i
مقاله های تازه بهار و انجمن دانشکده بهار و معاصران دیوان بهار نامه های بهار بهار و خانواده
بهار و سياست بهار شاعر آثار بهار زندگينامه صفحه نخست
تماس با ما تصاوير بهار بهار روزنامه نگار بهار ترانه سرا بهار پژوهشگر

 

 هدیه ی باکو

 تأملی در باره ارزشهای توصیفی، سیاسی و اجتماعی سفرنامه منظوم بهار به باکو

سال   هزارو سیصدو بیست و سه شمسی.



  دکتر شهین سراج
  

یکی از سروده های زیبای بهار که در رابطه با اعتراض به سیاست دست اندازی روسیه به خاک ایران نوشته شده هدیه ی باکو(1) می باشد. زبانی  دوپهلو، باطعن و کنایه،  ستایش در عین نکوهش، اشاره به حوادث سیاسی و پیشینه ی رابطه ی ایران و روسیه     از جمله آورده های بهار در این منظومه است. قصیده همچنین از ظرائف و نوآوری های توصیفی درخور توجهی نیز برخوردار است . همین ویژگی هاست که آن را درخور توجه می سازد.

 

این قصیده ی بلند که 112 بیت دارد در سال 1323 و به هنگام مسافرت بهار به باکو، به مناسبت بیست و  ششمین سالگرد انقلاب روسیه ی شوروی  سروده شده.   آنچه  نام این سروده   را برای ما جالب می سازد، آن است که شاعر خود به گزینش عنوان آن پرداخته است. در بیتهای آخرین ضمن اشاره به این که سرمشق و سرنمون او برای سرودن قصیده استاد ابیوردی بوده است سروده ی خویش را" هدیه باکو" لقب میدهد، هدیه ای که   تا  جهان پا برجاست،    آن نیز باقی خواهد ماند:

 

باشد این هدیه ی باکو اثرکلک بهار

یادگاری که بماند به جهان تا محشر  

 

هست ازآنگونه که استاد ابیوردی گفت

"به سمرقند اگر بگذری ای باد سحر " 

 

شعر، و رای اشارات سیاسی که بدان خواهیم پرداخت، از جنبه ها و ارزشهای گوناگون  ادبی و معنائی برخوردار است و به ویژه جنبه های توصیفی درآن بسیار پرتوان است. می توان آن را   نوعی   سفرنامه ی منظوم دانست.  شاعرکه برای نخستین بار است که با هواپیما سفرمی کند، از سرعت این وسیله در شگفت می شود و به شرح شگفتی های سفر با این وسیله می پردازد. 

 

به یکی پرش از دشت رسیدیم به کوه

به دگر پرش از بحر گذشتیم به بر

 

 آنچه   جنبه های توصیفی این قصیده  را درخور توجه می سازد، بهره گیری بهار است   از نمادهای شعر فارسی   برای وصف وسیله ای مدرن.   برای نمونه هواپیما را به هدهد  تشبیه می کند. هدهدی غران که عازم کوه قاف است. و گاه هواپیما تبدیل به سیمرغی می شود بانگ زن و رو ئین تن، مرغ پیل تنی که مسافران را درون  ژاغر(چینه ) فرو می برد تا در باکویه( بادکوبه) بر خاک بگذارد.

 

رهبر ما به سوی قاف یکی هدهد بود

هدهدی غران چون شیر ودمان چون صرصر

بود سیمرغ وشی بانگ زن و روئین تن

مرغ روئین که شنیده است بدین قوت و فر

پیلتن مرغ فروخورد مرا با یاران

تا به باکویه فرو ریزد ازژاغر....

 

 با  قلم نگارگر بهار، می توان درچشم شاعری خوش ذوق نشست که ازبلندی هواپیما به سرزمین های شمالی ایران چشم دوخته است و آنچه می بیند را با طبعی شاعرانه به  تصویر می کشد.  برای نمونه درهم پیچی رودخانه ها را بر روی زمین با  مضمونی عاشقانه اینگونه وصف می کند:

 

سرخ رود  از دره ای ژرف سراسیمه دوان

شاهرود از طرفی قطره زن و خون گستر

راست چون عاشق و معشوق جدا مانده زهم

وزدوسو گشته  دوان در طلب یکدیگر

دریکی بستر، این هردو بهم پیوستند

زاد ازآن فرخ پیوند یکی خوب پسر

پسری خوب کجا رود سپیدش خوانی

زاد ازآن وصلت و غلتید به خونین بستر...

 

وهنگامی که بر بالای رودبار قرار می گیرد آن را همچون دیبهی سبز می بیند که برآن اشجار رسته باشند. آنچنان که خطه ی رشت را نیز همچون فرش نگارستان مجسم می کند کاندرآن زهر گهر و رنگ، نقش شده باشد.

 

رودبار نزه از زیر تو گفتی که بود

 دیبهی سبز و دراو نقش ز انواع شجر

برگذشتیم زکهسار و رسیدیم به دشت

خطه ی رشت به چشم آمد و دریا به نظر

خطه ی رشت  مگر فرش بهارستان بود

اندرو نقش زهر لون و زهر نوع گهر

از پس دشت یکی سلسله کهسار کبود

پیش رو دشتی هموار زفیروزه ی تر

از برگیلان راندیم به دریا و که دید

سفر دریا بی گفت و شنود بندر .....

 

توصیفات بهار از بدایع طبیعی ایران که از فراز ابرها می بیند در قصیده ی هدیه ی باکو ادامه می یابد.شاعر درحالتی شگفت انگیز میان خاموشی و خروشانی به سر می برد:

 

مرکب آرام و هوا روشن و دریا خاموش

خلوتی بود و سکوتی زخرد گویا تر

ما خروشان ودمان در دل آن خاموشی

چون به ملک ابدیت وزش وهم بشر.....

 

 اما هنگامی که   پا بر زمین، برخاک باکو می گذارد، نکات دیگری دیده ی تیز بین اورا جلب می کند که از طبیعت دیگری برخوردار اند. به پیشینه ی باکو می پردازد. شهری دردانه ی مشرق ،  خاکی دروازه ی صلح(بیت40)، تکیه گاه ارتش سرخ/ زرد از رشک طلای سیهش چهره ی زر .....خاک باکو برای او عزیزست ازآنرو که با مردمش ازیک تباریم و زیک نسل(بیت43) شهری آباد و با صنعت که:

 

قصر در قصر برآورده چه درکوه و چه دشت

چاه در چاه فرو برده چه دربحر و چه بر

خاک او صنعت و آبش هنر و بذرش کار

شجرش علم و شکوفه شرف و میوه ظفر ...

 

عدالت اجتماعی، وضع کارگران، دهقانان،  رفاه مادران و کودکان تأمینات اجتماعی ....موضوع بیتهای ستایشی است که  به دیدن شهر باکو بر ذهن و زبان بهار  جاری می شوند.

 

صبح برجسته زجا کارگران از پی کار

زیر پا واگن برقی  و توکل در سر

مرد دهقان ز سر شوق برد آب به دشت

که شریک است درآن مزرعه ی جان پرور

باغبان تاک نشاند ز سر رغبت و شوق

خو کند باغ و کشد زحمت و برگیرد بر

کارگر کارکند روز و چو خور چهره نهفت

به نمایش رود و جامه کند نو در بر

هیچ مرد و زن بیکار نیابند آنجای

جز نقوشی که نگارند به دیوار و به در

نه گدا دیدیم آنجای ونه درویش و نه دزد

نه فریبنده ی دختر نه رباینده ی زر

زن و مرد و بچه وپیر وجوان از سر شوق

شغل خود را همگی روز و شبان بسته کمر

 

ستایش بهار از ساختار اجتماعی عدالت پرور کشور شوروی که او به دیدار بخشی ازآن رفته است ادامه می یابد و   نمادی شاعرانه را برای ستایش بکار می گیرد: جز باد صبا کسی را دربدر نمی یابرد و جز مرغ سحر موجودی را گرسنه نیز.

 

اندرآن مملکت از دربدری نیست نشان

اندآن ناحیت از گرسنگی نیست خبر

دربدر نیست کس آنجا بجز از باد صبا

گرسنه نیست کس آنجا بجز ازمرغ سحر

 

 همه این نشانه ها و پیشرفتها به دیده ی این  شاعر مبارز  که تجربیاتی سیاسی و اجتماعی را پشت سر گذاشته،  به خاطر برکندن شیوه ی سرمایه داری و طبقاتی ست.  حسد و بخل   که سبب برهم زدن آرامش و صلح در جامعه می شود، ریشه ای جز سود طلبی که در شیوه ی بهره کشی سرمایه داری نهفته است، ندارد.

 

حسد و بخل ونفاق وغرض ودزدی ومکر

زاختلاف طبقاتست ونظام ابتر

آن یکی غره به مالست و یکی خسته زفقر

آن یکی شاد به نفع است ویکی رنجه ز ضر

حیلت اندوز وریا کار کشد جام مراد

خویشتن دار و هنرمند خورد خون جگر

 

طعن بهار به شیوه ی سرمایه داری و نظام طبقاتی در بخشی از قصیده ابعادی فراتر از سطح یک کشور می گیرد. همانگونه که در بعد یک کشور مال دوستی و طمع و ورزی سبب جنگ و اختلاف می شود در جامعه ی جهانی و درمیان ملل نیز این قاعده کارکرد دارد و نتیجه ی آن جنگ جهانی ست.  از خلال گفته های بهار می توان درک نمود که با زبانی طعن آمیز شوروی را مخاطب قرار داده است. آن طمع و آن حرصی که برای بلعیدن مال افراد را فرا می گیرد بهمان نسبت می تواند دامنگیر کشورها شود و نتیجه اش چیزی جز جنگ جهانی نیست.  این کافی نیست که کشوری در جامعه ی داخلی خود عدالتخواه باشد، اما برای گسترش منافع خود حقوق دیگر ملتها را پایمال کند. 

 

نظم چون گشت خطا، مرد تبه کار دنی

هست پیوسته به عز و به شرف مستبشر

لاجرم خلق درافتند به جنگ طبقات

زان میان جنگ جهانی بگشاید منظر

طمع وحرص وحسد را تو یکی مزرعه دان

کاندرو کینه بکارند و دهد جنگ ثمر

عدل باید، که ستمکاره شود مانده ز کار

نظم باید، که طمع ورز شود رانده ز در

 

چینین شیوه ی آرمانی را بهار در باکو یافته و بدان اعتراف می کند.

 

اینچنین قاعده و نظم ، من اندرباکو

دیدم و یافتم از گمشده ی خویش اثر

 

شاعر زائر اما، چون می داند که در دورانی زندگی می کند که بیشتر درسخواندگانش شیفته ی کشور اتحاد جماهیر شوروی هستند و طالب درآمدن دراقمار این یکی وبیم آن  می رود که اورا نیز ازآن تبار بدانند، درمیان قصیده، تکلیف خودرا با آوردن بیتی در رابطه با این کج خیالی احتمالی روشن می سازد. شیفتگی او به شوروی برای همان عدالت اجتماعی ست که درآن کشور جاری ست، او از داشتن همسایه ای قوی دست خرسند است، اما این بدان معنا نیست که هویت و اهلیت و آئین خویش را فراموش کرده باشد:

 

من برآنم که زهمسایگی روس  بزرگ

برد این ملک در آینده حظوظ اوفر

تا نگوئی که زهمسایگی روس مرا

دین وفرهنگ هبا گردد وآداب هدر

دین و آئین تو وابسته ی اهلیت تو است

نبود دوستی شوروی الزام آور .......

 

در بیتهای بعدی این نیت خویش را روشنتر بیان می کند. برای بهار نخست عشق ایرانزمین است که ورای همه چیز قرار می گیرد. از همین رو با وجود ستایشی که برای شوروی دارد، آنجا که پای استقلال و تمامیت ارضی ایران درمیان باشد، چشم بر همه ی آن اوصاف می بندد. زبان وطن خویش می شود، تغییر لحن می دهد، و به همین ساختار عدالتخواه یاد آور می شود که چگونه ایران از برای این کشور  در جنگ جهانی دوم پل پیروزی گشته بود، و حال درخواست او این است که اگر به راستی این کشور نیک نهاد است و طرفدار عدالت، وقت آن است که مانند پدری خیر اندیش به سخن فرزندی خسته و نالان گوش فرا دهد وخاک آذربایجان را که هنوز در تسخیر اوست رها سازد.

 

من زبان وطن خویشم و دانم به یقین

با زبانست دل مردم ایران همسر

آنچه آرم به زبان راز دل ایرانست

بو که اندر دل یاران کند این راز اثر

کی فراموش کند شوروی نیک نهاد

که شد ایران پل پیروزی (2) او سرتاسر

گشت مارا  ستخوان خرد که سالی سه چهار

چرخ پیروزی بر سینه ی ما داشت گذر

اینک از دوستی متفقین آن خواهیم

بخواهد پسری خسته و نالان زپدر

 

می دانیم که کاررهائی آذربایجان از قوای اشغالگر روس در سالهای بعد بیخ پیدا کرد.   اوضاع آنچنان   که بهار در ذهن خود از نظامی  عدالت پرور  درخواست داشت، پیش نرفت. این داستان با خیزش پیشه وری و  تشکیل حکومت پوشالی استقلال طلبانه آذربایجان، درهم آمیخت  و تنها با التیماتوم  ترومن ریاست جمهور آمریکا، سیاست مکارانه ی قوام السلطنه، لشکرکشی قوای دولتی به این دیار،    پایان گرفت. 

 

1-   دیوان بهار ، به کوشش مهرداد بهار، توس 1368 ص766 و به کوشش چهرزاد بهار ، تهران توس 1380 ص 655

2-   ایران از جانب متفقین درجنگ جهانی دوم لقب پل پیروزی گرفت. بدین خاطر که وقتی قوای آلمان در روسیه پیش رفت،   رسانیدن یاری به این کشورتنها یک راه داشت و آن هم اشغال ایران و یاری رسانی از راه این کشوربود.

 

 



 

a

صفحه نخست  |   زندگینامه  |    آثار بهار  |    بهار شاعر   |    بهار و سیاست    |    بهار پژوهشگر   |    بهار ترانه سرا    |    بهار روزنامه نگار  

تماس با ما  |  بهار و خانواده  |  نامه های بهار  |  دیوان بهار  |  بهار و معاصران  |  بهار و انجمن دانشکده  |  مقاله های تازه   |   تصاویر بهار

©All Rights Reserved