نهادهای مشروطه که بهار از آن باعنوان« آتشی که خاک وطن گرم بود ازآن» (بیت 8 ) یاد می کند. بخاطر یکپارچگی موضوعی و همچنین پی آمد هماهنگ نمادها واشارات ، قصیده شهر بند مهر و وفا، را می توان یکی از قصاید موفق بهار است در رابطه با ترسیم شرایط سیاسی در بیانی شاعرانه دانست.
این قصیده دارای دوبخش اصلی می باشد که درعین حال گیر و داری تنگاتنگ با هم دارند. ازبیت یک تا هفتم شاعربا بهره گیری از نمادهایی بس زیبا ذهن خواننده را برای آنچه که فراتر خواهد آمد آماده می سازد. ازمنظری که بهار به مجلس واصولاً وطنش، دراین برهه از زمان می نگرد، آنرا همچون سرزمینی می بیند که زمانی مرز« مهر و وفایش» می خواندند، اما اکنون دیگر در آن دلبری نمانده. خشک سال حادثه در آن برگ تری برجای نگذاشته، و برق جفا در این باغ حقیقت، گلی را برجای نهشته است، کرم ستم بر شاخ فضیلت زده و بلبل آن اسیر قفس و باغبان آن با آفت خشک سالی روبروست. همه ی بندهایی که باری از نابودی و تباهی را بیان می کنند، درحقیقت برای آن آورده شده اند که مارا به شاه بیت این قصیده برسانند که در آن، آن نقصان اصلی، آن انگیزه حقیقی که همه ی کاستی ها معلول آن یکی می باشند بیان شده وآن خاموش سازی آتش فروزان نهضتی است که خاک وطن گرم بودازآن وحال از آن جز اخگری باقی نمانده است. بیت های دنبالی را تشریح پی آمدهای شوم فروکشی آن "آتش فروزان "می سازد که همانا ازمیان تهی شدن آداب معدلت و کشور داری وغلبه ی نظام زور وعواقب دیگر است.
... آن آتشی که خاک وطن گرم بود از آن         طوری به باد رفت کز آن اخگری نماند
هردر که باز بود سپهر ازجفاببست                 بهر پناه مردم مسکین دری نماند
آداب ملک داری وآیین معدلت                       بربادرفت وازآنهمه جزدفتری نماند
زین جنگهای داخلی و این نظام زور               بی درد وداغ، خانه و بوم وبری نماند
شد مملکت خراب زبی نظمی نظام                  وزظلم وجور لشکریان کشوری نماند
مرغ خموش :
پس از رانده شدن بهار از ساحت مجلس شورای ملی و محرومیت از داشتن فعالیت های سیاسی، محکومیت و اسارت در زندان رضا شاه(1308 تا1309- 1312تا 1313)، زندگی وآفرینش های این سخنسرای شیفته ی آزادی نیز وارد مرحله جدیدی می گردد. زندگی او در این سالها به انجام خدمات فرهنگی و ادبی می گذرد. تصحیح متون قدیمی، ترجمه چند متن پهلوی،تدریس دردانشسرای عالی، شرکت درهزاره فردوسی، عضویت در فرهنگستان ایران، پژوهش در تاریخ ادب و زبان فارسی و همکاری با روزنامه ها و مجلات ادبی همچون ارمغان ،مهر، آرمان، نامه تمدن، تعلیم وتریبت و مهر ایران و آموزش و پرورش، از آن جمله اند . اما روح ستیزه جویی او را تنها پژوهش وکنکاش و گاهی شرکت در مباحث ادبی اغناء نمی کند. بهار هرگز تنها یک وطن پرست ادبی نبوده است. اوباید درصحنه باشد و از دانش و آموخته خویش، از برای پرورش و دفاع از ارزشهایی که بدان ایمان دارد بهره ببرد. زیرا بنیاد فرهنگ او را اعتقاد به آزادی وحکومتی با منشأ ملی می سازد .بدین خاطر این ازمیدان راندگی و بستن زبان سیاسیش وهمچنین مشاهده فرود پویایی مجلس، براو بس گران می آید وزخمی است که التیام نتواند یافت.
در برخورد با آنچه که براورسیده است لحن او به جانب ذم وشکوی و اعتراض وگاهی تظلم و از همه مهمتر نقد شدید بنیادهای نظام رضاخانی گرایش بیشتری پیدا می کند که ما دربرگ های پیشین خطوط اصلی آن را برشمردیم. اما آنچه که تقریباً درهمه این سروده ها مشترک است تصویریست که بهاراز خویشتن وپایگاه خویش بعنوان مردی با فرهنگ و وطن خواه اما در بند وخاموش به دست می دهد. بارها، چه درشکوائیه ها، چه در زندان نامه ها، نامه های منظوم و دیگر آثاری که در این دوران نوشته درباره چرائی اسارت واز میان راندگی خویش پرسش بعمل می آورد:
مانده ام درشکنج رنج وتعب زین بلا وارهان مرا یارب...
ای دریغا لباس علم وهنر ای دریغا متاع فضل وادب
که شد آوردگاه طنز وفسوس که شد آماجگاه رنج وتعب...
من کیم، چیستم، تنی لاغر ناتوان تر ز تارهای قصب
کیستم؟ شاعری قصیده سرای چیستم؟ کاتبی بهار لقب
چیست جرمم که اندرین زندان دردباید کشید وگرم وکرب (75)
جالب آنکه همیشه تنها خود اوست که بدین پرسش بهترین پاسخ را می دهد:
چیست جرمش؟ کرده چندی پیش از آزادی حدیث
تا ابد زین جرم ، مطرود درسلطان بود(76)
وگاه با زبانی نمادین به این پرسش خویش پاسخ میدهد:
بلبل به جرم صوت اسیر قفس شود وآزاد وارزاغ بگردد به گلستان (77)
پی گیری نماد مرغ اسیر که از این سالها در شعر بهار، بسآمدی چشم گیر دارد و بر جای آن شاعر سخنگو ولی زبان دربسته می نشیند، ما را به شناخت ماهیت آن زخم عمیق که در آغاز این مقال ازآن سخن به میان آوردیم نزدیک ترمی سازد. برای نمونه در قصیده ی مرغ خموش(ص 522) بهار خودرا همان مرغکی می داند که ، سربه دشنه ی جلاد داده، آشیانه به تاراج داده وزآسیب خار ناله ی مکرر کشیده است. اما در همان حال بخاطر شیفتگی که به گل که نمادی از معشوق آزادیست دارد،آن زخم جانکاه را برجان وپرخویش تحمل می کند :
قربان مرغکی که زسودای عشق گل اززخم نوک خار، به خون پرکشیده است
یا چون بهار ازلطمات خزان جور سرزیر پرنهفته ودم درکشیده است(78)

یا در قصیده ی شهر بند مهر و وفا ، در قالب مرغی ظاهر می شود که بال و پر پرواز را که همانا سخنگوئی اوست از آزادی ، بریده اند و او را چاره ای جز خو کردن به کنج قفس نمانده است.

ای بلبل اسیربه کنج قفس بساز اکنون که از برای تو بال و پری نماند

هرچه در نظام رضاشاهی بیشتر پیش می رویم سرخوردگی بهار فزونتر و امید او برای ساختن حکومتی با منشأ ملی وزنده سازی نهادهای مشروطگی کمتر می شود سرخوردگی او تنها از سیاست پیشه گان نیست او فراموشکار های ملت را نیز در این امر سهیم می داند و هر زمان بتواند فریاد برمی آورد وازتباه گشتن ملیون وخم شدن پشت احرار در برابر سفها صحبت به میان می آورد:
ای وطن خواهان سرگشته و حیران تاچند؟
بدگمان و دودل و سربه گریبان تاچند؟
کشور دارا نادار و پریشان تا چند ؟
گنج کی خسرو در چنگ رضاخان تا چند؟
ملک افریدون پامال ستوران تا چند؟....
ملک غارت شد وملیون گشته تباه
لیک ملیونها ها شده بهره ی سردار سپاه
یارب این کینه واین ظلم دمادم تاکی؟
دل ایرانی آماجگه غم تاکی ؟
پشت احرار به پیش سفها خم تاکی؟
ظلم ضحاکان درمملکت جم تاکی؟(ص 79)
اما چه سود « همه بدخواه پهلوی دردل و همه مداح پهلوی به زبان » وکس به ندا وصلای اندیشمندان وگویندگانی چون او توجه ندارد و شاید یکی دیگر از انگیزه های سرخوردگی اودرهمین بی سپاسی همگنان خویش باشد:
عمری سخن به خیر وطن گفتم ای دریغ کامد به دست هموطنانم به سرزمان
سربرسرسنان رود آن را که نیست بخت بیچاره من که رفت سرم برسرزبان

درمیان سالهای 1309 تا 1320 که سال خروج رضا شاه از ایران است، هرچند شعر بهار از درونمایه های سیاسی واجتماعی خالی نمی شود، اما بازتاب کنجکاوی های اورا نسبت به مجلس ووضع نمایندگان و انتخابات وتاریخچه مشروطیت را تنها پس ازخروج رضاشاه در شعر اوباز می یابیم.

10- سقوط رضاشاه وبازگشت بهار به قصه ی کهن مجلس
بعد از حضور متفقین در ایران و استعفای رضاشاه ازسلطنت، بهار به صحنه سیاست و پاره ای فعالیتهای مطبوعاتی باز می گردد. روزنامه ی نو بهار را دایر می کند(3اسفند 1321)، در جبهه آزادی که توسط عده ای روزنامه نگار و به منظور جلوگیری از بازگشت استبداد تشکیل شده بود عضویت می یابد (1321)، درکابینه دوم قوام السلطنه وزیر فرهنگ می شود (22 بهمن 1324) ،ریاست نخستین کنگره نویسندگان ایران را که ازطرف انجمن روابط فرهنگی ایران با اتحاد جماهیر شوروی تشکیل شده بود به عهده می گیرد(1324)، در مجلس پانزدهم به عنوان نماینده تهران برگزیده می شود(1325) و با احمد قوام درتشکیل حزب دمکرات ایران همکاری می کند (1326) وریاست انجمن هواداران صلح را نیز می پذیرد(1326)
بازگشت او به صحنه زندگی سیاسی و اجتماعی، با پاره ای کامیابیها و ناکامیها همراه است که هم معلول حال وهوای این دوره ازتاریخ کشور ما وهم پیشینه های سیاسی بهار می باشد. نزدیکی ودوری او به گرایش های چپ، پیوستن به مانورهای سیاسی کابینه قوام وسپس سرخوردگی وگسستن ازاو بر سر مساله پیشه وری و خودمختاری آذربایجان و دخول سه وزیر توده ای درکابینه، در آزردگی خاطر بهار بی تأثیر نبوده است. اما بی شک یکی از انگیزه های مهم این آزردگی را سرنوشت مجلس ومسائل پیرامونی آن تشکیل می دهد وهم بدین خاطر است که دوباره بازگشتی بدین داستان قدیم می کند وحال وروز مجلس شورا را درونمایه چند قصیده می سازد که یکی از پرتوان ترین آنها همان قصیده مجلس چهاردهم می باشد که انگیزه ما برای نوشتن این مقال شد که ویژگی های آن را در ابتدای این گفتار برشمردیم(81).

سرانجام سخن:
درجست وجوی ریشه ی شکنجی که برلحن بهار در قصیده مجلس چهاردهم سایه افکنده، به جست و جو بر آمدیم وبه گذشته ها سفر کردیم . ازآن روز که به دیده ی ماچنین لحن تلخی نمی توانست تنها ازجوهر عرضی رویدادهای همزمان با این سروده و ترکیب مجلس چهاردهم برآمده باشد. ریشه ی اصلی را در شکست آرمان او در پای گیری مجلسی صالح و حکومتی با منشاء ملی یافتیم. پس برگه هایی منظوم از تاریخ این آرمان خواهی را در دیوانش ورق زدیم و از رسانه پرتوان شعرش برای دست یابی به فراز وفرود عواطف او در رویارویی با روند جای گیری دمکراسی دراین ملک قدیم بهره بردیم.دیدیم که این ستایشگر آزادی ومدیحه سرای وطن درگیر ودار پرتنش حوادث ودرمقاطع اوج گیری نهضت مشروطیت چگونه سراسر شوق و شور در ستایش آزادی و حکومت قانون، شادباش ها سروده است وهم به هنگام های دیگری ودربرابر شکست پای گیری مجلسی صالح و حکومت قانون، به تلخی گریسته وتعزیت بروطن خویش خوانده است. دراین شکست بهار بی کفایتی سیاستمداران و خیانت وسرسپردگی پاره ای از زمامداران امور ، تربیت نایافتگی وگاه پاره ای غفلت های ملت را عامل عمده می داند. ازمیان تمام مقاطعی که بر شمردیم بی شک عصر رضاشاه بیش از دیگر مقاطع برسرخوردگی بهار تأثیر گذاشته است. چرخش زبان او اززبانی پرطنین وپویا وسرشار از امید به زبانی ملامتگر وگاه پر از تظلم نشان طنین قدرت جابرانه آن عصر برذهنیت این شاعر است.
به هر رو بهار نیز چون دیگر آرمانگرایان در راه دستیابی به آرمان خویش به سختی و سنگ زیاد بر خورده. ازاینرو گه و گاه یأس و نا امیدی از خودنشان داده و نیز چرخش ها وزمزمه های دیگری ساز کرده ودچار دوگوئی نیز شده است. اما در ژرفای وجود خویش از این آرمان دست برنداشته است. دیوان او نشان می دهد که تا واپسین روزهای هستی، هنگامی که درآسایشگاه لزن با بیماری جانگداز سل مبارزه می نمود، حرفی سوای این برلب نداشت که : جز مجلس ملی نزند بیخ استبداد، وبی نیروی قانون نرود کار ازپیش... وامروز امید همه زی مجلس شوراست... ( ازقصیده به یاد وطن 1327)
و جان کلام اینکه در این روال، بهار را نمی توان همچون شاعری تاریک بین تلقی نمود اوعلیرغم همه سرخوردگیها ونقد تند وتیزی که ازنهادهای جامعه و هم ملت خویش می کند به ایران وایرانی همواره باوری عمیق داشت وبیهوده نبود که می گفت:
«... من به ایران وایرانی امیدواریها دارم. بگذار بازهم پتک حوادث مارا بکوبد، بگذار چنگیز وتاتار دیگر هم مارا خرد وخمیر کنند، بگذار نان و ثروت مارا بازهم غارت کنند... ایا این آسمان الهام بخش راهم از ما خواهند گرفت؟....»(86)

: پی‌نوشت‌ها:
1- پایه‌ی کار ما در این گفتار دیوان اشعار شادروان محمدتقی بهار به کوشش مهرداد بهار، تهران، انتشارات توس، سال 1368 است. برای اشعاری که در این دیوان یافت نمی‌شود از دیوان بهار به کوشش محمدملک‌زاده، تهران، موسسه مطبوعاتی امیرکبیر، سال 1335 و 1336 خورشیدی با یادآوری بهره برده‌ام. برای قصیده‌ی مجلس چهادهم نگاه کنید به دیوان. جلد یکم، ص 778.
2- گفت‌و گو با دکتر بهار، مجله کلک، شهریور1373، شماره‌ی 54؛ 178
3- در این چند بیت بهار به پاره‌ای از چهره‌های سیاسی اشاره می‌کند که چندین دوره هم نماینده‌ی مجلس بوده‌اند: سلیمان اشاره است به سلیمان‌میرزا اسکندری (سلیمان محسن اسکندری) نماینده‌ی مجلس در دوره‌های دوم، سوم، چهارم و پنجم و لیدر سوسیالیست‌های مجلس پنجم. بعد از استعفای رضا شاه از سلطنت به ریاست حزب نوپای توده‌ی ایران انتخاب شد. سیدحسن مدرس نماینده‌ی مجلس تا دوره‌ی ششم، پیشوای اقلیت مجلس که در سال 1307 دستگیر و در خواف در سال 1316 به قتل رسید، بهار نماینده‌ی دوره‌ی سوم تا ششم در دوره‌ی هفتم از انتخاب شدن در مجلس محروم شد. تیمورتاش یا سردار معظم خراسانی نماینده‌ی دوره‌های دوم تا ششم مجلس و وزیر دربار رضاشاه که در زندان قصر در سال 1312 به قتل رسید. موتمن‌الملک حسین پیرنیا، رئیس مقتدر چندین دوره‌ی مجلس شورای ملی در دوره‌های چهارم و قسمتی از دوره‌های پنجم و ششم رئیس مجلس بود. او یکی از خوشنام‌ترین سیاستمداران دوران معاصر است. کیخسرو، شاهرخ، ارباب کیخسرو، نماینده‌ی زرتشتیان در مجلس ادوار 2 تا 12. مستوفی‌الممالک پسر میرزایوسف مستوفی‌الممالک، چندین‌بار به مقام ریاست وزرایی رسید و در جنگ جهانی اول در مقابل نفوذ روسیه و انگلیس مقاومت کرد.
4- دیوان، ص 790، قصیده به مطلع:
زدلبر بوسه‌ای تاوان گرفتم/ پس از عمری خسارت جان گرفتم
5- قصیده‌ی سکوت شب، دیوان، ص 366، به مطلع:
آشفت روز بر من از این رنج جانگزای/ بخشای بر من، ای شب آرام دیرپای
6- شفیعی کدکنی، شعر بهار، آینده، سال دهم، شماره‌ی 10 و 11، صفحه‌ی 638
7- برای نمونه می‌توانیم ترکیبات زیر را ذکر کنیم:
اختر سعد دموکراسی، طبل آزادی، بانگ پاینده باد آزادی و چمن ملی، دریای استبداد، بیخ استبداد و چشم استبداد، جیش استبداد، کشت ملت، لشکر ملت، غنچه انقلاب، می انقلاب، سایه قانون، مغاک سیاست، باغ سیاست، ریشه مشروطه، روح مشروطه، ماه مشروطه و ... نگاه کنید به ماشاءالله آجودانی، ترکیب‌آفرینی و ارتباط آن با فرهنگ شاعران، بررسی دیوان‌های چهار شاعر مشروطه، لندن، مجله فصل کتاب، 1/1 ص 17 تا 20
8ـ برای سه قصیده عدل و داد ، به شکرانه توشیح قانون اساسی و عدل مظفر نک دیوان ص18،32،33
9 ـ نک فریدون آدمیت ، ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، جلد دوم ،مجلس اول و بحران آزادی ، تهران انتشارات روشنگران ص 30
10ـ همان ص 31
11ـ آئینه ی عبرت ص56 تا 101، مثنوی اندرز به شاه ج 2 ص 951، پند سعدی ص 126، کار ایران با خداست ص 141
12ـ خاقانی قصیده ایوان مدائن به مطلع :
هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان ایوان مدائن را آئینه ی عبرت دان
نک ضیاأالدین سجادی گزیده ی اشعار خاقانی ، تهران ، سپهر 1363، ص 83 . همچنین برای چگونگی بر خورد بهار با این شاعر بنگرید به بهار و ادب فارسی ج 1 ص 170
13ـ شخصیت و اعمال محمدعلیشاه و بازگشت او به ایران به کمک روسها ، درونمایه ی یکی دیگر از سروده های بهار است تحت عنوان سبحان الله این چه رنگ است (دیوان ص 200)که در آن کوشش مذبوحانه ی محمدعلیشاه را در این دوران با لحنی طنز آمیز و از زبان خود او به نکوهش گرفته است:
بودم روزی به شهر تهران مولا و خدایگان و سلطان
ببستم همه را به تو پ غران گفتم که کسی نماند از ایشان
دیدم روز دگر که جنگ است سبحان الله این چه رنگ است
14 ـنک به سید اشرف گیلانی، کلیات نسیم شمال، تهران، توس، 1363، ص 166 و همچننین به رحیم زاده ملک، هوپ هوپ نامه وزبان برای انقلاب تهران سحر 1357، ص 87 تا 207
بهار فراتر ها درباره تقلید سید اشرف از صابر در مثنوی مکاتبات منظوم (ج 2 ص 1030) نوشت:
احمد ای سید اشرف خوب بود احمد گفتن ازو مطلوب بود
شیوه اش مرغوب بود
سبک اشرف تازه بود وبی بدیل لیک:« هپ هپ نامه» بودش دربغل
بود شعرش منتحل

15- مسمط فتح تهران، دیوان ص 161.
16- برای نمونه نگاه کنید به قصیده بلند فتح الفتوح ومسمط فتح تهران ومسمط تهنیت فتح آذربایجان.
17- ترانه ملی ، دیوان 152، باید یاد آورشد که بهار تصنیف هائی نیز درتهنیت فتح تهران و پیروزی مشروطه طلبان سروده .ن ک به دیوان، ج 2 ص 1309 و1310.
18- باقر عاقلی، روزشمار تاریخ ایران، تهران نشرگفتار، 1370، ص 58-59
19- مسمط ایران مال شماست دیوان ص 257.
20- فریدون آدمیت، مجلس اول وبحران آزادی ص 110
21- ن. ک محمد گلبن تاریخچه روزنامه نوبهار، مجله یغما سال 24 شماره اول فروردین ماه 1350 ص 27.
22- ن. ک. محمد علی سپانلو، بهار، تهران، طرح نو، 1374، ص 19
23- بهار، تاریخ احزاب سیاسی، تهران، امیرکبیر، چاپ دوم 1357، ص ز.
24- در رابطه با رویه ناصر الملک نسبت به دمکراتها بهار مقاله ای هم در روزنامه نوبهار شماره 55 مورخه 8 شعبان 1332 قمری نوشته وبخش هایی ازاین مقاله را درتاریخ احزاب آورده است .ن ک. تاریخ احزاب، ج1، ص 12و13.
25- ن. ک. ترکیب بند توپ روس،ص 227 وقصیده در واقعه بمباران آستانه حضرت رضا (ع)، ص 222به مطلع : بوی خون ای باد ازتوس سوی یثرب بر بانبی برگو ازتربت خونین پسر
26- ن.ک به مثنوی به یاد آذربایجان .ج 2 ص 985.
27- ن. ک. ای وطن من، ص 208، به دیده ما شناخت زبان بهار در برخورد باتاخت و تاز - بیگانگان درخاک وطن غور رسی دیگر می خواهد . یادآوری ازاشعاری که بهار در این رابطه سروده دراین مقال برای عرضه جنبه هایی دیگر از شکنج های روحی اوست. نگارنده، این مقوله را بادرنظر آوری واژه ها ونمادهای آن، در رساله دکترای خویش بر رسیده است. این رساله در دست ترجمه است وبه زودی منتشر خواهد شد.
28- اشاره است به قصیده ی آوازخدا، دیوان ص 282 وابیات زیر:
این یک به شمال . آن یک به جنوب این یک به خفا، آن یک به ملاست
درمغرب ملک جنگ است وجدال درمشرق ملک قتل است وشقاست...
29- ازساقی نامه بهار،ج 2 ص 1059.
30- ن. ک . محمد گلبن ،تاریخچه روزنامه نوبهار ص30 و 31.
31- قصیده بث الشکوی،ص 326
32- بهار تاریخ احزاب، ج1، ص 27
33- همان، ص 121، برگفته های بهار می بایست این نکته را افزود که انشعاب حزب دمکرات علل سیاسی وتاکتیکی بخصوصی داشته است. توضیح انکه درجنگ اول جهانی که سران حزب اعتدال و حزب دموکرات ازایران مهاجرت کردند، عده ای از اعضای حزب دمکرات درتهران براین عقیده شدند که مادام که سران حز ب در خارج ازکشور به سرمی برند، ازاتخاذ هرگونه تصمیمی به نام حزب خودداری شود و انتخابات هم تا باز گشت آنان صورت نگیرد. در صورتیکه عده ای دیگر را عقیده براین بود که مهاجرت بعضی از سران حزب نمی بایست حزب را ازفعالیت های سیاسی بازدارد و نتواند وظیفه ای را که طبق مرامنامه دارد انجام دهد. این دونظر که با هم شدیداً مخالف بود سبب شد که در حزب انشعاب روی دهد وآن دسته از اعضاء که نمی خواستند به نام حزب کاری بشود به دمکرات ضد تشکیلی مشهور گردید، ن . ک. به محمد مصدق ، خاطرات وتألمات مصدق، تهران انتشارات علمی، پاییز 1365، فصل هیجدهم ،(عضویت من در جمعیت دموکرات ضد تشکیلی)، ص 111.
34- اشاره است به قصیده درمحرم ص 329
35- مسمط مستزاد ای مردم ایران، ص 289.
36- البته باید گفت که بهار هرگز باجنبش های تجزیه طلبانه سر توافق نداشته است. درمقدمه تاریخ احزاب، ص ط می نویسد : «... من با تمام سرکشان ونهضت کنندگان اطراف وبا هرقسم فحاشی ودشمنی نسبت به حکومت مرکزی بحکم تجربه مخالف بوده ام نه به جنگلیها عقیده داشته ام نه با خیابانی همراه و هم طبقه بوده ام ونه با کلنل محمد تقی خان(به آن طریق) موافقت داشته ام.... همواره بدین وقایع که بلا شک با سرانگشت تحریک استعمار طلبان بی رحم برای تهدید مرکز واجرای مداخلات آنان صورت می بست، به دیده تأسف وتنفر می نگریستم.»
37- قصیده یا مرگ یا تجدد، ص 287.
38- همچنین نگاه کنید به قصاید راه عمل 311، وشه نادان، ص 313. این روحیه تامدتها پس ازانجام کودتا نیز بر اشعار بهار سایه افکنده بود .نک به قصیده سر نیزه،ص 360 وچه باید کرد؟ ص358
39- در این باره ن. ک به نادر انتخابی، ناسیونالیسم و تجدد در فرهنگ سیاسی بعد ازمشروطیت، ایران نامه سال یازدهم،شماره 2، سال 1993/ 1372، ص 185- 209.
40- ن. ک به تقی زاده، نکات وملاحظات، بی قیدان وسیاست چیان، کاوه 4 سپامتر 1921.
نقل از مقاله جمشید بهنام، زمینه های فکری اندیشمندان ایرانی مقیم برلین، ایران نامه سال 16، شماره 4 پاییز 1377، ص 568.
41- تاریخ احزاب، ص 95و 96
42- ن. ک به میر انصاری، اسنادی ازمشاهیر ادب معاصر ایران، دفتر دوم (ملک الشعرا بهار)، نامه تعهدنامه بهار وپادرمیانی فروغی، صفحات 167و 168و 174.
43- قصیده دین ودولت، ص 409.
44- قصید جزر ومد سعادت، نسخه ملک زاده ،ص 373 تا 377.
45- قصیده فخریه، نسخه ملک زاده ، ص 378تا 381.
46- قطعه درتاریخ موزه ایران باستان، نسخه ملک زاده ،ص 436.
47- قصیده درتاجگذاری رضاشاه، ص 410.
48- قصیده استهزاء، ص 403
49- مثنوی به یاد عشقی، ج 2، ص 1062.
50- سپانلو، بهار ص ، 78.
51- علی اکبرسیاسی درخاطرات خود به این نکته اشاره می کند که رضاشاه اصلاحات خودرا ازمرام نامه انجمن ایران جوان گرفت درتوضیح مطلب می نویسد که اندکی پس از تأسیس انجمن ایران جوان وانتشار مرام نامه آن دربرج حمل 1300 شمسی سردار سپه نخست وزیر، نمایندگان انجمن را به نزد خود فراخواند. وازآنها پرسید: شما جوان های فرنگ رفته چه می گوئید؟ این انجمن ایران جوان چه معنی دارد؟ سیاسی می گوید ماگروهی جوانان وطن پرست هستیم که ازعقب افتادگی ایران وازفاصله ای که میان کشور ما وکشورهای اروپایی وجود دارد رنج می بریم وقصدمان ازبین بردن این فاصله است ومراممان هم برهمین پایه تدوین شده. سردار سپه مرام نامه را ازاو گرفته ونگاهی به آن می اندازد و می گوید:"این ها که نوشته اید ضرر ندارد که با ترویج مرام خودتان چشم و گوش ها را بازکنید ومردم را با این مطالب آشنا بسازید.حرف از شما ولی عمل از من خواهد بود. این نسخه مرام نامه را بگذارید نزد من باشد چند سال دیگر خبرش راخواهیم شنید ن. ک به علی اکبر سیاسی، گزارش یک زندگی، لندن، 1366، ج 1، ص 76 – 77 ، نقل این مطلب ازمقاله نادر انتخابی یاد شده ص 202 می باشد.
52- چهار خطابه نسخه ملک زاده ، ج 2 ص 143- 152.
53- تاریخ احزاب ج 2 انقراض قاجاریه، ص 211.
54- همان ص 101
55- قصیده درتاجگذاری ص 411.
56- استهزاء ،ص 402 و 403.
57- قصیده شکوائیه ص 625، قصیده حبسیه ص 512.
58- قصیده چه داری ص477مثنوی کارنامه زندان ج2،ص912،913، 916، تاکی وتاچند ص 516.
59- انتقاد از رضاشاه در شعر بهار گاه با حالت نمادین وقصه داستان بیان شده مانند حکایت گراز(ج2، ص 913) که درآن بهار به وصف حکایت گرازی می پردازد که مرغابی نغمه پرداز به دور خویش جمع کرده است آن مرغان درحقیقت ریزه خواران گرازند وگراز نیز بدون آنکه چیزی از نغمات آنها فهم کند تنها سری تکان دادی وخبرگیهای خودنشان میدهد.
60- کارنامه زندان، ص 915.
61- ن. ک به نعمه الله قاضی «شکیب» علل سقوط حکومت رضاشاه، تهران نشرآثار، 1373، ص 75 تا123 بی وفای با وفادارن.
62- برای نقد بهار ازرضاشاه غیر ازاشعار یاد شده همچنین نگاه کنید به غزل جمهوری وجمهوری نامه، ص 387 و 388 اندرز به شاه ص 469، ای هوار محمد ، ص 490، غضب شاه ص 506، حبسیه، ص 512، تاکی وتاچند ص 516، گرسنه ص 632 ، غزل شماره 27ج 2 ص 1163،فرار رضای سارق ، ج 2 ص 1233، قطعه رضاشاه ج2 ص 1232.
63- برای نمونه ن . ک به عبدالرحیم ذاکر حسین مطبوعات سیاسی ایران درعصر مشروطیت، تهران انتشارات دانشگاه، 1368،83 تا96ومقدمه حسین مکی بردیوان فرخی یزدی، تهران آذرماه 1357.
64- برگرفته از مقاله مجلس ووزیرجنگ،نوبهار هفتگی 16میزان 1301، نقل از تاریخ احزاب ص 47.
65- قصیده چه باید کرد ص 358.
66- قصیده دماوندیه دوم ص 357.
67- قصیده سکوت شب، ص 366
68- عبارت «شخص ناراحت» را رضا شاه درباره بهار بکاربرده است. ن. ک به نامه حسین اعلاء، رئیس دفتر مخصوص شاهنشاهی درباره رهائی بهار از زندان، علی میر انصاری یاد شده ص 1717 سطر ششم.
69- برای بحث درباره هزل وشوخی درشعربهار، ن . ک به حشمت موید هزل و طنز وشوخی در شعر بهار ایران نامه ویژه نامه بهار، سال پنجم شماره 4 شماره 4 تابستان 1366،ص 596تا 625.
70- عشقی مقالاتی چون آرم جمهوری وجمهوری سوار، جمهوری قلابی وجمهوری نابالغ و مظهر جمهوری را درروزنامه قرن بیستم منتشر نموده بود. نک به کلیات میرزاده عشقی به کوشش سید هادی حائری تهران جاویدان، 1373، مقالات عشقی.
71- تاریخ احزاب انقراض قاجاریه، ج2 ص 109.
72- مثنوی به یاد عشقی، ج2، ص 1062، همچنین بنگرید به درمرثیه عشقی ج2 ص 1231 ومقالات بهار درباره عشقی: مرگ عشقی قانون سال 1303، قتل شاعرجوان مهرایران 1321.
73- انقراض قاجاریه ص 293 تا 299.
74- شرح احوال بهار به قلم خود او در مقدمه ی بهار بر تاریخ تطور شعر فارسی به کوشش تقی بینش ، مشهد، 1334،ص9
75- قصیده غضب شاه، ص 506.
76- قصیده حبسیه، ص 513
77- ناله بهار اززندان ص 615.
78- همچنین بنگرید به قصیده گرسنه ص 523، شهر بند مهر ووفا، 532، مرغ شباهنگ،ص590 غزل زندان ج 2 ص1179، ناله ی بهار از زندان ص 615، و تبعید به اصفهان ص 619
79- مسمط تا کی وتا چند، ص 516.
80- ناله بهار اززندان ، ص 615.
81- پیرامون مجلس چهاردهم وفضای سیاسی آن بهار همچنین قصیده انتخابات (ص 775) را سروده که درآن بازبانی گزنده به نیرنگ های انتخاباتی اشاره کرده است. قصیده یک صفحه از تاریخ(ص 817) نیز به مساله پیشه وری وطرفداری توده ای ها مجلس ازآن پرداخته.
82- بهار، مقاله دستور زبان، مجله تعلیم وتربیت سال هشتم، شماره 5و6 ص 12-9) 1317، 1318، نقل ازبهار وادب فارسی وجلد2 ص 4.



 

صفحه نخست  |   زندگینامه  |    آثار بهار  |    بهار شاعر   |    بهار و سیاست    |    بهار پژوهشگر   |    بهار ترانه سرا    |    بهار روزنامه نگار  

تماس با ما  |  بهار و خانواده  |  نامه های بهار  |  دیوان بهار  |  بهار و معاصران  |  بهار و انجمن دانشکده  |  مقاله های تازه   |   تصاویر بهار

©All Rights Reserved