ملاحظات سبک شناسانه بهار
در دیوان
|
سیروس شمیسا |
سخنرانی سيروس شميسا- دانشگاه علامه طباطبائي
بهار مانند اكثر شاعران بزرگ در ديوان خود نظرياتي در سبكشناسي و نقد ادبي
اظهار كرده است. آنچه نظريات او را نسبت به ديگران بيشتر شايسته تامل ميكند
اين است كه او پايه گذار فن سبكشناسي در ايران است. به قول صائب:
ميان اهل سخن امتياز من صائب
همين بس است كه با طرز آشنا شدهام
اين مباحث سبكشناسانه ديوان متنوع است و از بحث در سبك فردي و سبك دوره تا
اظهار نظر در تكوين سبك و غيره و غيره را در بر ميگيرد. از آنجا كه بهار فرصت
تدوين سبكشناسي شعر را نيافت، اين مطالب كه او عمدتاَ در باب سبكشناسي شعر
است بسيار مغتنم است و جاي آن دارد كه به تفصيل مورد بحث و فحص قرار گيرد. در
اين مقاله نمونههائي از مباحث او عرضه ميشود.
1- بهار پايهگذار سبكشناسي
در قصيدهئي خطاب به وزير فرهنگ كه در دورة او كساني كه در حكم شاگرد بهار
بودند استاد دانشگاه شده بودند ولي بهار از قلم افتاده بود ضمن گلايه و بر
شمردن فضايل خود اشاره ميكند كه براي نخستين بار فن سبكشناسي را در ايران
پايه گذاشت و كتاب تطور نثر يعني سبكشناسي را نگاشت:
زعلم سبكشناسي كسي نبود آگاه
شد اين علوم ز من شهره در جهان ادب [...]
بود يكي زد صد آثار من «تطور نثر»
كه كس نيافت چنين گوهري ز كان ادب
رواست گر فضلايش به سينه نصب كنند
كه هست تازهترين گل ز گلستان ادب
2- فرق شعر و نظم
قدما معمولاً شعر و نظم را به عنوان دو لغت مترادف به كار ميبردند و لذا
عباراتي از قبيل «اي بسا شاعر كه او در عمر خود نظمي نساخت» در نظر آنان عبارتي
متناقضنما (paradoxe) بود. فرق شعر (poetry) و نظم (verse) در دوران جديد بود
كه در مباحث نقد ادبي به تفصيل مورد بحث قرار گرفت و منقدان ادبي و زبانشناسان
در اين زمينه به تأمل پرداختند. بهار به اختصار معتقد است كه شعر آن است كه رفت
و آمد آن از دل به دل است يعني سخن مؤثر كه تعريف بلاغت است. اما نظم مصنوع
است: عبارتي مبتني بر صنعت و سجع و قافيه و لذا طبيعي است اگر ناظمي هرگز شعري
نگفته يا شاعري هرگز نظمي نپرداخته باشد و بدين ترتيب پارادوكس حل ميشود:
شعر داني چيست؟ مرواريدي از درياي عقل
شاعر آن افسونگري كاين طرفه مرواريد سفت
صنعت و سجع و قوافي هست نظم و نيست شعر
اي بسا ناظم كه نظمش نيست الا حرف مفت
شعر آن باشد كه خيزد از دل و جوشد ز لب
باز در دلها نشيند هر كجا گوشي شنفت
اي بسا شاعر كه او در عمر خود نظمي نساخت
وي بسا ناظم كه او در عمر خود شعري نگفت
(ديوان ص 1213)
3- سبك
خود شخص است
اين جمله معروفترين عبارت در كتب جديد سبكشناسي است. نخستين بار بوفن (Buffon)
طبيعيدان قرن هجدهم فرانسه آن را ادا كرد:
Le style c’est l’home même و امروزه در همه كتب سبكشناسي كه در غرب وشرق نوشته ميشود و به نحوي مورد اشاره
قرار ميگيرد. چنان كه سبكشناسان عرب آن را به «الاسلوب هو الرجل» ترجمه
كردهاند. بر طبق اين تعريف سبك شاعر يا نويسنده مستقيما به شخصيت او مربوط
ميشود. چنانكه فلوبر ميگويد«Je suis madame Bovary» (من خودم مادام بوواري
هستم).
بهار هم مكرراً در ديوان همين عقيده را ابراز كرده است و انواع شعر را به انواع
شخصيت مربوط ميداند (نميدانم بهار اين جمله بوفن را شينده بود يا خير؟ شبيه
به اين جمله بوفن، اين مصراع ها از بهار است: «نشان سيرت شاعر ز شعر شاعر جوي /
شعر شاعر نغمه آزاد روح شاعر است/ هر كلامي باز گويد فطرت گوينده را») در
قصيدهئي در مدح فردوسي گويد:
سخن گر از دل دانا نخاست، زيبانيست
گرش قواني مطبوع و لفظها زيباست
كمال هر شعر اندر كمال شاعر اوست
صنيع دانا انگاره دل داناست
چو مرد گشت دني، قولهاي اوست دني
چو مرد والا شد، گفتههاي او والاست
سخاوت آرد گفتار شاعري كه سخي است
گدائي آرد اشعار شاعري كه گداست
كلام هر قوم انگارة سراير اوست
اگر فريسه كبر است يا شكار رياست
نشان سيرت شاعر ز شعر شاعر جوي
كه فضل گلبن، در فضل آب و خاك وهواست
..........
درست شعري، فرع درستي طبع است
بلند رختي، فرع بلندي بالاست
بود نشانة خبث «حطيئه» گفتة او
چنان كه گفتة «حّسان» دليل صدق و صفاست
كمال «شيخ معرّي» ز فكر اوست پديد
شهامت «متنبي» ز شعر او پيداست
نشان خوي دقيقي و خوي فردوسي است
تفاوتي كه به شهنامهها ببيني راست
بلي تفاوت شهنامهها به معني و لفظ
درست و راست به هنجار خوي آن دو گواست
جلال و رفعت گفتارهاي شاهانه
نشان همت فردوسي است بي كم و كاست
در قصيدة ديگري تحت عنوان «كل الصيد في جوف الفرا» كه آن نيز در مدح فردوسي
است، همين عقيده را تكرار كرده است:
شاهنامه هست بي اغراق قرآن عجم
رتبة داناي طوسي، رتبة پيغمبري
شاعري را شعر سهل و شاعري را شعر صعب
شاعري را شعر سخته شاعري را سرسري
آن يكي پند و نصايح آن يكي عشق و مديح
آن يكي زهد و شريعت آن يكي صوفيگري
بهترين شعري از اين اقسام در شهنامه است
از مديح و وصف و عشق و پند، چون خوش بنگري
چند روح اندر يكي شاعر به ميراث اوفتاد
فيلسوفي، پادشاهي، گريزي، كند آوري
زين طباع مختلف سر زد صفات مختلف
وان صفتها شعر شد و آن شعرها شد دفتري
شعر شاعر نغمه آزاد روح شاعر است
كي توان اين نغمه را بنهفت با افسونگري
في المثل گر شاعري مهتر نباشد درمنش
هرگز از اشعار او نايد نشان مهتري
ور نباشد شاعري اندر منش والا گهر
نشنوي از شعرهايش بوي والا گوهري
هر كلامي باز گويد فطرت گوينده را
شعر زاهد زهد گويد، شعر كافر كافري
ترجمان مخبر والاي فردوسي بود
هر چه در شهنامه است آثار والا مخبري
(ديوان ص 666)
4- اظهار نظر در مورد شاعران كهن
بهار در مورد شاعران كهن هم قضاوت ادبي دارد و هم بحث سبكشناسي. به نظر او
بزرگترين شاعر ايران فردوسي است كه همة انواع سخن در كلام اوست چنان كه در مورد
او ضربالمثل عربي كل الصيد في جوف الفرا به كار برده است و از اين رو در تعريض
به آن شعر معروف كه ميگويد:
در شعر سه تن پيمبرانند
هر چند كه لانبي بعدي
اوصاف و قصيده و غزل را
فردوسي و انوري و سعدي
گويد:
چار تن در يك زمان جستند در دوران سري
پنج نوبت كوفتند از فر شعر و شاعري
جاه و آب رودكي شد تازه زين چار اوستاد
فرخي و عسجدي و زينتي و عنصري
.......
با چنان حشمت كه بودند آن اساتيد بزرگ
مال و نعمت در كنار و فضل و حكمت بر سري
بندگان بودند و شاگردان بر استاد طوس
زانكه بودش بر سخنسنجان دوران سروري
من عجب دارم از آن مردم كه هم پهلو نهند
در سخن فردوسي فرزانه را با انوري
انوري هر چند باشد اوستادي بي بديل
كي زند با اوستاد طوس لاف همسري
(ديوان ص 666)
در بيت دوم آن قطعة معروف وصف، هنر خاص فردوسي و قصيده هنر انوري و غزل هنر خاص
سعدي شمرده است. بهار با مورد اول يعني انتساب وصف به فردوسي موافق است اما در
موارد ديگر نظر ديگر دارد0 در قطعهئي ميگويد:
هشت تن در هشت معني شهرهاند اندر ادب
چار شاعر در عجم پس چار شاعردر عرب
ور ز اشعار عجم خواهي و استادان خاص
رو ز شعر چار تن كن چار معني منتخب
وصف را از «طوسي» و اندرز را از « پارسي»
عشق را از «سجزي» و هجو از « ابيوردي» طلب
اولي وصفي حقيقي، دومي پندي دقيق
سومي عشق طبيعي، چارمي هجوي عجب (ديوان ص 1209)
مراد از طوسي فردوسي است كه در وصف بيهمتاست و « پارسي» سعدي است كه بهار او
را در اندرز استاد مسلم ميداند (حال آنكه معمولاً سعدي به غزل معروف است).
مراد از سجزي، فرخي سيستاني است كه تشبيبهاي او معروف است و لذا بهار اصطلاح
عشق طبيعي يعني عشق مادي و زميني را در مقابل عشق عرفاني بهكار برده است. مراد
از ابيوردي، انوري است كه معمولاً به قطعه معروف است كه نوعي قالب شعري است اما
بهار به لحاظ موضوعات شعري هجو را هنر خاص او شمرده است.
عشق بهار به فردوسي حد و غايتي ندارد و خدا ميداند كه اگر سبكشناسي شعر را
مينوشت در باب او چه گوهرها كه ميسفت. در چهار خطابه گويد:
يافت ز فردوسي شهنامه گوي
شاعري و شعر و زبان آبروي
5- سبك شاعران معاصر
در مورد شاعران معاصر خود هم اشارههاي سبكشناسانه دارد مثلاً ايرج ميرزا را
به لحاظ سبك با سعدي مقايسه كرده است: در قطعهئي كه در رثاي او سروده گويد:
بي تو رندي و نظر بازي مرد
راستي سعدي شيرازي مرد
و در شعر ديگر گويد:
سعديئي نو بود و چون سعدي به دهر
شعر نو آورد ايرج ميرزا ( ديوان 1276)
اين اصطلاح « شعر نو» را در رثاي عشقي هم به كار برده است:
شاعري نو بود و شعرش نيز نو
شاعر نو رفت و شعر نو مرد (ديوان ص 1232)
بهار به لحاظ سبكشناسي ايرج ميرزا را پيرو قائم مقام ميداند و در سبكشناسي
نثر بحث كرده است كه سبك قائم مقام هم به نوبة خود همان سبك سعدي است.
بود ايرج پيرو قائم مقام
كرده از او سبك لفظ و فكر وام
عارف و عشقي عوام
6- سبك خود او
يك بحث بسيار مغتنم او اشارههائي است كه به سبك خود هم در شعر و هم در نثر
دارد. سبك خود را همان سبك بازگشت ميداند منتها با فرقهاي زياد، مثلاً او به
مناسبت موضوع از قوالب و زبانهاي مختلف استفاده كرده است. به نحوي كه سبك او
مخلوطي از سبكهاي مختلف شده است و بدين لحاظ ميتوان به آن طرزي مستقل گفت:
من خود از اهل تتبع بودهام
جانب تقليد ره پيمودهام
وز تعب فرسودهام
ليك در هر سبك دارم من سخن
پيرو موضوع باشد سبك من
سبك نو، سبك كهن
سبكها در طبع من تركيب يافت
تا كه طرزي مستقل ترتيب يافت
(ديوان ص 1031)
بهار، هر چند مانند شاعران دورة بازگشت اهل تتبع است اما هرگز چون آنان اهل
تقليد صرف نيست. در فخريهئي كه در 1304 شمسي سروده است ميگويد شعر شاعران
دورة بازگشت گاهي چنان به آثار قدما شبيه است كه پنداري توارد صورت گرفته است و
در اين مورد شباهت شعر سروش اصفهاني را به فرخي سيستاني مثال ميزند و سپس
ميگويد كه در مورد من چنين نيست:
تتبع بسي كردهام لاجرم
توارد اگر شد، تفضل نما
بلاي توارد بلائي است صعب
به يزدان گريزم من از اين بلا
ببين دفتر فرخي و سروش
كه مصراعها نيست از هم جدا
من اين سان توارد ندارم به شعر
كه نبود مرا حافظه بي وفا
(ديوان ص 418)
بهار درشعر معتقد است كه بايد از همان زبان و قوالب كهن استفاده كرد اما فكر
بايد جديد باشد. تاريخ ادبيات ما تا حدود زيادي مؤيد صدقِ گفتار بهار است.
شاعران بزرگ كهن هم چندان در زمينة زبان و قالب تغيير ايجاد نكردند اما افكار
تازه داشتند. قصيدة ناصر خسرو و سنائي هم به لحاظ زبان و قالب همان قصيدة فرخي
و عنصري است منتها با تغيير فكر. استدلال بهار اين است كه زبان شعر قدما زبان
توانمندي است و حيف است كه آن را رها كنيم:
مرا عيب كردند در سبك نظم
كه اين باستاني سخن تاكجا؟[...]
نـدانـند كـان بـاستان سـخن
كليدي است در فضل، مشكلگشا
زبـان را نگـه دارد از انـحطاط
سـخن را نگـه دارد ازانـحنا
البته اين اسلوب او در شعر است اما در نثر معتقد به شيوة تازه است و ميگويد
كه نثر قدما قابل تقليد نيست. در سبكشناسيِ نثر هم اشاراتي دارد كه زبان
فارسي را شعر فارسي نگه داشته است نه نثر فارسي كه بارها به دام عربيزدگي و
تركيزدگي در غلطيده و اگر شعر فارسي نبود معلوم نبود كه سرنوشت اين زبان به
كجا ميرسيد:
همم عيب كردند در كار نثر
كه اين شيوة تازه باري چرا[...]
ولي نثر پيشين چنان ابتر است
كه مقصود را كرد نتوان ادا [...]
به نثر اعتنائي نبوده است پيش
كه بوده است افزون به شعر اعتنا [...]
نشان ده اگر هست نثري تمام
كه بر جاي پايش توان هشت پا
ازيرا به نثر نوين تاختم
كز آن حاجت قوم گردد روا
(ديوان ص 422)
7- سبك هر دوره، خاصِ آن دوره است
بهار معتقد است كه در هر دوره، سبك خاص آن دوره مورد اعتناست و محك، ذوق مردم
است:
هر آن چيز كان را پسندند خلق
سراسر صواب است و جز آن خطا
(ديوان ص 422)
و لذا شاعر بزرگ، فرزند زمان خود است:
نكتة ديگر كنم بهرت بيان
شاعر اندر هر زمان و هر مكان
هست شاگرد زمان
اين كه در هر دوره سبك خاصي است به سبب آن است كه در هر دوره افكار جديدي است و
مقتضاي افكار جديد البته زبان جديدي است. در اينجا ظاهراً تناقضي پيش ميآيد.
زيرا بهار در مورد خودگفته استكه فكر جديد دارد اما زبان كهن را ميپسندد.
بايد توجه داشتكه منظور بهار تقليد صرف از زبان گذشتگان نيست چنانكه در آثار
شاعران بازگشت است بلكه استفاده از توانمنديهاي اين زبان است چنانكه در
آثارخود او ديده ميشود كه هم از زبان كهن استفاده كرده است و هم از زبان
روز و بين آن دو تلفيق و تركيب كرده است.
از پي مشروطه نو شد فكرها
سبك هائي تازه آورريم ما
شـد جـرايد پـر صدا
(ديوان ص 1028)
در اينجا اشارهوار مطرح ميكنم كه با همة تأكيدي كه بهار بر مسألة فكر در
تغيير سبكها دارد و در ذهن او سبك مسألة توامان معني و لفظ است چنان كه در
تفاوت سبك شاهنامهها گويد تفاوت معني و لفظ:
بلي تفاوت شهنامهها، به معني و لفظ
درست وراست به هنجار خوي آن دو گواست
(ديوان ص 422)
در سبكشناسي نثر خود تكيه را بر بحثهاي زبانيگذاشته است نه بحثهاي فكري و هر
چند توجهاتي كه به مسائل جامعه شناسي و سياسي دارد آشكارا ميرساند كه تغيير
زبان را بر اثر تغيير فكر ميداند، اما با اين همه صراحت كافي در طرح مسائل
فكري در تغيير سبكها ندارد.
من كه در تأليف كتب سبكشناسي خود از بهار استفادههاي فراوانكردهام در
هرسبكي علاوه بر توجه به تغييرات زباني، تغييرات فكري و مختصات ادبي را هم به
صراحت مورد توجه قرار دادهام و تجربه تدريس سبكشناسي به من آموخته كه تبيين
تفاوتها سبكها با توجه به مسائل فكري روشنتر و آسانتر از توجه به مسائل
زباني است.
8- مهمترين بحث سبكي بهار در ديوان
جذابترين و مفصلترين بحث سبكي بهار در ديوان، مثنوي مستزادي است(ص1028) كه
درجواب صادق سرمد سروده است. سرمد در طي شعري به قالبي تقريباً جديد مسائلي را
درسبكهاي شعر فارسي مطرح كرد و سرانجام از بهارخواست كه پيشقدم سبكي تازه
باشد تا او در اين راه به بهار اقتدا كند. ازجمله ميگويدكه تاريخ ادبيات
ما نشان ميدهدكه در هر دورهئي سبك خاصي بوده است:
منكر اين دعا در خور توبيخ ماست
شاهد اين مدعا صفحة تاريخ ماست
هر عصر و هر زمان، يك سبك و يك زبان
بهار در جواب او در ضمن تأييد برخي از مطالب او برخي از اظهارنظرهاي او را درست
نميداند، از جمله از مغالطهئي كه ذهن سرمد بين سبك دوره (period style ) و
سبك فردي (individual style ) صورت گرفته است بدون ذكر اين اصطلاحات ياد ميكند
و بعد درمورد برخي از سبكهاي دوره يا مكتبهاي ادبي و برخي از شاعران كه سبك
خاص داشتهاند بحث ميكند و سپس مطلب را به دورة بازگشت و معاصران و خودش
ميكشاند.
اينك بخشهائي از اين شعر همراه توضيحاتي مختصر به عرض ميرسد:
شاعراني كه ببردي نامشان
كردي از روي ادب اكرامشان
بوده طرزي عامشان
(يعني همه با سبك يا مكتب خراساني شعر ميگفتند، يك طرز عام داشتند، يعني سبك
دوره و صاحب سبك خاص نبودند.)
جمله در وزن و روي هم مشربند
در عبارات دري هم مكتبند
گر جدا در مطلبند
(مثلاً سبك فردوسي همان سبك دقيقي است و سبك دقيقي هم به نوبة خود ادامة سبك
ابوشكور بلخي است)
شعر فردوسي، دقيقي وار بود
فرقش اندر قرصي اشعار بود
ورنه يك هنجار بود
و آن دقيقي با همه كبر و غرور
بود سبكش همچو سبك بوشكور
كن به اشعارش مرور
عنصري و فرخي و عسجدي
زينتي و خرمي و ترمدي
يكدگر را مقتدي
(تا آن كه كم كم در زمان سلجوقيان به سبب تغييرات اجتماعي، فكر و زبان تغيير
ميكند و لذا سبك هم تغيير ميكند)
كم كمك وضع زبان تغيير كرد
و آن تطور در سخن تأثير كرد
فكر هم توفير كرد
(بعد از حملة مغول زبان فارسي صدمة بسيار ميبيند و زبان كهن از ياد ميرود.
اينكه درچنين اوضاع و احوال امثال سعدي و حافظ بوجود ميآيند به سبب آن
استكه آنان زبان قديم را تتبعكردند و حق با اوست و زبان سعدي بيشتر مختصات
زبان خراساني را دارد تا مختصات زبانيجديد را)
فارسي بعد از مغول بر باد شد
و اصطلاحاتكهن از ياد شد
شعر بيبنياد شد
سعدي و حافظ كه نيكو گفتهاند
هر دو دنبال تتبع رفتهاند
كهنه گوهر سفتهاند
(به هرحال شاعر نميتواند به زبان دورة خود بياعتنا بماند و به ناچار از زبان
مشترك و مرسوم در دورة خود استفاده ميكند. در اين ميانكسي به شاعري شهره
ميشود كه افكار جديد دارد، مثلاً مولانا)
نكتة ديگر كنم بهرت بيان
شاعر اندر هر زمان و هر مكان
هست شاگرد زمان
هر زماني فارسي يك طور بود
شاعر آنطوري كه صحبت مينمود
شعرهائي ميسرود
هركرا فكر نكو بود و قوي
شهرتي ميكرد در نظم و روي
چون جناب مولوي
در اين مورد هم بايدتوجه داشتكه در هرعصري پشتوانههاي فرهنگيخاصي استكه
درشعر بازتاب مييابد. مثلاً دورة فردوسي، دورة معتزله و دورة سعدي دورة
اشاعره بوده است)
هر چه شاعر ميشنيد از شهرخويش
همچنان ميگفت شعر از بهرخويش
مقتضاي دهرخويش
(كمكم دورة سبك هندي ميرسدكه ملكالشعرا آن را نميپسندد زيرا هم زبان بالكل
[برخلاف سبك عراقي] تغييركرده است، و هم به سبب فقدان پشتوانههاي قوي فكري،
افكار ضعيف است)
رفتهرفته شد زبان خام و خراب
شد لغات از ياد، با هر انقلاب
گشت ملت بي كتاب
سبك هندي گرچه سبكي تازه بود
ليكن او را ضعف بياندازه بود
سست و بي شيرازه بود
فكرها سست و تخيلها عجيب
شعر پر مضمون ولي نادلفريب
وز فصاحت بينصيب
شعر هندي سر به مليون ميكشيد
هرسخنور بار مضمون ميكشيد
رنج افزون ميكشيد
ليك از آن مليون نبيني ده هزار
شعر دلپسند فصيح آبدار
كآيد انسان را به كار
(لذا شاعران به فكر تغيير سبك افتادند و نهضت بازگشت پيش آمد، بعدها كم كم آثار
استادان كهن منتشر شد و لذا اين فرصت پيش آمد تا در زبان قدما بيشتر تتبع شود و
از همة سبكهاي كهن تقليد شود.)
زان سبب شد سبك هندي مبتذل
گشت پيدا در سخن عكس العمل
شد تتبع وجه حل
بحث بعدالموت شد مقبول عام
نوبت تقليد آمد در كلام
يافت اين معني دوام
چاپ شد آثار استادان پيش
شاعران را تازه شد آئين وكيش
سبكها شدگرگ و ميش
(اين وضع تا دورة مشروطيت در ايران رواج داشت اما در شبه قاره همچنان سبك هندي
مرسوم بود)
تا به مشروطيت اين رسم و نمط
بود مجري، چه صحيح و چه غلط
ليك در ايران فقط
(بعد از مشروطيت، افكارجديد باعث تغيير سبك شد)
از پس مشروطه نو شد فكرها
سبكهائي تازه آورديم ما
شد جرايد پر صدا
(اما اين كوششها در جهت تغيير سبك غالباً موفق نبود)
بدعت افكندند چندي ز اهل هوش
سبكهائي تازه با جوش و خروش
ليك زشت آمد به گوش
سربسر تصنيف عارف نيك بود
سبك عشقي هم بدان نزديك بود
شعر ايرج شيك بود
ليك بودند اين سه تن از اتفاق
در فن خود هرسه قاآني مذاق
گاه لاغر، گاه چاق
(يعني شعرشان غث و سمين دارد و علاوه براين به صورت مخلوط و ملغمه است. در
سبكشناسي نثر اشارهكرده است كه سبك قاآني سبك خالصخراساني نيست)
بود ايرج پيرو قائم مقام
كرده از او سبك و لفظ و فكر وام
عارف و عشقي عوام
(بعد از اين از چند تن ازشاعران معاصرخود چون سيد اشرف نسيم شمال، روحاني،
پژمان، شهريار، افسر و سرمد نام ميبرد و سپس به خود ميرسدكه اشعار او را در
زمينة سبكش قبلاً نقل كردهايم).
اين مثنوي مستزاد متأسفانه ناتمام مانده است.
|