i
مقاله های تازه بهار و انجمن دانشکده بهار و معاصران دیوان بهار نامه های بهار بهار و خانواده
بهار و سياست بهار شاعر آثار بهار زندگينامه صفحه نخست
تماس با ما تصاوير بهار بهار روزنامه نگار بهار ترانه سرا بهار پژوهشگر

 

  فردوسی  از نگاه   بهار
 

دکترشهین سراج

 همواره از بهار به عنوان شاعر ستایشگر آزادی و   وطن،  یاد می شود. اما بحق باید براین عناوین، "ستایشگرفردوسی" را نیزافزود.  ستایشی که عمیقا روحیات بهار را تحت تأثیر قرار داده  بود.  برخورد این شاعر با آن خسروانی نامه سرای بزرگ، تنها از سرعشق او به زبان و ادب فارسی و یا میهن دوستی نبود. می توان گفت که بهار با فردوسی یک نوع گیرودارمعنوی داشت که از حد ستایش شاعری از شاعر دیگر در می گذشت و تبدیل به نوعی پیوند روحی وجوهری میشد. شاید یکی ازبارزترین نمونه های    پیوند روحی میان بهار و فردوسی را بتوان در مثنوی نقش فردوسی  یافت نمود. در این سروده، بهار رؤیا گونه ای را بیان می کند که درآن سروش را می بیند که به ایران زمین فرود  آمده و در جستجوی پاکی و نیک سرشتی به هرجا سر می کشد وهنگام بازگشت به عالم بالا، تنها  نشانه ای از پاکی  که می یابد همانا نامه ی فردوسی ست که آن ستوده نامه  را با خود به همراه می برد . ( نقش فردوسی. دیوان، ج دو، ص 1101)

 بهار رسالت و رنج و تنهائی و  آلام فردوسی  را درک می  کرد و گاه میان سرنوشت فردوسی به عنوان شاعری  که در قله ی درک عظمت و نگاهبانی ازمیراث فرهنگ و ادب نیاکانی ما ایستاده و خود که همین رسالت را در در ده قرن بعد بر  دوش گرفته بود، همسانی می دید تا بدانجا که  می توان گفت که بهار خود را دنباله گیر راه فردوسی درراه پاسداری از زبان فارسی و گردآورنده ی داستانهای مبارزات حماسی مردم ایران می دانست. شاید از سر همین همسانی باشد که در پند به رضاشاه و دعوت او به درک پایگاه خود به عنوان شاعری ملی، داستان فردوسی و سلطان محمود را گوشزد آن شاه خودکامه می کند.

 منما غضب بر اهل ادب تا نه نو شود

 فردوسی و ملامت محمود غزنوی ( دیوان ص 697)

         شیفتگی بهاربه فردوسی برذهن و زبان و شیوه ی کار این شاعرآنچنان تأثیری گذاشته است که   نمی توان  آن را نا دیده گرفت و به حق می توان غوررسی در این تأثیرگذاری را موضوع  پژوهشی گسترده قرار داد. در نگاهی کلی این تأثیرپذیری را می توان از دو زاویه ی عمده مورد بر رسی قرارداد:

نخست:  از دیدگاه پژوهشگر

 دوم: از دیدگاه شاعر

  در رابطه با رویکرد بهار به فردوسی و حماسه ی ملی، به عنوان پژوهشگر پیش از این بهارشناسان و شاهنامه پژوهان دیگری همچون استاد جلال خالقی مطلق، علی میر انصاری و دکتر سجاد آیدنلو،  قدم پیش نهاده و کارهای شایسته ای ارائه داده اند و به نقد و بررسی مقالات و پژوهش های بهار پرداخته اند. برای نمونه دکترآیدانلو در مقاله ی کارنامه ی شاهنامه پژوهی بهار،ضمن برشمردن مقالات این شاعرپژوهشگر در باره ی فردوسی و شاهنامه، به نقد یافته های آن شاعر پژوهشگر پرداخته و  در باره ی این رشته از کاراو  مینویسد:

 "...... بهاررابه حق  در کنار زنده یادان سیدحسن تقی زاده، عباس اقبال آشتیانی ، علامه قزوینی، رضا زاده شفق، محمد علی فروغی از پیشگامان شاهنامه پژوهی علمی و نوین  باید به شمار آورد. در فهرست آثار کتابشناسی بهار هفت مقاله مستقل و یک خطابه که در هزاره ی فردوسی در سال 1313 ایراد کرده است در حوزه ی شاهنامه شناسی دیده می شود که مجموع آنها جز خطابه ی ایشان ،در کتاب فردوسی نامه به کوشش آقای گلبن ( تهران مرکز نشر سپهر1345) گرد آمده است. همچنین باید از یادداشتهای که به قصد تصحیح متن بر شاهنامه  ی  چاپ بمبئی گذاشته اند یاد کرد.   در این مقالات نکات جالبی در رابطه با زندگی و شعر فردوسی ابراز شده که بسیاری از انها به زمانه ی خود بسیار تازگی داشته است. (1)

علی میر انصاری   یاد داشتهای بهار بر شاهنامه  چاپ بمبئی را گرد آورده و به   طبقه بندی موضوعی این  یادداشتها  پرداخته است که در نوع خود کوششی ست با ارزش در راه شناخت شاهنامه پژوهی استاد بهار. (2) 

          دکتر جلال خالقی مطلق بر اساس   یاد داشتهای بهار بر شاهنامه، با شیوه ای   علمی  به نقد کار بهار دربرخورد با شاهنامه نگریسته اند.  بر  اعتبار کار بهار بر شاهنامه   از آنجهت که نسخه هائی که در زیر دست داشته نامعتبر بوده اند،   گاهی شبهه وارد  آورده و نکات با ارزشی را به ویژه در رابطه با خوانش پاره ای از واژه ها یادآور شده اند. (3)

 بی شک همه ی این کوشش ها از نقطه نظردانشِ شاهنامه پژوهی بهارارزشمند اند. داوری در باره ی صحت یا سقم دریافته های بهار به عنوان پژوهشگر می تواند پایگاه اورا در این مقوله مشخص سازد وکسانی که مایل به تفحص در این زمینه باشند می توانند به مقالات یاد شده رجوع کنند.   اما آنچه به دیده ی ما تا کنون مورد غفلت قرارگرفته و یا از اقبال و توجه کمتری برخوردار بوده است سروده های بهاراست که   با الهام از فردوسی و اثر جاویدان او، شاهنامه سروده شده است. عاطفه، زبان، واژگان وصورخیال در شعر بهار هنگامی که ازفردوسی می گوید، مورد نقد ی هنری و موضوعی قرارنگرفته و ارزشهای این گونه سروده های بهار شناخته نشده است. ازهمین رو جای آن دارد که موضوع این گفتار را به این مقوله اختصاص دهیم. 

فردوسی ازنگاه بهار ازدیدگاه شاعر :  

 سروده های  بهار   که با الهام ازکار و منش فردوسی سروده شده را نیز می توان از دو دیدگاه بر رسی کرد:

یک: سروده هائی که در ستایش فردسی و  شاهنامه  اوسروده است.

دو:   تلمیحات شاهنامه ای در شعر بهار.

 بخش نخست: ستایشنامه های بهار در باره ی فردوسی:

 ستایش نامه های منظوم بهار از فردوسی،  از نظر درون مایه    متنوع   ودر برگیرنده ی  مسائل گوناگونی  در رابطه با شاهنامه وشخصیت و منش حماسه سرای توس است.      در این سروده ها می توان به چند  درون مایه ی بنیادین برخورد:

یک: شخصیت وروانشناسی فردوسی : یکی از دلایل عمد ه ی ستایش بهار از فردوسی بر مدار شخصیت وروان شناسی فردوسی دور میزند.

حقیقتا فردوسی که بود؟خاستاگاه طبقاتی او چه بود؟ فرهنگ و سواد و دانش و باورها، رنج ها و تنهائی هایش را چه گونه عواملی  برمی ساختند؟

  چه انگیزه ای او را برآن داشته بود که بی یاور و با رنج فراوان به چنان کارسترگی دست بزند؟  همین گونه پرسشها بود که بهار را برآن داشت تا در سرنوشت نامه هائی که در باره ی فردوسی نوشته شده غوررسی نماید و با فراز و نشیب زندگانی او، آلام و دردها و انگیزه ها ی آن سراینده ی بزرگ آشنائی حاصل کند. اما  بهاررا سرنوشت نامه ها و روایاتی که تا به آن زمان در باره ی فردوسی نوشته شده بود، راضی نمی کرد. اوطالب  پیراستن سرنوشت فردوسی از شبهه ها و تعبیرات نادرست می بود. از همین رو برای شناخت  سرنوشت فردوسی،هیچ نوشته ای را رساتر از خود شاهنامه  نمی دانست. وهم بدین خاطر در پرداخت سرنوشت نامه ی   فردوسی  به بهره گیری ازمتن شاهنامه پرداخت. و حاصل آن بهره گیریها ده ها مقاله است که مهمترین آنها  "شرح حال فردوسی از روی شاهنامه" عنوان دارد.این مقاله را بهار در اصفهان به مناسبت جشن هزاره ی فردوسی نوشت و در مجله ی باختر به چاپ رسانید. (4)

  نتیجه ی پژوهش های بهار در باره ی زندگی فردوسی جدا از مقالاتش، بستری رنگین تر یافته و آن همانا شعر اوست.  هرچه   بهار با روحیات وزندگانی فردوسی بیشترمأنوس می شد، ستایشش از برای  آن دانای توس بیشترمی گردید و واژه ها و صفاتی که در باره ی او بکار می برد وزین تر و پرمعنا تر می شد.    

 او فردوسی را با عناوینی همچون: خردمند حکیم، سخن سنج وزین، برنا شاعر  اوستاد، شاعر والا نژاد،   دهقان زاده ی دانشور و خوانده کتاب، کسی که از شعوبی مردمش در گوش درهای ثمین داشت ( قصیده ی آفرین فردوسی ج یک ص 660)، شاعر دهقان نژاد؛ حکیم پاک اصل، حکیم نامی، فردوسی سحر آفرین ........(قصیده ی مجسمه فردوسی ص786)  ستوده است.

 اورا مردی میهن دوست و ایران ستا می داند که در راه اثر بزرگ خویش، رنجها دیده  و کار بزرگ خود را از سر اندیشه و آگاهی و بدون  اینکه صاحب قدرتی ازاو حمایت کند به پایان رسانیده است.

بهارفضل فردوسی را در استقلال و  استغنای روحی او نسبت به دیگر شاعران زمانه  می دانست. برای آن که ارج او نسبت به دیگر سخنسرایان  همعصر او   روشن شود، اورا در پیرامون ادبی همروزگارانش  قرارمی داد و تأکید می کرد که اگر شاعرانی همچون عسجدی، عنصری و فرخی و زینتی.... در سایه ی گنج و ارج آثاری آفریدند، چندان کار سترگی نکرده اند وتازه اگر هم سخنی گفته اند  و شهرتی بهم زده اند با آن همه، باز هم    بندگان و شاگردان استاد توس بودند از آن رو که فردوسی هم ازنظر سخن و هم منش  برهمه سروری داشت:
چهارتن دریک زمان جستند در دوران سری
پنج نوبت کوفتند ازفر شعر و شاعری
جاه و آب رودکی شد تازه زین چار اوستاد
فرخی و عسجدی و زینتی و عنصری
درگه محمود شد زین چار شاعر پر فروغ
همچنان کز هفت اختر، گنبد نیلوفری
زر فرستادند بهر شاعران بر پشت پیل
اینت خوش بازارگانی، آنت والامشتری
بود کار شاعران در حضرت غزنی به کام
زان کجا محمود را بد شیوه شاعر پروری
 بهر خدمت هر یکی نیکو غلامان داشتند
با کمرهای مرصع با قباهای زری
ایستانیده به درگه مرکبان راهوار
گسترانیده به مجلس فرشهای عبقری
درحضر همراز خسرو، در سفر همراه شاه
شوق خدمت در سرو  در دست زر شش سری .....
با چنان حشمت که بودند آن اساتید بزرگ
مال و نعمت در کنار و فضل وحکمت بر سری
بندگان بودند و شاگردان بر استاد توس
زانکه بودش بر سخن سنجان دوران سروری
( از قصیده ی کل الصید فی جوف الفرا ص 666)

   تصویری که  بهار از  بافت جامعه ی ادبی درباری  زمانه می دهد،   گویاست  در  این جامعه  ادبی،  در حالی که  دیگرسرایندگان  را انگیزه  ی   زریابی   به سرایش وا میداشت،   فردوسی را در دل تنها  یک انگیزه  بود و آن "شور احیای وطن"   است. این شور حقیقی است که مبنای  روانی و شخصیتی فردوسی را بر می سازد :
شور احیاءوطن گر در دل پاکت نبود
رفته بود ازترک و تازی هستی ایران به باد
خلقی از نو زنده کردی ملکی از نو ساختی
عالمی آباد کردی خانه ات آباد باد

( از قصیده ی مجسمه ی فردوسی ص 786) 

اشاره ی بهار به رنجهای فردوسی،  اراده و باور وعزم آهنین او در کار آفرینش شاهنامه، شاهد بر آن است که فراز نشیب زندگی آن سراینده ی بزرگ را می شناخت و ازآنها برای سرودن ستایشنامه هایش الهام می گرفت. می دانست که او به زمانه ای دشوار به این کار سترگ دست یازید. زمانی که فردوسی به نظم شاهنامه آغاز کرد( سال 371هجری)، اوضاع خراسان آشفته و پریشان و زمانه پر ازجنگ بود. اختلافهای میان خاندانها ی حکومتی، جنگهای سخت سپاهیان سامانی با امرای بویه وصدها حادثه ریز و درشت دیگراین ناحیت را دچار  نا امنی ساخته بود. دشواری هائی که در درازنای نظم شاهنامه ادامه یافت. فردوسی خود در  بخش های گوناگون شاهنامه از زیربنای دشوار اجتماعی و سیاسی خراسان در آن سالها یاد می کند. بهار نیز  زیربنای دشوار سیاسی و اجتماعی سرایش شاهنامه را مد نظر داشته و در سرنوشت نامه های منظومی که در باره ی فردوسی نوشته به این پیرامون دشوار اشاره می کند. برای نمونه در بخشی از قصیده ی بلند آفرین فردوسی که   تاریخچه ی سرایش شاهنامه و زندگی فردوسی در آن آمده میگوید:
ناگهان برخاست گردی در خراسان از نفاق
وز میان گرد بیرون شد سر یغمای چین
دولت سامانی و سامان خوارزم و زرنگ
با زمین هموار شد زین گرد باد آتشین
 نیمه ای بخش قدرخان گشت تا آن روی آب
بخش دیگر گشت مر محمود را زیر نگین
صدمت آشوب و جنگ و خشکسالی و تگرگ
ویژه بر کرد از دیار طوس افغان و حنین
کار بر فرزانه تنگ آمد ازیرا گم شدند  
همرهان غمگسار و دوستان نازنین ...

سخن بهار در این سروده جاندار است وتکیه بر اشارات   فردوسی به سرنوشت خود در شاهنامه دارد.   منظور بهار "از کار بر فرزانه تنگ آمد ازیرا گم شدند  همرهان غمگسار و دوستان نازنین"، پاره ای از شخصیتهای بزرگ و میهن دوستیست که در آغاز کار حامی فردوسی بودند. اما در اثر سعایت بدخواهان  کشته و نابود شدند. مانند منصور عبدالرزاق فرزند ابو منصور محمدبن عبدالرزاق والی طوس و سپهسالار خراسان و بانی شاهنامه ی ابو منصوری که  فردوسی از روی آن به نظم شاهنامه پرداخت. ابو منصور و فرزندش منصور هردو از بزرگان و پهلوانان خراسان بودند و آرزوهای بزرگی در راه استقلال فرهنگی و سیاسی خراسان در سر داشتند. و هر دو جان خویش را در این راه از دست دادند.    فردوسی در دیباچه ی شاهنامه به کوشش پدر و فرزند اشاره می کند و به ویژه از منصور با عنوان مهتری گردن فراز   یاد می کند که از بذل مال و حمایت معنوی در راه کارشاهنامه و حمایت فردوسی هیچگونه فروگزاری نکرد اما همچون دیگر ایران دوستان در این زمان گرفتاروکشته شد:
بدین نامه چون دست بردم فراز
یکی مهتری بود گردن فراز
جوان بود و از گوهر پهلوان
خردمند و بیدار و روشن روان ...
مراگفت کز من چه باید همی
که جانت سخن برگراید همی
به چیزی که باشد مرا دسترس
بکوشم نیازت نیارم به کس
به کیوان رسیدم زخاک نژند
ازآن نیک دل نامدار ارجمند
به چشمش همان خاک و هم سیم و زر
کریمی بدو یافته زیب و فر.....
چنان نامور گم شد از انجمن
چو در باغ سرو سهی ازچمن
نه زو زنده بینم نه مرده نشان
به دست نهنگان مردم کشان ....
.( 5)
 

         آنچه از فحوای سخن فردوسی برمیاید، پس  ازمیان رفتن خاندان عبدالرزاق ودیگر حامیان معنوی او همچون ابوالفضل اسفراینی، روزگار بر  داستانسرای توس بسیار دشوار می شود. پس از این حوادث  ناگوار، فردوسی   سی وپنج سال با همه ی شرایط دشواری که شرح آن در تاریخ های این دوره آمده، به تنهائی به کار پرداخت  و   ثروت خویش بر سر این کارگذاشت و درآخر با تنگدستی زیست. اما هرگز دچار بی ایمانی و ناامیدی نشد. بهاربا الهام از این سخت کوشی فردوسی در باره اش می گوید :
خود به کام خویش وگنج خویش کرد این شاهکار
نه کسش فرمود هان و نه کسش فرمود هین
 گرچه درویشی و پیری سست کرد استاد را
لیکنش پرگست اگر شد سست عزم آهنین....
پانزده سال دگر در توس دستانساز شد
کش بجز حرمان نزاد از آن شهور و آن سنین
سال فردوسی به هفتادو یک انجامید و ساخت
هفت باغ دلگشا چون هشت خلد دلنشین
زان سپس ده یازده سال دگر نومید زیست
هم به نومیدی روان شد جانب خلد برین
مرگ برهاندش ز محنت وین هنر دارد جهان
کاندرو پاینده نی رنج و غم و آه و انین
گرچه خورد  از گنج خویش و بر نخورد از رنج خویش
لیک ماند از خویش گنجی بی عدیل و بی قرین
( از قصیده ی آفرین فردوسی ج یک ص658)

بهار در ستایشهای خود از فردوسی براین  واقعیت  که او  بی یارو یاور کارکرد و تنها در سن شصت و پنج یا شصت وشش سالگی که فقر و تنگدستی او به نهایت رسیده و ضیاع و عقار موروثی خود را در راه نظم حماسه ی ملی ایران ازدست داده بود در فکر نزدیک شدن به حامیی بزرگ افتاد، تأکید می کند. در این سالها (394ـ395) شهرت داستانهای منظوم فردوسی بسیار شده بود وبزرگان ودانشمندان از منظومه ی او نسخها برگرفتند. تا بجائی که آوازه ی شهرت او به دربار محمود رسید. درهمین سالها میان او و دربار سلطان محمود رابطه ئی پدید آمد. مورخان تاریخ آن را به حدود سال 400 یا 401 و به هرحال پس ازپایان یافتن شاهنامه دانسته اند. بهار با الهام از این واقعیت و سخن خود فردوسی که میگوید بیست سال شاهنامه را نگاه داشتم تا سخن شناس و حامیی سزاوار بیابم:(سخن را نگه داشتم سال بیست/ بدان تا سزاواراین رنج کیست)تقدیم آن را به سلطان محمود و تدخیل مدایح محمود را پس از پایان یافتن شاهنامه دانسته و در  این باره می گوید:
بیست ساله شعرهای گفته ی شهنامه گشت
ناگزیر اندرجهان با مدح محمود ی قرین
وین گزیر نا گزیرآن مرد را سودی نکرد
دستواره نال تر بود ونگشت اورا معین
(آفرین فردوسی 661)

   اما  همانگونه که می دانیم، برخلاف انتظار فردوسی، شاهنامه چنان که باید مورد توجه وستایش پادشاه غزنوی قرارنگرفت. انگیزه ی این بی توجهی را در چند نکته می توان دانست.  شاید عمده ترین آن   اختلاف عقیده بر سر مسائل نژادی وملی باشد. فردوسی شاعری ایرانی و میهن پرست بود و درشاهنامه نیز بحکم درون مایه ی داستانی همواره  از ایرانیان به نیکی یاد می کرد. این امر می تواند یکی ازانگیزه های کدورت او وسلطان محمود باشد که بی شک به بیان افتخارات ایران باستان خوش دل نبوده است.  به هر رو سلطان محمود قدر دانی شایسته از فردوسی نکرد. این نکته در بیشتر زندگی نامه هائی که از فردوسی نگاشته شده آمده است. بهار از مجموعه ی این نکات برای پرداختن رابطه ی   فردوسی و سلطان محمود بهره گرفته است. در پرداخت این  رابطه  عمده ی هدف بهار تأکید بر این نکته و برداشتن این شبهه است که سلطان محمود برخلاف آنچه در پاره ای از مقدمه های منثور شاهنامه آمده است، هرگز از فردوسی حمایتی ننمود و مال و ثروتی تقدیم او نکرد و از جانب دیگر   به رنجش سلطان از روایات پهلوانان و پادشاهان  ایران که به دیده ی بهار سبب اصلی کینه ورزی  بوده است اشاره می کند:
قصه ی محمود غزنی سر به سر افسانه است
بی نسب مردم نجوید نام پورآبتین
خصم نام رستم سگزی و زال زابلی است
ناصبی مردی که زاده است از ینال و ازتکین.....
 ( آفرین فردوسی 659)

 اشاره ی بهار در این بیت  به   دشمنی سلطان محمود با رستم   می تواند بر مبنای روایتی باشد که در تاریخ سیستان آمده است که می دانیم بهار نخستین ویراستار و نجات دهنده ی این متن دردوران جدید است. براساس این روایت:"  ابوالقاسم فردوسی شاهنامه به شعرکرد و بر نام سلطان محمود کرد وچندین روز همی برخواند، محمود گفت همه شاهنامه خود هیچ نیست مگرحدیث رستم، و اندر سپاه من هزارمرد چون رستم هست. ابوالقاسم گفت زندگانی خداوند دراز باد، ندانم اندرسپاه او چند مرد چون رستم باشد اما این دانم که خدای تعالی خویشتن را هیچ بنده چون رستم دیگر نیافرید، این بگفت و زمین بوسه کرد و برفت.ملک محمود وزیر را گفت این مردک مرا بتعریض دروغ زن خواند، وزیرش گفت بباید کشت. هرچندطلب کردند نیافتند...."( 6)

استغنای روح، بلندی کلام:

این همه تأکید و  ارزشگزاری  بر شخصیت والای فردوسی، بی نیازی و استغنای او، از یکی از  باورهای اساسی بهار  سرچشمه می گیرد. اعتقادی که یکی از پایه های تفسیر های روان شناختی ـ ادبی اورا بر می سازد.  بهار میان چگونگی شخصیت شاعر و شیوه ی  سخن او پیوندی تنگاتنگ می بنید.     از سر همین اعتقاد است که در قصیده ی فردوسی ( ج یک  ص  341)می گوید:
سخن بزرگ شود ،چون درست باشد و راست
کس ار بزرگ شد از گفته ی بزرگ،  رواست ....
سخن گر ازدل دانا نخاست، زیبا نیست
گرش قوافی مطبوع و لفظ ها زیباست
کمال هر شعر اندر کمال شاعر اوست
صنیع دانا انگاره ی دل داناست
چو مرد گشت دنی قول های اوست دنی
چو مرد والا شد گفته های او والاست
سخاوت آرد گفتار شاعری که سخی است
گدائی آرد اشعار شاعری که گداست  
نشان سیرت شاعر زشعر شاعر جوی
که فضل گلبن، در فضل آب و خاک و هواست ....

 درقصیده ی کل الصید فی جوف الفرا( ص666 سال 1313)، پس از بیان فلسفه ی خود در پیوند میان شعر و شخصیت شاعر، سخن را به فردوسی می کشاند و عمده ترین مثالی که در رابطه ی پیوند میان گفته ی عالی و شخصیت گوینده    میآورد همانا سخن فردوسی ست.
فی المثل گر شاعری مهتر نباشد در منش
هرگز از اشعار او ناید نشان مهتری
ور نباشد شاعری اندر منش والاگهر
نشنوی از شعرهایش بوی والا گهری
هرکلامی باز گوید فطرت گوینده را
شعر زاهد زهد گوید، شعر کافر کافری
ترجمان مخبر والای فردوسی بود
هرچه در شهنامه است اثار والا مخبری

باور به پیوند میان نفس والای فردوسی و شعرمتعالی او بهاررا تا بدانجا می کشاند که  بدان جنبه های سبک شناسانه نیز می بخشد و تفاوت سبک را دلیل تفاوت نفس می شناسد. برای نمونه  تفاوت عمده ی  میان سخن فردوسی و سخن دقیقی را از سر تفاوتی که میان خوی فردوسی و خوی دقیقی بوده است می شماردو می گوید:
 نشان خوی دقیقی و خوی فردوسی است
تفاوتی که به شهنامه ها ببینی راست
بلی تفاوت شهنامه ها، به معنی و لفظ
درست و راست به هنجار خوی آن دو گواست
جلال و رفعت گفتارهای شاهانه
نشان همت فردوسی است، بی کم و کاست
عتابهای غیورانه و شجاعت ها
دلیل مردی گوینده است و فخر او راست
محاورات حکیمانه و درایت هاش
گواه شاعردر عقل و رای حکمت زاست
صریح گوید گفتارهای او کاین مرد
به غیرت از امرا و به حکمت ازحکماست
   (قصیده فردوسی ص  343)

 و از سر همین باور در  مناظره ی ادبی( مثنوی مستزاد ج 2 ص 1027)که نوعی تاریخ ادبیات منظوم است و درآن بهار به بررسی سبکهای شعر فارسی از آغاز تا به زمانه ی خود پرداخته،در آن بخش که  سبک حماسی در شعر فارسی  را از زیر نظر می گذراند،  باز در پیوند میان شخصیت و شعر شاعر میآورد:
 شعر فردوسی ، دقیقی وار بود
فرقش اندر قرصی اشعار بود
ورنه یک هنجار بود
وان دقیقی با همه کبر و غرور
بود سبکش همچو سبک بو شکور
کن به اشعارش مرور

  ناگفته نماند که  نقد از شخصیت و سخن دقیقی را نخستین بارخود فردوسی پیش آورده  وبرقراری پیوند میان  " خوی بد "و "سست نظمی"  حاصل اندیشه ی فردوسی در باره ی شعر دقیقی ست.  همانطور که می دانیم فردوسی در دوجا در شاهنامه به دقیقی و به پیشوائی او در نظم شاهنامه اشاره می کند. در دیباچه ی شاهنامه می گوید که پس از تألیف شاهنامه ی ابو منصوری، این کتاب شهرت به سزائی یافت و دفتر خوانها داستانهای آن را در مجالس می خواندند، تا این که شاعر جوانی پیدا شد که این کتاب را به نظم در آورد.او در جوانی جان شیرین را بر سرخوی بد خود  گذاشت و به دست غلامی کشته شد و نظم این کتاب به انجام نرسید.
چن از دفتر این داستان ها بسی
همی خواند خواننده بر هر کسی
جهان دل نهاده برین داستان
همان بخردان نیز و هم راستان
جوانی بیامد گشاده زبان
سخن گفتتنی خوب و طبعی روان
به شعر آرم این نامه را گفت من
ازو شادمان شد دل انجمن
جوانیش را خوی بد یار بود
همه ساله با بد به پیکار بود
بدان خوی بد جان شیرین بداد
نبود از جهان دلش یکروز شاد
برو تاختن کرد ناگاه مرگ
نهادش به سر بر یکی تیره ترگ
یکایک ازو بخت برگشته شد
بدست یکی بنده بر کشته شد

(نک به  شاهنامه، تصحیح جلال خالقی ج یکم13/126ـ   تا 134)

  منظور فردوسی از این شاعرجوان و ناکام دقیقی است که فردوسی در این جا نام او را یاد نکرده است ولی در میانه ی شاهنامه درآغاز پادشاهی گشتاسب می گوید: شبی دقیقی را در خواب دیدم که به من که جامی شراب در دست داشتم، نخست سخنی در ستایش سلطان محمود گفت و سپس افزود که من پیش از تو به نظم شاهنامه دست زدم و هزار بیتی از داستان گشتاسب و ارجاسب را سرودم، ولی روزگارم به سرآمد. اگر این مقدار را که من سروده ام به دست آوری بخیلی مکن و آن را در کتاب خود یاد کن( شاهنامه دفتر پنجم 75ـ76 سیزده تا یک). فردوسی سروده ی دقیقی را می آورد ودر پایان آن نقدی هم از سخن دقیقی می کند.   چکیده ی نقد او این است که می گوید: دقیقی در مدیحه سرائی شاعری بزرگ بود و از این راه از مهتران ارج و گنج یافت. ولی در نقل یعنی در داستانسرائی استاد نبود در حالی که برای به نظم کشیدن نامه خسروان باید طبعی چو آب روان داشت. او هزار بیتی هم بیشتر نگفت و در میانه ی کار جان خود را بر سر خوی خود گذاشت. با این حال چون نخست او بود که به نظم این کتاب دست زد، در این کار راهبرمن بود و من از این بابت بر او آفرین می گویم( 7):
چو این نامه اوفتاد در دست من
به ماهی گراینده شد شست من
نگه کردم این نظم سست آمدم
بسی بیت نا تندرست آمدم
من این زآن بگفتم که تا شهریار
بداند سخن گفتن نابکار
دو گوهر بد این با دو گوهر فروش
کنون شاه دارد به گفتار گوش
چو بند روان بینی و رنج تن
به کانی که گوهر نیابی مکن
چو طبعی نباشد چو آب روان
مبر پیش این نامه ی خسروان
دهان گر بماند ز خوردن تهی
از آن به که ناساز خوانی نهی ....
( شاهنامه  دفترپنجم 175 ـ 178بندهای  1036 و 1029)

 نگرانی فردوسی را ما از خلال این خواب حس می کنیم. از جانبی او خود را متعهد می بیند که هزار بیت دقیقی را بیاورد و از جانب دیگر آن سست نظمی را شایسته ی نامه ی خسروان نمی داند. اهمیت شعر بهار هم در همین نکته است. هنگامی که می گوید:
نشان خوی دقیقی و خوی فردوسی است
تفاوتی که به شهنامه ها ببینی راست

 او اندیشه ی فردوسی  رابه نیکی درک کرده و به شعر خود پیوند زده و جانی تازه به این نکته که از گره های  عمده ی  شیوه ی برخورد فردوسی با شعر دقیقی ست   بخشیده است.  

گردآوری میراث مکتوب داستانی  

دومین انگیزه ی ستایش بهار از فردوسی، به خاطر  گردآوری میراث مکتوب  داستانی  ایران است  که نقشی عمده در باز سازی هویت ملی ما داشته است. بهار آگاه است    که شاهنامه چشمه ی درخت ملیت است وریشه ی درخت ملیت از این چشمه آب می خورد.   به گفته ی یکی از بزرگان:" اگر قرار باشد روزی ساخت ملیت ما را معلوم کنند وتاریخچه ای ازآن بنویسند باید از شاهنامه شروع کنند.(  8 )

 بهار کوشش فردوسی  را از برای  زنده سازی هویت ملی، در ردیف بزرگانی  همچون داریوش و کورش و زرد شت... می داند که پیش از او درفش زنده سازی هویت ایرانی را برا فراشته اند:
 آنچه کورش کرد و دارا و آنچه زردشت مهین
زنده گشت از همت فردوسی سحرآفرین
تازه گشت از طبع حکمت زای فردوسی به دهر
آنچه کردند آن بزرگان در جهان از داد و دین
باستانی نامه کافشاندندش اندر خاک و گل
تازیان در سیصد و پنجاه سال از جهل و کین
آفتاب طبع فردوسی به سی و پنج سال
تازه از گل برکشیدش چون شکفته یاسمین
( آفرین فردوسی ص658)

  میان زنده سازی نام ایران به عنوان  کشوری با تاریخی دیرینه و به نظم کشیدن  تاریخ    این کشورکهنسال،   پیوند  ی برقرار می کند و هم بدین خاطر فردوسی را که پیشوای این کار سترگ بوده است می ستاید:
نام ایران رفته بود از یاد، تا تازی و ترک
ترکتازی را برون راندند لاشه از کمین
شد درفش کاویانی  باز بر پا تا کشید
این سوارپارسی رخش فصاحت زیر زین
جز بدو هرگز کجا در طابران پیدا شدی
فره ای کز خسروان در خاوران بودی دفین
( از قصیده ی آفرین فردوسی، ص658)

در این نگرش بهار، غیر از تأکید بر نقش شاهنامه در زنده سازی هویت ملی یک نکته ی اساسی و حیاتی دیگر هست که  دارای نهایت اهمیت است و آن اشاره بر این واقعیت است که مآخذ فردوسی  در سرایش شاهنامه متونی مدون و نوشته شده  بوده است. نام آوری بهار از آن باستانی نامه، اشاره به همان مأخذ یا ماخذیست که فردوسی نیز درشاهنامه با   واژه هائی   همچون:   نامه/ نامه ی باستان/ نامه ی خسروان/ نامور نامه ی شهریار/  نامه ی راستان/ دفتر/ دفتر پهلوی/ دفتر پهلوان/ دفتر راستان... نام می برد که بی شک همان شاهنامه ی ابو منصوری ست که فردوسی بر اساس آن شاهنامه را آفریده است. با این ستایش بهار دست برروی یکی از مسائل عمده ی شاهنامه پژوهی گذاشته است که در زمانه ی او  تازگی داشته است و هنوز نیز  با وجود گذشت سالیان دراز یکی از بخش های اساسی این زمینه محسوب می شود.( 9)  

بهار در همان سطح پژوهشهای اولیه، ازجمله طرفداران این حقیقت بوده است که فردوسی شاعری بدیهه سرا  نبوده بلکه  سرایش شاهنامه را بر اساس  منابع مدون و نوشتاری  قرار داده.  کار گردآوری داستان شاهان و پهلوانان ایران پیش از فردوسی هم پیشوایانی داشته است. پیشینه ی آن بسیار  دورتر از زمانه ی فردوسی  و  به بیانی به عهد هخامنشیان نیز می رسد.   اما  بهار در سروده های خود  بیشتر   به تاریخچه ی گردآوری   نامه ی شاهان   در زمانه ی فردوسی  نظر دارد و پایه ی این تاریخچه را مقدمه ی شاهنامه ی ابومنصوری بر می سازد و اشارات خود فردوسی به کوشش دهاقین و موبدان از یک سو و گردآوری روایات رستم که به همت احمد سهل جمع آمد و سپس در شاهنامه ی ابو منصوری به صورت دفتری واحد درآمد:
نامه ی شاهان به دست موبدان آماده گشت
وز بزرگان خراسان یافت پیوندی چنین
دفتر گشتاسب را میرچغانی زنده کرد
کارنامه ی روستم را احمد سهل گزین
بازش اندر توس گردآورد بو منصور راد
داستانی شد به شیرینی همال انگبین

اما اوج و ثمره ی همه ی آن کوشش ها را در کار فردوسی و نظم آوری شاهنامه می داند. کار سترگی که  به همت و کوشش آن برنا شاعر و آن خردمند حکیم  انجام گرفت که شاید اگر فردوسی آن باستانی نامه را به نظم نکشیده بود، آن هم همچون بسیاری کتب تاریخی دیگر به فراموشی سپرده می شد:
پس برون آمد ز "پاز" طوس برنا شاعری
هم خردمند ی حکیم و هم سخن سنجی وزین
بود دهقان زاده ای دانشوری خوانده کتاب
وزشعوبی مردمش درگوش درهای ثمین
زاده و پرورده در عهدی که بهر نام وننگ
بود اقلیم خراسان رزمگاه آن و این........
پس بیاهنجید شکرزای کلک عسکری
شکرستانی روان کرد ازکلام شکرین.....
(آفرین فردوسی 660)

سومین انگیزه ی ستایش بهار از فردوسی به خاطر نقش اوست در زنده  سازی زبان فارسی دری.

      در تاریخچه ی زبان فارسی، شیفتگانی بوده اند که به این زبان نوشته اند، به این زبان سروده اند و به این زبان نیایش کرده اند. اما شیفتگان دیگری نیز بوده اند که برای نگاهبانی از زبان فارسی ، غیر از سرودن و گفتن به پژوهشهای دامنه دار دست زده اند و به ریشه یابی واژه ها و ساختار دستوری و تاریخ دگرگونی آن و همچنین آن چه می توان کرد تا به این زبان جانی تازه بخشید، اندیشیده اند و دراین راه قلم زده اند. بهاررابی شک می توان ازاین رده ی دوم بشمار آورد.   کوشش های او برای پژوهش در  سبک شناسی نثر فارسی و تهیه کتابهای دستورزبان  و مقالات او در باره ی تاریخچه ی این زبان شاهدیست بر عشق بی کران او نسبت به زبان فارسی( 10)   

میان جان بهار و جان زبان فارسی پیوندیست که با عاطفه ی او پیوند میخورد و درشعرش می نشیند:

تا زبان فارسی زنده است منهم زنده ام

ور به خنجر حاسد دون بر درد حنجر مرا (  از قصیده ی شکوه وتفاخر دیوان ص611)

از سر همین شیفتگی به زبان فارسیست، تکریم او به فردوسی که  به عنوان  یکی از بزرگترین نگهبانان زبان فارسی بر قله ی تاریخ ایستاده است. همانگونه که می دانیم اگرچه قرن ها پیش از فردوسی زبان فارسی زبان رایج گفتار در سراسر ایران شده بود، ولی از عمر آن به عنوان زبان نوشتار وجانشین زبان پهلوی وعربی بیش از صد سالی نمی گذشت و دراین مدت همیشه این زبان در میان پاره ای ایرانیان هواخواه زبان عربی دارای دشمنان خطرناکی بود که به ویژه پس از پای گیری دولت ترکان غزنوی بر قدرت آنها افزوده گردیدویکی دوبار موفق شدند زبان نامه های دولتی را دوباره از فارسی به عربی برگردانند. بدون نیازی که درمیان اهل قلم به شاهنامه پیدا شده بود، زبان عربی جای زبان فارسی را می گرفت و یا دست کم موضع آن را به عنوان زبان نوشتار بسیار ضعیف می کرد. صرف نظراز این موضوع، شاهنامه بخاطر گنجینه ی بزرگ واژه های فارسی  برای موجودیت این زبان دارای اهمیت ویژه ایست. و به حق اگر شاهنامه را نداشتیم، هرکس می توانست ادعا کند که زبان فارسی بدون رقم بزرگی از واژه های بیگانه، زبانی ناتوان یا دست کم فاقد فصاحت و شیوایی است.( 11)   

  در سروده های بهار، در رابطه با نقش فردوسی در زنده سازی زبان فارسی اشارات گوناگونی می یابیم. برای نمونه، با الهام از حدیثی شاید منسوب به پیغمبرکه زبان مادری اهل فردوس را زبان  یا لفظ دری می دانست، می گوید که برحسب این حدیث عجب نخواهد بود اگر خازن آن فردوس، فردوسی باشد از آن رو که او رب النوع این زبان است.
گفت پیغمبر که دارند اهل فردوس برین
بر زبان لفظ دری، جای زبان مادری
نی عجب گر خازن فردوس فردوسی بود
کو بود بی شبهه رب النوع گفتار دری
(از قصیده ی کل الصید ص668 )

چهارمین انگیزه ستایش بهار از فردوسی:

ستایش بهار از فردوسی به عنوان شاعراست،  که می دانیم در عالم نقد ادبی در فرهنگ ایرانی پیشینه ای دیرینه دارد. در این مدار ما با نگاه شاعری به شاعر دیگر سرو کار داریم. همانگونه که می دانیم، اصولا در ادب فارسی سنتی هست که شاعران از شعرخویش و شعر دیگر شاعران  به زبان شعرسخن می گویند و یکی   از منابع پژوهش در باره ی شعر همین نقد شعر در شعر است که  از نقطه نظر زیبا شناسی شعراهمیت ویژه ای دارد.   

 در رابطه با بهار باید گفت که نگاه او به شعر فردوسی از دید شاعری فحل و بزرگ است که خود در نظم چیره دست بود و  در باره ی خود  گفته است:
هفت صد سال است کایران شاعری چون من ندید
وین سخن ورد زبان مردم ایران بود.
از پس سعدی و حافظ کزجلال معنوی
پایه ی ایوانشان بر تارک کیوان بود
آن اساتید دگر هستند شاگرد بهار
گر امامی گر همام ار سیف گر سلمان بود حبسیه( ص516)
ودر شعردیگری گفته است:  
درکلام پارسی امروز شخص اولم
وز فنون مختلف باشد بسی زیور مرا...
قرنها باید کجا پیدا شود گوینده ای
کو به نظم و نثر بتواند شدن همسر مرا (شکوه و تفاخرص611)
  اما با وجود ایمانی که به نبوغ خویش در شاعری داشت، در برابرشعر فردوسی سر تعظیم فرود میآورد.
بزرگوارا فردوسیا به جای تو من
یک از هزار نیارست گفت ازآنچه رواست....
ثنا کنیم ترا که تا زنده ایم به دهر
که شاهنامه ات ای شهره مرد، محیی ماست( از قصیده ی فردوسی، دیوان 342)

برای ستایش های  بهار از فن سرایندگی فردوسی،  می توان سه دلیل عمده  برشمرد:

یک: تأثیر گزاری شعر فردوسی:

  یکی از ویژگی هائی که پارسی گویان آن را شرطی لازم برای  بر تری یک شعر، می دانند،  تأثیر گزاریست. نظامی برای نمونه، در خودستائی هایش، سروده هایش را با شراب ارغوانی ومی مغانی مقایسه کرده:  
غزلم به سمعها در چو سماع ارغنونی
نکتم به ذوقها در چو شراب ارغوانی
نکنم به خطبه لحنی چو کنم بود عروسی
نزنم به خیره طبلی چو زنم بود اغانی
اگر این نشاطگه را نغمات من نباشد
که زند ره مغنی که خورد می مغانی

 و بهار در مقالاتی که در رابطه با تعریف شعر خوب نوشته تأکید می کند: " شعری که بر شما تأثیر نگذارد و گیرائی نداشته باشد اصلا آن را نخوانید." بر پایه ی این باور است که شعر فردوسی را شعری گیرا و تأثیر بخش معرفی می کند. شعری که مستی و بیداری را با هم داشته است شعر فردوسی ست. او شعر فردوسی را با توصیفاتی همچون:

همال انگبین (آفرین فردوسی659)، باغ ذلگشا،(661)، می مغانی(663). یاد می کند..... وقلم فردوسی را کلک شکرزای می نامد. 
پس بیاهنجید شکرزای کلک عسکری
شکرستانی روان کرد از کلام شکرین

شعرفردوسی مستی آفرین بود ازآنرو که به دیده بهار، فردوسی داروئی فرح انگیز از سخن درشهنامه گذاشته است که بهار آن را نوعی معجون، نوعی آمیخته تلقی می کند.   آن باستانی نامه را همچون شرابی می داند که    در جامی خسروانی( خسروانی ساتکین)ریخته باشند. اعتقاد دارد که سخن فردوسی گرچه همچون شراب گیراست، اما آن قالبی هم که برایش برگزیده  "خسروانی ساتکین" آن نیز از ارزشی والا برخوردار است. به بیانی، نمادین بهار خواسته است هماهنگی بی مانندی را که در شاهنامه میان قالب و محتوی وجود دارد با این مضمون خاطرنشان سازد. 
 هرکه یکره خواند، شد سرمست جاویدان که بود
باستانی نامه اندر خسروانی ساتکین...
از سخن بنهاد داروئی مفرح در میان
تا بدان خرم کنند این قوم، دلهای حزین

و بیدار کننده بود از آنرو که همچون معجزه ای، حتی از اقوام نا آشنا و بیابان گرد نیز، انسانهائی آزاده و ادب دوست ساخت: 
 معجز شهنامه از تاتار، دهقان مرد ساخت
وز نی صحرا نشینان کرد چنگ رامتین
با درون مرد ایرانی نگر تا چون کند
این مغانی می که با بیگانگان کرد اینچنین....
(آفرین فردوسی ص663)

   منظور بهار از خاندانهای تاتاری که در اثر خواندن شاهنامه  تبدیل به "دهقان مرد"،  شدند، خاندانهای سلجوقی و تاتار وآل تیمور لنگ است که با اینکه با زبان و فرهنگ پارسی بیگانه بودند، شیفته ی شاهنامه شده و در گرد آوری وتذهیب  آن کوشش نمودند. کاربرد واژه ی "دهقان"،نسبت  دادن نوعی پایگاه بلند مرتبه به بیگانگانیست که در اثر خواندن شاهنامه به "دهقان"  تبدیل می شوند. واژه ی دهقان چه در شاهنامه و چه در ادبیات فارسی، به معنای  ایرانیان اصیلی گرفته شده که  روایات و یادگارهای تاریخی ایران را با دقت ومراقبت نگاهبانی می کرده اند وبر اساس گردآوریده های آنان است که شاهنامه ی ابو منصوری که زیربنای کار فردوسی بوده است نوشته می شود.    دراین رابطه، در مقدمه ی شاهنامه ی ابومنصوری چنین می  خوانیم:

" این نامه را هر چه گزارش کنیم از گفتار دهقانان باید آورد که این پادشاهی بدست ایشان بوذو از کار و رفتارو از نیک وبذ و از کم و بیش ایشان دانند پس ما را بگفتار ایشان بایذ رفت."

 دلیل عمده ی این اطلاع آن بود که دهقانان بی کم و کاست با خصائص نژادی ایران باقی ماندند و با هیچیک از اقوام خارجی آمیزش نکرده و بدین طریق خود را ایرانی واقعی می انگاشتند.همین وضع نژادی دهاقین باعث شده بود که ایرانیان پیش از مغول بجای ایرانی واقعی گاه کلمه دهقان را به کار می بردند. برای نمونه در این دو بیت فردوسی واژه دهقان به معنای ایرانی در برابر ترک و تازی آمده است.
زایران و ازترک و ازتازیان
نژادی پدیدآید اندرمیان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخنها بکردار بازی بود

 در این بیت هم از منظومه ی لیلی ومجنون نظامی، دهقان در برابر عرب قرار گرفته است:
دهقان فصیح پارسی زاد
از حال عرب چنین خبر داد

دهقان، به اعتبار دانستن داستانهای قدیم به مفهوم مورخ نیز بکار رفته است. فردوسی چنانکه می دانیم چندین بار بروایت دهقانان اشاره کرده ودیگر مورخان نیز گاه کلمه ی دهقان را در معنای مورخ بکار برده اند.(12)  

   بهار بدین سیاق دهقان را  به معنای ایرانی و کسی که به گذشته ی درخشان ما علاقه دارد بکار برده واعتقاد دارد که شاهنامه را این توان است که حتی از بیگانگان، ایران دوست و دهقان می سازد و این گفته به زمان ما نیز مصداق پیدا می کند ودلیل آن، همه ی  پژوهشگرانی غیر ایرانی هستند که با خواندن شاهنامه به زبان و تاریخ و فرهنگ ایران علاقمند شده اند.     

دوم: فصاحت کلام

ستایش  دیگر بهار از شعر فردوسی به خاطر فصاحت آن است و از این نظر گفته ی ابن اثیر را که شاهنامه را قرآن عجم دانسته در شعر خود تضمین نموده است:  

شاهنامه هست بی اغراق قرآن عجم

رتبه ی دانای توس رتبه ی پیغمبری (کل الصید فی جوف الفراص 666)

ودرجای دیگر(آفرین فردوسی)، فردوسی را سواری پارسی میداند که رخش فصاحت را بر زیر زین کشیده است. و معجزه پایکوبی آن رخش، بازیابی فره ایست کز خسروان در خاوران( خراسان) پنهان گشته بود.   می گوید:
شد درفش کاویانی باز بر پا تا کشید
این سوار پارسی رخش فصاحت زیر زین
جز بدو هرگز کجا در طابران پیدا شدی
فره ای کز خسروان در خاوران بودی دفین

به دیده ی بهار،نامه ی فردوسی( شاهنامه) همچون درفش کاویانیست که دارای فره ی ایزدیست  که جلو دار ایران در بازیابی   عظمت و شکوه خود خواهد  شد. بهار در این اعتقاد تا آنجا پیش می رود که   هزاره ی سرایش شاهنامه را با ظهورهوشیدر  هم  قرانی می بخشد. هوشیدر چنانکه می دانیم  نخستین موعود مزدیسناست که در پایان زمان پس از ختم هزاره زردشت هزاره او آغاز می شود و ایران را به پایگاه اصلی  خوداز حسن و اخلاق و عظمت  می رساند:
... نامه ی تو هست چون والادرفش کاویان
فر یزدانی وزان بر وی چو باد فرودین ..
این هزاره ی تو همانا جنبش هوشیدر است
کزخراسان رخ نماید بر جهان ماء و طین.....
(آفرین فردوسی ص 664)

سوم: داستانسرای چیره دست

انگیزه ی دیگر ستایش بهار، از فردوسی، به عنوان شاعر، به خاطر چیره دستی او در داستانسرائیست.   در  شاهنامه، چنانکه میدانیم، ما به چهارده داستان بر می خوریم که   هریک از جنبه هنر داستانسرائی پایگاهی ویژه  دارند:

  داستان زال و رودابه/ داستان هفت خان رستم،/ داستان رستم و هفت گردان در شکارگاه افراسیاب ،/ داستان رستم و سهراب،/ داستان سیاوخش،/رفتن گیو به ترکستان، /فرود سیاوخش، /اکوان دیو،/ بیژن و منیژه،/رزم یازده رخ،/گشتاسب و کتایون، /هفت خان اسفندیار،/رستم و اسفندیار،/ رستم و شغاد.

غیر از این چهارده داستان قطعات کوچک وبزرگ بسیاری در شاهنامه هست که شاعر در آنها فرصت سخن پردازی بیشتری یافته است. مانند قطعه نبرد رستم و اشکبوس، روایت تازیانه جستن بهرام، مرثیه باربد بر خسرو پرویزو بسیاری دیگر. بر  این پایه  ویژگیها و برتری های فردوسی در داستانسرائی را بهار درچند نکته میداند:

نخست آن که برآفرینش طیف گسترده ای از شخصیتها توانا بود. ساختمان داستان، گفت و شنود پهلوانان، فراز و نشیب ماجراها لفظ شیوا و رفیع، احساسات رقیق و افکار بشر دوستانه   و قدرت او چه در توصیف جریان داستان و چه در روانکاوی اشخاص،   از فردوسی داستانسرائی بی مانند ساخته  است. آگاهی بر این ویژگیهاست که سبب می شود که   بهار  پایگاه فردوسی را در داستانسرائی     به مرتبه ی پیغمبری و خدائی   رساند. اورا   نمایشگر واحدی می داند که قادر است  در آن واحد صد نقش را بازی کند. هم امیر لشکر گیر باشد، هم گرد لشکرکش ،وزیر روشن رای......  وصدها نقش دیگر.
کجا تواند یک تن دو گونه کردن فکر
جزآنکه گوئی دو روح در تنی تنهاست
به صد نشان، هنراندیشه کرده فردوسی
نعوذ بالله پیغمبر است اگر نه خداست
درون صحنه ی بازی یکی نمایشگر
اگردو گونه نمایش دهد بسی والاست
یکی به صحنه ی شهنامه بین که فردوسی
به صد لباس مخالف به بازی آمده راست
امیرکشور گیر است و گرد لشکر کش
وزیر روشن رای است و شاعری شیداست
مکالمات ملوک و محاورات رجال
همه قریحه ی فردوسی سخن آراست
برون پرده جهانی زحکمت است و هنر
درون پرده یکی شاعر ستوده لقاست......
(قصیده ی فردوسی 341)

ستایش دیگربهار در رابطه با داستانسرائی فردوسی،  توان بی مانند اوست در توصیف    صحنه های گوناگون. چه درهنگام بزم و چه رزم، چه به هنگام عتاب و چه به وقت خطاب. صور خیال و ظرافت بهار در توصیف صحنه سازیهای فردوسی ، کاربرد اضافات هنری سخن بهار را به اوج می رساند:
عتابهاش چو سیل دمان، نهنگ اوبار
خطابهاش چوباد بزان، نهنگ پیماست
به گاه رقت، چون کودک نکرده گناه
به وقت خشیت، چون نره دیو خورده قفاست
به وقت رای زدن به ز صد هزار وزیر
که هر وزیری دارای صد هزار دها ست
به بزم سازی مانند باده نوش ندیم
به پارسائی، چون مرد مستجاب دعاست
به گاه خوف مراقب، به گاه کین بیدار
گه ثبات، چو کوه و گه عطا دریاست
به حسب حال، کجا بشمرد حکایت خویش
 حدیثهای صریحش تهی ز روی و ریاست.
( قصیده ی فردوسی 344)

نکته ی دیگری که در رابطه با داستانسرائی فردوسی ستایش بهار را برمی انگیزد، آوردن  مقدمه هائیست در میان داستانها که به طریقی زیرکانه و در ارتباط با داستانها آورده شده بدون آن که شاعر درمقام بیت سازی و اطناب کلام براید.   مضمون  این مقدمه ها را   اندرز فلسفه، توحید،وصف طبیعت مدیحه و شرح حال تشکیل می دهد.  این مقدمه ها در نگاه اول ظاهرا از داستان مستقل اند ولی در بر رسی دقیق تر میان برخی از آنها به طور کنائی و رمز و تمثیل ارتباطی بسیار کلی و گاه پنهانی با اصل داستان وجود دارد.  همچنانکه بهار اشاره کرده:
داستانها بسته چون زنجیر پولادین بهم
کاندرآنها لفظ با معنا نماید همبری
باغبان وش از بر هر داستانی نو به نو
بسته از اندرز خوش یک دسته گلبرگ طری
(قصیده ی کل الصید ص667)

 چهارم:  تنوع موضاعات

نکته ی دیگری که سبب ستایش بهاراز شاهنامه میشود تنوع مضامین و موضوعات است که در شاهنامه وجود دارد بدون آن که ازوحدت آن کاسته شود. ناگفته نماند که  تنوع موضوعات، از موارد عمده ایست که   شاهنامه را از دیگر حماسه های عالم متفاوت می سازد ونه تنها بهار، بلکه دیگر پژوهشگران ادب حماسی نیز بدان توجه کرده اند.    
شاعری را شعر سهل و شاعری را شعر صعب
شاعری را شعر سخته شاعری را سر سری
آن یکی پند و نصایح، آن یکی عشق و مدیح
آن یکی زهد و شریعت آن یکی صوفی گری
بهترین شعری ازین اقسام در شهنامه است
از مدیح و وصف و عشق و پند، چون خوش بنگری
در مقام چاره سازی ، چون پزشکی چربدست
در مقام کینه توزی ، چون پلنگ بر بری
چون دم از تقدیر و از توحید یزدانی زند
روح را هرنغمه اش سازد یکی خنیاگری.....
  ( کل الصید فی جوف الفرا،ص 666)   

 بخش دوم:  تأثیرشاهنامه بر شعر بهار.  

تأثیر فردوسی بر بهار تنها به آوردن ستایش در شعرخلاصه نمی شود. بلکه جنبه های دیگری را نیز در بر می گیرد. بهار برای نمونه به تقلید فردوسی آغاز به سرودن دوباره ی داستان رستم و اسفندیار نمود. اما آن را ازنیمه رها کرد(ج دوم ص 1102 و 1103).  منظومه ی دیگری تحت عنوان جنگ تهمورث با دیوان سرود که آن را نیز به پایان نیاورد(دیوان ج 2 ص 1038-1056) .داستان تخیلی دیگری نیز به نام  رستم نامه سرود   که در حقیقت نوعی طنز نامه، در نقد زمانه ی خویش است.هریک از این سروده ها در جای خود ارزشمند اند.  اما در برخورد شعر بهار با شاهنامه، ویژگی  که شاید تا کنون کمتر مورد پژوهش قرار گرفته، تلمیحات شاهنامه ای در دیوان بهار است که در زیر به چند مورد از این دست اشاره کرده و سخن را به پایان میآوریم.   

  تلمیحات شاهنامه ای در دیوان بهار

یکی از تأثیرات عمده ی شاهنامه بر زبان شاعرانه ی بهار کاربر دصنعت تلمیح   با الهام از   شخصیتها و داستانهای شاهنامه است.   تلمیح درلغت به معنای نگاه کردن به چیزی  یا اشاره کردن به قصه یا مثلی مشهوراست(فرهنگ معین ص 1135) و در اصطلاح فن بدیع آن است که شاعردر ضمن کلام، به داستانی یا مثل یا آیه وحدیث یا سخن یا حادثه ای که  شهرت عام داشته باشد، اشاره کند.  تلمیح از صنایع معنویست که از طریق ایجاد تداعی تأثیر شعر را بیشتر می کند. ( 13)شیوه کاربرد این صنعت رساننده ی میزان پشتوانه ی فرهنگی هر شاعر است.

تلمیح در معنای کلی وگونه های مختلف آن به چند  منظور درآثار ادبی به کارگرفته می شود. ازجمله اند: اغراق، رمز پردازی، مدح و مداهنه و مفاخرت وگاه تبیین مسائل حکمی و تعلیمی.(14)

 برای نمونه، خاقانی شاعرقرن ششم که دیوان او از نظربهره گیری از عناصر شاهنامه ای یکی از برجسته ترین نمونه ها در ادب پارسی به شمار می آید،   صنعت تلمیح را به زیباترین وجه درسروده های خویش بکار برده که به نمونه هائی از آن در زیر اشاره می شود. برای نمونه،  داستان مارهای آدمخوارضحاک  را برای نکوهش از لهو و لذت  در شعر حکیمانه ی زیربکار گرفته:
 لهوو لذت دو مار ضحاکند
هردو خونخوار و بی گناه آزار

یا همو با بهره گیری از داستان بیژن و منیژه، به طور کنایه ای گوشزد نموده است که با گناهکاری و بیدادگری( به چاه انداختن بیژن) نمی توان آسوده زیست. پادافره آن ( آمدن رستم و کین خواهی او) عاقبت آن آسودگی را برهم میزند. چنانکه در شاهنامه آمده است و دانیم که پس از آمدن رستم به توران و رهائی بیژن چه بر سر افراسیاب آمد:  
چو بیژن داری اندر چه مخسب افراسیاب آسا
که رستم در کمین است و نهنگی زیر خفتانش

و باز با بهره گیری ازدو داستان شاهنامه( داستان سیاوش وداستان رستم و سهراب، نکته ی حکمت آمیز زیر را برساخته:
 مدت عمر ار نداد کام سیاوش
دولت کاووس کامکار بماناد
ور به اجل زرد گشت چهره ی سهراب
رستم دستان کارزار بماناد
یا در مفاخرت بر خویشتن گفته است:
من رستم کمان کشم اندر کمین شب
خوش بادخواب غفلت افراسیابشان
 تلمیخ را همچنین در مضمون عاشقانه   بکار برده:
درمعرکه ی عشق تو عقلم سپرافکند
کان حمله که اوآرد رستم نپذیرد
 در مدح نیز ارجاعات خاقانی به شاهنامه فراوان است:
چون فریدون مکارم آموز
چون اسکندر مکانت اندوز
..
کیخسرو است شاه و همام است زال زر
مهلان او تهمتن توران ستان ماست
....
رستم توران ستان است این خلف کز فر او
الدگز را ملک کیخسرو میسر ساختند
گر آن کیخسرو ایران و تور است
چرا بیژن شد این درچاه یلدا

به هرروکاربرد صنعت تلمیح با بهره بری از داستانها و شخصیتهای اساطیری وگاه تاریخی شاهنامه درشعر فارسی پیشینه ای دیرینه دارد.بهره  گیری از این میراث بزرگ ادبی به ویژه در تصویرهای شعری گویندگان یکی از مباحث قابل ملاحظه ای است که می تواند موضوع بر رسی وسیعی قرار گیرد. ازآن رو که شاعران در ادوار مختلف، نگرشهای گوناگونی به   شاهنامه  داشته اند. و بی گمان دگرگونیهای تاریخی و اجتماعی و ذوق و برداشت شخصی، درنگرش و طرزتلقی  پارسی گویان از  شاهنامه تأثیری غیر قابل انکار دارد که  بر رسی آن نیازمند پژوهشهای گسترده و دامنه دار است.  برای نمونه آن گونه که سنائی به شاهنامه می نگریسته یا آن گونه که خاقانی، یا خیام، مولانا، سعدی و یا حافظ و نزدیکتر به زمانه ی ما قاآنی، صحبت لاری، اشراق اصفهانی  و بهاربا حماسه ی ملی روبه رو شده اند، هریک بیانگر از سوئی زمانه ای متفاوت و از سوی دیگر  تعبیر و تأویل شاعر است.

آشنائی بهار با حماسه ی ملی ایران و وسعت معلومات وی، دیوان این سخنسرای توانا را از تلمیحات شاهنامه ای سرشار کرده است.  بیشتراین تأثیرها جنبه ای کاملا شاعرانه و زبانی دارد. یعنی ما نشست و حضور شخصیت های شاهنامه را می بینیم در شعر بهار که حالتی تمثیلی یا استعاری پیدا می کنند. این ویژگی  نشان از آن  دارد که شاهنامه آنچنان در ذهن این شاعر نهادی شده  بود که  از داستانها و شخصیتهای حماسی   همچون  یک نوع الفبا برای بیان های شاعرانه خود  بهره می برد .

این گونه آورده ها را درشعر بهار می توانیم به  چندبخش تقسیم کنیم:

 یک: وصف طبیعت با بهره گیری از داستانها و شخصیتهای شاهنامه:

 وصف عناصربرسازنده ی، طبیعت با بهره گیری از صفات و حالات شخصیتهای شاهنامه،  ازجمله مواردیست که می توان در دیوان بهار بدان برخورد.

  برای نمونه در  ترکیب بند شکوه،( دیوان ص40) گریختن زمستان از برابر لشکر بهاررا به فرار زال از برابر بهمن تشبیه کرده است. چنان که می دانیم، بعد از کشته شدن اسفندیار به دست رستم، فرزند او بهمن  در صدد انتقامجوئی بر میآید و به سیستان حمله می کند و آن دیار را به خاک و خون می کشد.  زال از برابر او می گریزد. اما عاقبت اسیر گشته و بهمن او را در قفس می اندازد. اشاره ی بهار به گریز   زمستان که نماد زال را به خاطر سپیدی موجانشین آن کرده از برابر دم جنگجویانه ی بهمن اشاره به همین داستان است. در مصرع دوم آمدن بهار را   مدیون فر تهمتن میداند. تهمتن هم چنانکه میدانیم پای نام رستم است به معنای بزرگ پیکر و قوی اندام وشاید به بیانی آمدن اسفند مه به فر تهمتن،   کنایه ای باشد به  یاری رستم به بر تخت نشانیدن بهمن که می تواند آن نیز نمادی ازگرمی و جوانی باشد که ماه اسپند و طلیعه ی بهار به همراه خود میآورد.
زال زمستان گریخت از دم بهمن
آمد اسفند مه به فر تهمت

    در مصرع سوم تابیدن خورشید   به رای پشوتن تشبیه شده است. پشوتن بزرگترین پسر کی گشتاسب است که زرتشت اورا شیر و نان مقدس بداد و او را فنا ناپذیر وجاودانی نمود.  پیری و فرسودگی را بر او راه نیست.درشاهنامه پشوتن همواره چون جوانی هوشیاروعاقل توصیف شده که اسفندیار را در همه ی امور راهنمائی می کرد و همچنین درشاهنامه می خوانیم که پشوتن، اسفندیار را از نبرد با رستم بر حذر می دارد و  بهمن را از آزار زال و خاندان رستم باز می دارد. و او را هشدار می دهد که تو پادشاهی را از رستم یافتی و نه از گشتاسب و اسفندیار(شاهنامه ج 5 ص 480-483) این چهره ی اساطیری و حماسی، در متون دینی و حماسی، به خاطر جاودانگی و رای عالی موردستایش است. و بهاراین ویژگی های اورا برای گفتن از تابش فراگیر نورخورشید بکارگرفته است. رای پشوتن آنچنان تابناک است که حتی  آتش زرتشت در برابر درخشش رای پشوتن(کنایه از خورشید) جلوه ای ندارد.   
خور به فلک تاخت همچو رای پشوتن
آتش زردشت زی فسرد به گلشن
 (قصیده یشکوه سال 1284 دیوان ص 40)

  نمونه ی دیگر کاربرد شخصیتهای شاهنامه در وصف طبیعت را در قصیده ی خورشید(دیوان ص361) که یکی از زیباترین قصاید توصیفی بهار است می یابیم. شاعربا زبانی  سرشار از نکته ها و باریک بینی های ادبی به توصیف این جرم نورانی و سیاره ی فروزان می پردازد. تکیه ی شاعر برصفات و حالات و اثرات ضد و نقیضی ست که درخورشید می بیند.

این تناقضات هم به لحاظ رنگها و جلوه های خورشید است وهم به خاطرساخت و  بافت آن. قیرگون گوهری که درونش همچون خرمنی از مرجان نورانیست(بسدین خرمن)  ولی از جرم تیره پیکر دارد. در درون او آتش جنگ و جدال است و در ظاهر سکون صلح...... به یک جا زمهریر از نوررخسارش همچون مینو می شود و به جائی دیگر گلشن، از تابنده دیدارش همچون گلخن( کوره).  مانند کیفر و مهر خداوندی که درجائی پاداش است و جای دیگر پادافره.
الا یا قیرگون گوهر درون بسدین خرمن
زجرم تیره ات پیکر، زنورپاک پیراهن
جدال و جنگ در باطن، سکون و صلح درظاهر
جدال و جنگ تو پنهان ، سکون و صلح تو معلن......
به یک جا زمهریر از نوررخسارت شده مینو
به یک جا گلشن از تابنده دیدارت شده گلخن
همانا کیفر و مهرخداوندی که هستی تو
به یک جا گرم بادافره به یک جا گرم پاداشن...

توصیفات بهار ادامه می بابد و در هریک ازابیات این قصیده ی سی و چهار بیتی چهره و جلوه ای دیگری از خورشید در برابرمان ی می گذارد. تا می رسد به این بیت که در آن خورشید را از نظر تضاد هائی که در درون دارد،  همچون زال جادوگر می داند که از سر جادوگری هوش کیخسرو و جان اهریمن را  با هم دارد.
 توئی آن زال جادوگر که از جادوگری داری
به زیرهوش کیخسرو، نهفته جان اهریمن

 آنچنانکه میدانیم، در شاهنامه  کیخسرو فرزند سیاوش  شاهزاده ایرانیست که پس از اختلافش با کیکاوس برسر تهمتی که نامادریش سودابه مبنی برخیانت او به پدرزده بود، به تورانزمین پناهنده می شود. در آغاز افراسیاب او را با مهر می پذیرد و دختر خود فری گیس را به زنی به سیاوش می دهد. اما درآن مرز بیگانه نیز سیاوش به خاطر زیبائی و وجاهت بی مانندش، مورد حسد قرار می گیرد و در اثر توطئه ی گرسیوز، برادر افراسیاب،   به فرمان  آن پادشاه کشته می شود. فری گیس همسر سیاوش اما از او باردار است. و فرزندی که پس ازمرگ سیاوش به دنیا میآید کیخسرو است. که پس از ماجراهای دامنه داری با یاری گیو پسر گودرز په ایران باز می گردد و بر سریر پادشاهی تکیه میزند.

 کی خسرو فرزند سیاوش از پادشاهان مقتدر سلسله کیانی در تاریخ داستانی ایرانیان است که جنگ طولانی و دیرپای ایران و توران برای کین خواهی خون سیاوش، در دوران فرمانروائی او با شکست قطعی سپاه تورانی و قتل افراسیاب به پایان می رسد. در متون اوستائی این چهره با اوصاف و القاب شایسته، مانند برخوردار  از فره ی  ایزدی، نیک سرشت، و دارنده ی قوای سازنده، آزاده، محتشم، با شکوه و نجات دهنده ی تیره بختان.....  توصیف شده است و در زمره ی جاودانان  بشمار میآید.( 15) زال نیز چنان که می دانیم لقب پسر سام بوده است که به سبب سپیدی موی سرش او را زال یا "زال زر" نامیده اند.در ادب فارسی زال را به دلیل برخورداری از چاره گری و جادو و رابطه اش با سیمرغ ، نمادی از ترفند و حیله،    هم در معنای نیک و هم در معنای بد آن گرفته اند. این مایه از شخصیت زال  به خاطرآن است که به راهنمائی او و سیمرغ، است که رستم موفق می شود اسفندیار را از پای درآورد.    منظور بهار از آوردن نام کیخسرو در کنار زال برای توصیف  خورشید، بیان دوگانگی خورشید است. که تابش آن می تواند هم به مانند نیکوئی کیخسرو باشد و هم " به صورت نمادین،دارای  جنبه های اهریمنی زال.  (16)  

در توصیف دیگری بهار با بهره گیری   از داستانهای شاهنامه رنگ دامنه ی البرز را بهنگام تابش خورشید از شفق مغرب بر کوه دماوند،از شدت برافروختگی به چهره ی ضحاک تشبیه نموده هنگام دیدن فریدون.
 ...آنگه که برون آید و از اوج بتابد
وانگاه که پنهان شود اندر پس الوند
زرین شود از تافتنش سینه ی البرز
چون غیبه ی زر از بر خفتان و قزاگند
چون خیمه زربفت شود باز چو تابد
مهر از شفق مغرب بر کوه دماوند
یا چون رخ ضحاک بدانگه که فریدون
بنمود رخ خویش بدان جادوی دروند
( قصیده ی آمال شاعر655)

 چونان که می دانیم ضحاک را فریدون دربن غاری در دماوند در بند کشید. ولی ضحاک پیش از این آمدن فریدون را به خواب دیده بود. یکی از دلایل این تلمیح می تواند این باشد که در شاهنامه چهره فریدون، هنگام زایش، به خورشید مانند شده است:
جهانجوی با فر جمشید بود
بکردارتابنده خورشید بود
(شاهنامه،ج یک ص62)

   دو: تلمیح در عاشقانه های بهار

بهار همچنین از صنعت تلمیح، گاه برای تغزل های عاشقانه و وصف روی و چهره ی معشوق نیز بهره گرفته است. در بیت زیر، میان آنچه که تیر رستم با جگر اشکبوس کرده، با آنچه که طره ی یار  با او کرده همسانی برقرار نموده است.
آنچه به من کرد طره ی تو، نکرده ست
با جگر اشکبوس تیر تهمتن
( دیوان ص 177)

اشکبوس کشانی نام یکی از پهلوانان تورانیست که دریکی از جنگهائی  که میان ایرانیان و تورانیان در می گیرد، پا به آوردگاه گذارده و مبارز می جوید. در آغاز  رهام گودرز پا پیش می گذارد و   اشکبوس  را زیر تیر باران می گیرد. ولی چون زره و ترگ وخفتان اشکبوس از پولاد بود، تیرهای رهام بر او کارگر نمی شود. رهام از برابراشکبوس می گریزد. رستم پا به میان گزارده و با اشکبوس نبرد می کند. درشاهنامه آمده است که رستم با خدنگی که چهار پر عقاب بر او نهاده بود، اشکبوس پهلوان را از پا درآورد.
خدنگی برآورد پیکان چو آب
نهاده برو چار پر عقاب
بمالید چاچی کمانرا بدست
بچرم گوزن اندرآورد شست
ستون کرد چپ را وخم کرد راست
خروش از خم چرخ چاچی بخاست
چو سوفارش آمد بپهنای گوش
زچرم گوزنان برآمد خروش
چو پیکان ببوسید انگشت اوی
گذرکردازمهره پشت اوی
چوزد تیر بر سینه ی اشکبوس
سپهرآنزمان دست او داد بوس
کشانی هم اندر زمان جان بداد
تو گفتی که خود زمادر نزاد

ظرافت بهار در   تشبیه تیر رستم که چهار پر سیاه عقاب بر او بود با طره یا گیسوی یار و عاقبت اشکبوس، یکی از نمونه های زیبای کاربرد تلمیح در دیوان این شاعر است.

در  غزل زیر نیز با بهره گیری از داستان رستم و اسفندیار، چاره ی رهائی دل از تطاول جانان را تنها در توسل به چاره گری و جادو می داند.  تطاول سخت جانان را به قدرت اسفندیارتشبیه کرده و دل را به رستم که  تنها به یاری حیله گری از دست اسفندیار جان به در برد.
دل از تطاول زلف جانان جان نبرد
چومارگیر کزآسیب مار جان نبرد...
به رهنمائی سیمرغ بست باید دل
وگرنه رستم از اسفندیار جان نبرد
(دیوان ج2 غزل 58)

در غزل زیر نیزبرای گفتن از جاودانگی عشق، از داستان خسرو شیرین و فرهاد بهره برده است:
حدیث نعمت پرویز وحسن شیرین رفت
ولی چون کوه بجاماند عشق فرهادی
 (دیوان ج2 غزل 93)

 سه: وصف حال، پند و اندرز و اخوانیات

 یکی دیگر از موارد بهره گیری از شخصیتها و داستانهای شاهنامه در شعر بهار را   همانند سازی و توصیف احوال شخصی و گاه پند و اندرزبرمی سازد.  برای نمونه در قصیده ی پیری که نوعی خویش نگاریست، بهار ضمن شکوه از پیری، با حسرت  به دوران جوانی خویش می نگرد و برای توصیف آنچه که پیری بر سر او آورده  از داستان رستم و اسفندیار بهره می گیرد. جوانی خود را تشبیه می کند به اسفندیار روئین تن که آنچنان سرمست قوت بازو بوده است که نه لابه ی رستم ونه پند پشیوتن که هردو متمایل به بازداری اسفندیار  از نبرد با رستم بودند، در خود باوری آن پهلوان، به قدرت خویش تأثیری ندارد. او مست جوانی و قدرت بازوست. اما  به ناگهان   گردون غدار که شاعر آن را در شخصیت زال آورده، تیری از آهن به چشمش میزند که او آن جوانی و توانائی را از دست می دهد. همانگونه که در داستان رستم و اسفندیار، پهلوان روئین تن تنها با کید وچاره گری زال از پا درمیاید. 

بودم سرمست قوت بازو
چون بر لب هیرمند روئین تن
نه لابه ی رستمم در آن مستی
بنمودی ره نه پند پشیوتن
ناگاه زکید زال گردون، زد
پیری تیری به چشمم ازآهن
اینک منم اوفتاده در دامی
کز وی نرهد به مکرو فن ذیقن
هر روز کسالتی شود پیدا
هر لحظه نقاهتی شود معلن....
( قصیده ی پیری ص 737)

 نمونه ی دیگر توصیفی ست که بهار در بیان حال خود   در نامه ای منظوم به کاظم پزشکی،شاعر جوان شیرازی که نسبت به بهار ارادتی تمام داشت، آورده است. دراین نامه که از تبعید اصفهان( سال1312) نوشته شده، بهار حال خود را از نظر اسارت و درماندگی،با بیژن پسر گیو که دلباخته ی منیژه دختر افراسیاب شد و در در چاه و زندان شاه توران اسیر شد،مقایسه نموده است. بیژنی که در بندی از غم و حزن اسیر گشته و نه منیژه ای را غمخوار دارد و نه تهمتنی که نجات بخش او باشد.  
مانده در شهر اصفهان محبوس
اصفهان گشته چاه و من بیژن
نه منیژه که باشدم غمخوار
نه تهمتن که داردم ایمن
هست بند من از غم و احزان
بود اگر بند بیژن از آهن....  
  ( قصیده ی  کاظم پزشکی دیوان ص 635)

در قصیده ی بهشت و دوزخ( دیوان ص 459) بهره گیری دیگری از داستان بیژن و منیژه می بینیم که در آن بهار خویشتن را  پند می دهد و جهان  و غمهای آن را به بند و چاه تشبیه می کند و اصل آسایش را در داشتن اندیشه ی پاک و رها و آزاده می داند.    
هان ای بهار مرد خرد شو که درجهان
بند است بیژنی ومغاک است رستمی
اندیشه پاک دار و مدار ایچ غم ازآنک
اندیشه پاک داشتن است اصل بی غمی

در قصیده ی ورزش روح ( دیوان ص 382)، که نوعی حکمت نامه است، بهار خویشتن را پند می دهد که عنان درکشیده و بیش از این به عالم معقولات و حکمت وارد نشود، و زیاده از حد به باریک بینی در این جهان و مسائل آن  نپردازد که عاقبت کار او همچون رستم می شود که در برابر حمله ی (روئین تنان)اسفندیار تنی زخمی(پر ثقب) خواهد داشت.
درکش بهار اینجا عنان، کز حمله ی روئین تنان
چون رستمت زاری کنان بینم همه تن پرثقب....

که بی شک منظور بهار از روئین تنان در این شعر، طعنه زنان و کسانی بوده است که بااو و عقاید آزادیخواهانه اش همواره دشمنی می ورزیدند. شاعر چون جهان را چنین می بیند خود را دعوت به خاموشی و عنان سخن درکشیدن می کند.  در ابیات بعد می گوید:
برگرد زی اصل سخن عذرآور از فصل سخن
تا خود گه وصل سخن از وصل برخوانی خطب
....مخلوق را بینی مصر اندر ضلال مستمر
نه تن زورزش مقتدر، نه جان زتمرین منقلب
اینجا وفا و شرم کو، یک یار با آزرم کو
یک شعله آه گرم کو کز وی شود جان ملتهب
قومی پلید و کینه جو، تردامن و بی آبرو
جمله قبیح و زشت خو یکسر وقیح و بی ادب
زین بی هنر حساد من، گیرد خموشی داد من
کزآسمان فریاد من بگذشت و خاموش است لب .......

 چهار: کاربرد تلمیح در ستایش و مدح

یکی از رایج ترین گونه های بهره گیری از تلمیحات شاهنامه ای در ادب پارسی که به صورت یک سنت ادبی نیز درآمده است، بهره گیری از  چهره های  داستانها ی شاهنامه در مدایح است. در ادبیات فارسی به طورکلی دو نوع استفاده از  چهره های  شاهنامه ای درمدیحه دیده می شود: یا شاعران ممدوح را به این اشخاص تشبیه کرده اند و یا این که درمقام مقایسه، مخاطب مدیحه را برآنها ترجیح داده اند.  بر رسی بسامدی موارد این استفاده ها درآثارشعرای گوناگون و یافتن ارتباط   احتمالی آن با فضای فکری و موقعیت محیط زندگی شاعر از مباحث شایان توجه و تحقیق است. (17)  به دیده ی پاره ای از پژوهشگران در دوره های نخستین شعر فارسی، رویهمرفته از داستانها و چهره های اساطیری ما با نوعی احترام یاد می شود. در دوره های بعد، قرنهای پنج و ششم،(دوره ی دوم حکومت غزنویان و عصر سلاجقه) با نفوذسیاسی نژاد ترک هم از میزان نفوذ اساطیر ایرانی کم می شود و هم از نسبت احترام به آنها. برای نمونه درآغازدوره ی سامانیان و چغانیان رودکی در مدح ممدوح خود میآورد:
سام سواری که تا ستاره بتابد
اسب نبیند چنو سوار به میدان

تصویری که شاعر با آوردن "سام سوار" به عنوان رمز اسطوره ای نیرو و دلاوری در این شعر ساخته در روزگاراو، با دیدهنری و با احترام همراه بوده است. در حالیکه دردوران سلجوقی، دیگر ازآن احترام و جای گیری شخصیتها و عناصرشاهنامه ای و اساطیری در شعر سرایندگان کمتر نشانی می یابیم و اگر هم یافت می شود با نوعی خوارشماری همراه است. در   ادب فارسی نمونه ای گویا تر از این شعر امیرمعزی نداریم که آنچه که فردوسی در باره ی رستم آورده است را دروغ دانسته و در برابر مدیحه ای   که خود ازبرای ممدوح خویش سروده را راست پنداشته است:
من عجب دارم زفردوسی که تا چندان دروغ
از کجا آورد و بیهوده چرا گفت آن سمر
در قیامت روستم گوید که من خصم توام
تا چرا برمن دروغ محض بستی سر به سر
گرچه او از رستم گفته است بسیاری دروغ
گفته ی ما راست است از پادشاه نامور...(18)

 دردوره های عرفانی شعر فارسی  شیوه ی نگرش شاعران به شاهنامه مبحثی دامنه دار را می سازد.طرح این مبحث نیاز به پژوهشی گسترده دارد که در این مقال نگنجد. اما در یک میانگین کلی می توان گفت که  یادآوری از پادشاهان و پهلوانان شاهنامه، در این مکتب،  همواره با حس خوارشماری قدرت و شکوه دنیائیست و دعوت به این باور که هیچگونه ثروت و قدرتی جاودانی نیست و نباید بدان باور کرد. برای نمونه شعر خیام سرشار از مضامینی ست یاد آور ویرانی شکوه شاهان و پهلوانان گذشته. پادشاهانی که روزی در شکوهی بی مانند می زیسته اند و حال سرو انگشت و تن و پیکر آنان خاک شده است:
مرغی دیدم نشسته بر باره ی طوس
در پیش نهاده کله ی کیکاووس
با کله همی گفت که افسوس افسوس
کو بانگ جرسها و کجا ناله ی کوس

 هان کوزه گرا بپای اگر هوشیاری
تا چند کنی بر گل مردم خواری
انگشت فریدون و کف کیخسرو
بر چرخ نهاده ای چه می پنداری
 
ای پیر خردمند پگه تر برخیز
وآن کودک خاکبیز را بنگر تیز
پندش ده گو که نرم نرمک می بیز
مغز سر کیقباد و چشم پرویز
حافظ در ساقی نامه ی خود به شیوه ی دیگری با این اندیشه روبرو می شود:
 بده ساقی آن می کزو جام جم
زند لاف بینائی اندر عدم
به من ده که گردم به تأ یید جام
چو جم آگه از سر عالم تمام
دم از سیر این دیر دیرینه زن
صلائی به شاهان پیشینه زن
دم از سیر این دیر دیرینه زن
صلائی به شاهان پیشینه زن
همان منزل است این جهان خراب
که دیدست ایوان افراسیاب
کجا رای پیران لشکر کشش
کجا شیده آن ترک خنجر کشش
نه تنها شد ایوان و قصرش به باد
که کس دخمه نیزش ندارد به یاد
همان مرحله ست این بیابان دور
که گم شد درو لشکرسلم و تور
چه خوش گفت جمشید با تاج و گنج
که یک جو نیرزد سرای سپنج

 این مبحث چنان که برشمردیم نیاز به بررسی دقیقتری دارد. چندنمونه ای که آوردیم تنها از بهر نشان دادن شیوه ی آوردن نام شخصیتهای داستانهای شاهنامه است در دیوان شاعران پیش از بهار.(19)

بهار در عصری می زیست که دوره ی زنده سازی تاریخ ملی و ادبیات حماسی به ویژه شاهنامه بود. و شاید یکی از ویژگیهائی که در رابطه با شعر مشروطیت می شود یادآورشد، نشست و کاربرد ن  چهره های شاهنامه همچون فریدون، و کاوه، کیخسرو و گودز.....انو شیروان و دیگر شخصیتهای اساطیری و تاریخی ما در شعر این دوران است.  ، این نکته و اصولا ایمان و اعتقادی که به شکوه تاریخ گذشته ی ایران داشت، سبب شده بود که چهره های برسازنده ی شاهنامه در ستایش نامه های او جا و منزلت خاصی بیابند.  

اواز چهره های برجسته و عناصر سازنده ی شاهنامه برای ستایش ایران و خادمان ایران بهره برد. بینش او با شیوه ی عرفا کاملا متفاوت است. اوستایشگر شاهان و پهلوانان دوران ایران باستان است. برای نمونه در قصیده ی عدل مظفر،ایران را چنین نامیده است:
بنگر کاین ملک باستانی از آغاز
جایگه عدل وداد بود نه زیدر
ملک کیومرث بود وکشور جمشید
جای منوچهر بود و بنگه نوذر
این بود  آن کشوری که داد به کاوس
طوق و نگین وسریر ویاره و افسر
توس سپهبد درو فراشته رایت
رستم دستان در اوگماشته لشکر
( قصیده ی عدل مظفر دیوان ص 35)  

نمونه ی دیگر از اشعار ستایشی بهار قصیده ی فتح الفتوح است که پس از گشایش تهران به دست مجاهدان و مشروطه طلبان سروده و درآن چهره های مشروطه طلب و مبارزان راه آزادی را باپهلوانان شاهنامه مقایسه کرده است.
خبر دهند که اسفندیار بر درکنگ
چگونه برد سپاه وچگونه راند حشر
ستاده تنها ستارخان و باقرخان
بسان رستم دستان و طوس بن نوذر
(قصیده ی فتح الفتوح 162) 

همواره در اشعار بهار ما به نوعی حسرت به گذشته برمی خوریم و بیشترین نام آوری از شخصیتهای داستانهای شاهنامه هم در این نوع سروده هاست:
 خوش آن روزگار همایون ما
خوش آن بخت پیروز میمون ما
کنون رفته آن تیر از شست ما
نمانده است جز باد در دست ما  
کجا رفت هوشنگ و کو زردهشت
کجا رفت جمشید فرخ سرشت
کجا رفت آن کاویانی درفش
کجا رفت آن تیغهای بنفش
کجا رفت آن کاوه ی نامدار
 دلیران ایران کجا رفته اند
که آرایش ملک بنهفته اند
بزرگان که در زیر خاک اندراند
بیایند و بر خاک ما بگذرند
بپرسند از ایدر که ایران کجاست  
همان مرزو بوم دلیران کجاست
ببینند کاینجای مانده تهی
ز اورنگ و دیهیم شاهنشهی
نه گوی و نه چوگان نه میدان نه اسب
نه استخر پیدا نه آذرگشسب

 (از ساقی نامه ی بهار(ج2 ص 1059)

نفوذ شاهنامه در شعر بهار گاه در ذم وهجو هم   دیده می شود و بهار دشمنان وطن را با ضحاک و افراسیاب مقایسه کرده و درجه ی ظلم آنان راازحد نصاب آن چهره های اساطیری نیز بالاتر برده است. برای نمونه در قصیده ی نفرین به انگلستان آورده:

ظلمی که انگلیس در این آب و خاک کرد

نه بیوراسب کرد و نه افراسیاب کرد( قصیده ی نفرین به انگلستان دیوان  ص 751 

در قصیده ی حب الوطن به نوعی مستبدان دوره ی خویش را با زبانی رمزی ضحاک خوانده که عاقبت مقهور ملت که کاوه نماینده ی آن است خواهند شد.

هرچه سلطان قادرآید خلق ازو قادر ترند

گوشهابرداستان کاوه ی آهنگراست( قصیده ی حب الوطن ص747)

ودرقصیده ی بهار اصفهان (دیوان ص624) که در هنگام تبعیدش به این شهر نوشته، از سرکینه به رضاشاه، پس از وصفی از  کاخهای زیبای این شهر، با زبانی رمزی ملت خویش را به این وعده می دهد که عاقبت به ظهور کاوه ای دلخوش باشند و  وحشت دجال از دل برون کنند:
....سر ایوان نگارین زبر طاق کبود
وآن دوگلدسته کشیده زدوجانب گردن
گوئی افریدون بنبشسته بر اورنگ شهی
کاوه استاده به دستیش وبه دستی قارن
تو زدجال وفتن های نهانش منگر
کاوه را بین که برون آمد وزد بیخ فطن

فرجام سخن:

در باره ی شیفتگی بهار به فردوسی می توان هنوز برگها نوشت و شواهد بسیار آورد. بی تردید در ادب فارسی کمتر شاعری را می توان یافت که تا این حد به مقام واقعی فردوسی پی برده باشد و   اورا تا این درجه ستوده باشد. همچنان که دیدیم، ستایش بهار از فردوسی یک نوع شیفتگی عمیق است متکی به دلایل تاریخی، ادبی و هنری. به دیده ی ما یکی از راههائی که می توان به میزان درک و اشراق شاعران فارسی گونسبت به ادب و فرهنگ  ایران پی برد شیوه ی برخورد آنها با فردوسی و شاهنامه است.بدین دلیل که شاهنامه ستون محکم زبان فارسی و سرچشمه ی فرهنگ و تاریخ و ملیت ایرانیست. وبهار را می توان از این منظر،به معنای واقعی شاعری دانست که به ارزش آن سرچشمه بزرگ ایرانیت که همانا شاهنامه است پی برده بود.

یادداشتها:

1-        نک ، سجاد آید نلو،مروری برکارنامه شاهنامه پژوهی ملک الشعرا بهار،در یادی دوباره از بهار، مجموعه مقالات به مناسبت همایش بزرگداشت بهار، تهران  1386 مؤسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی، ص385

2-        ( نک علی میر انصاری، بهار و شاهنامه، در بهار پنجاه سال بعد، مجموعه مقالات بزرگداشت پنجاهمین سال درگذشت بهار، دانشگاه سوربن پاریس، تهران،1383  مؤسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی، ص 241)

3-        نک جلال خالقی مطلق، حاشیه ای بر حواشی بهار، در کتاب آفتابی در میان سایه ای، جشن نامه ی دکتر بهمن سرکاراتیف تهران نشر قطره1387، ص 119

4-        برای این مقاله نک به فردوسی نامه به کوشش محمد گلبن، مرکزنشر سپهر،تهران 1345، ص80

5-        نک خالقی مطلق، یکی مهتری بود گردن فراز، در سخنهای دیرینه،نشرافکار ،تهران 1381

6-        نک تاریخ سیستان. به تصحیح ملک الشعراء بهار،تهران 1314 شمسیف ص 7 و همچنین بنگرید به بهار، فردوسی نامه،به کوشش محمدگلبن، تهران مرکزنشرسپهر1345، ص52

7-        برای آگاهی بیشتر از این زمینه بنگرید به خالقی مطلق، نگاهی به هزار بیت دقیقی وسنجشی با سخن فردوسی.  سخن های دیرینه، ص329

8-        نک به جلال خالقی مطلق، شاهنامه و ملیت ایرانی در سخنهای دیرینه، چاپ سوم ،تهران نشر افکارف ص109

9-        نک خالقی از شاهنامه به خداینامه، در نامه ی ایران باستان،سال هفتم، شماره ی اول ودوم 1386، ص10  

10-   نک به بهار و ادب فارسی، به کوشش محمد گلبن و همچنین، محمد تقی بهار سبک شناسی

11-   برگرفته از خالقی مطلق، شاهنامه و زبان فارسی، سخن های دیرینه ص 104

12-   بیست مقاله قزوینی، ج دو ص 44 و همچنین ذبیح الله صفا، حماسه سرائی در ایران. ص  64

13-       نک میمنت میرصادقی، واژه نامه هنر شاعری،تهران، مهناز 1373ص83).

14-   برای آگاهی ازشیوه ی کاربرد تلمیح در نزد خاقانی بنگرید به سجادآیدنلو.نکته هائی در باره ی تلمیحات شاهنامه ای خاقانی، در کتاب نارسیده ترنج، اصفهان انتشارات مانا،1386، ص271 تا300. کلیه ی ارجاعات به اشعار خاقانی برگرفته از مقاله دانشمند محترم آقای سجادآیدنلو می باشد.

15-   نک، چنگیز مولائی، کیخسرو در فردوسی و شاهنامه ی او برگزیده ی مقالات دانشنامه زبان و ادب فارسی،فرهنگستان ربان و ادب فارسی، تهران 1390ص 605

16-   نک، محمود امید سالار،" زال" کیخسرو در فردوسی و شاهنامه ی او برگزیده ی مقالات دانشنامه زبان و ادب فارسی،فرهنگستان ربان و ادب فارسی، تهران 1390ص453. خاقانی نیز به صورت تلمیح آورده است. بی یاری زال و پر عنقا/برخصم ظفرنیافت رستم.

17-   برای آگاهی بیشتر بنگرید به آیدنلویاد شده در یاد داشت شماره 14.  ص287

18-   شفیعی کدکنی، صور خیال در شعر فارسی، تهران آگاه ، 1358، ص245

19-   برای بحثی از تفاوت دو بینش نسبت به دوران باستان در شعر، بنگرید به مقاله ی نگارنده "ساقی نامه ی بهار" در سایت بهار.





 

a

صفحه نخست  |   زندگینامه  |    آثار بهار  |    بهار شاعر   |    بهار و سیاست    |    بهار پژوهشگر   |    بهار ترانه سرا    |    بهار روزنامه نگار  

تماس با ما  |  بهار و خانواده  |  نامه های بهار  |  دیوان بهار  |  بهار و معاصران  |  بهار و انجمن دانشکده  |  مقاله های تازه   |   تصاویر بهار

©All Rights Reserved