i
مقاله های تازه بهار و انجمن دانشکده بهار و معاصران دیوان بهار نامه های بهار بهار و خانواده
بهار و سياست بهار شاعر آثار بهار زندگينامه صفحه نخست
تماس با ما تصاوير بهار بهار روزنامه نگار بهار ترانه سرا بهار پژوهشگر

 

( «دماوندیه» و «وطن من» محمد تقی بهار (ملک الشعراء ) )

 

 



نوشته  دکتر هادی بهار

 

محمد تقی ملک الشعرای بهار: شاعر، ادیب، سیاستمدار، نویسنده، روزنامه نگار، تاریخ نگار و پژوهشگر معاصر ایرانی است. اشعار و مقالات بهار، آینۀ روشنی از تحولات اجتماعی و سیاسی ایران در یکی از برهه های بسیار مهم تاریخ ایران است. بهار سیاستمداری آزادیخواه، شاعری برجسته و استاد مسلم شعر و ادب پارسی است. به گفتۀ شفیعی کدکنی، بهار یکی از شعله های پر فروغ قصیده سرائی در تمام تاریخ ادبی ماست.

ملک الشعراء بهار در پوست گردو: تولد ۱۲۶۵ وفات ۱۳۳۰، پدر: محمد کاظم صبوری، محل زندگی: مشهد و تهران، جایگاه خاکسپاری: آرامگاه ظهیرالدوله، تهران، دوران حکومت: مظفرالدین شاه و احمد شاه قاجار، رضاشاه و محمد رضاشاه پهلوی، فرزندان: ملک هوشنگ، ماه ملک، ملک دخت، پروانه، مهرداد و چهرزاد. ۱۳۲۳: وزیر فرهنگ، نماینده مجلس در چند دوره، بارها به زندان و تبعید رفت، ۱۳۰۸ یک سال زندان. ۱۳۱۱: ۵ ماه زندان، ۱۳۱۲: به اصفهان تبعید شد، ۱۳۲۷: برای درمان سل به سویس رفت اما درمان کامل نشد. آثار: * دیوان اشعار (دو جلد)، * سبک شناسی (۳ جلد) * تاریخ احزاب سیاسی (دو جلد). * زندگی مانی * بخشی از تاریخ سیاسی افغانستان * بخشی از تاریخ قاجاریه *ترجمه متون پهلوی *شرح حال فردوسی براساس شاهنامه *تصحیح: تاریخ سیستان، تاریخ بلعمی، مجمل التواریخ و القصص * ترانه های معروف: مرغ سحر، بهار دلکش، زمن نگارم، باد صبا، شب وصل، ایران هنگام کار است. دماوندیه دوم شادروان بهار در یادداشتهای خود راجع به این قصیده چنین می نویسد: در سال ۱۳۰۱ شمسی گفته شد، در این سال به تحریک بیگانگان هرج و مرج قلمی و اجتماعی و هتاکی ها در مطبوعات و آزار وطنخواهان و سستی کار دولت مرکزی بروز کرده بود این قصیده در زیر تاثیر آن معانی در تهران گفته شده و پایتخت، هدف شاعر قرار گرفته است. ۱- ای دیو سپید پای در بند ای گنبد گیتی ای دماوند

۲- از سیم به سر، یکی کله خود ز آهن به میان یکی کمر بند

۳- تا چشم بشر نبیندت روی بنهفته به ابر، چهر دلبند

۴- تا وارهی از دم ستوران وین مردم نحس دیومانند

۵- با شیر سپهر بسته پیمان با اختر سعد کرده پیوند

۶ - چون گشت زمین ز جور گردون سرد و سیه و خموش و آوند

۷- بنواخت ز خشم بر فلک مشت آن مشت تویی تو، ای دماوند!

۸- تو مشت درشت روزگاری از گردش قرن ها پس افکند

۹- ای مشت زمین بر آسمان شو بر ری بنواز ضربتی چند

۱۰- نی نی، تو نه مشت روزگاری ای کوه نیم ز گفته خرسند

۱۱- تو قلب فسردۀ زمینی از درد ورم نموده یک چند

۱۲- تا درد و ورم فرو نشیند کافور بر آن ضماد کردند

۱۳- شو منفجر ای دل زمانه وآن آتش خود نهفته مپسند

۱۴- خامش منشین، سخن همی گوی افسرده مباش، خوش همی خند

۱۵- پنهان مکن آتش درون را زین سوخته جان شنو یکی پند

۱۶- گر آتش دل نهفته داری سوزد جانَت به جانت سوگند

* ۲۴- ای مادر سر سپید! بشنو این پند سیاه بخت فرزند

۲۵- برکش ز سر این سپید معجر بنشین به یکی کبود اورند

۲۶- بگرای چو اژدهای گرزه بخروش چو شرزه شیر ارغند

۲۸- از نار و سعیر و گاز و گوگرد از دود و حمیم و بخره و گند

۲۹- از آتش آه خلق مظلوم و از شعلۀ کیفر خداوند

۳۰- ابری بفرست بر سر ری بارانش زهول و بیم و آفند

۳۴- بفکن ز پی این اساس تزویر بگسل ز هم این نژاد و پیوند

۳۵- برکن ز بن این بنا که باید از ریشه بنای ظلم برکند

۳۶- زین بیخردان سفله بستان داد دل مردم خردمند

قصیدۀ دماوندیه دوم شامل ۳۶ بیت است که ۱۱ بیت از آن در پی نوشت آورده شده است. شرح و توضیح ابیات: دماوند کوهی است در شمال ایران که بلندترین کوه ایران و بلندترین آتشفشان آسیا و خاورمیانه است. دماوند در پارۀ مرکزی رشته کوه البرز در جنوب دریای خزر جای دارد. این کوه به هنگام هوای صاف و آفتابی ازشهرهای تهران، ورامین، قم و همچنین کرانه های جنوبی دریای خزر قابل رؤیت است. در مورد واژۀ دماوند در فرهنگ معین آمده است: دم یعنی دمه و بخار+ پیوند آوند= دماوند یعنی دارای دمه و دود و بخار. دماوندیه: «یه» در دماوندیه نشانه صفت نسبی است مانند مدحیه، حبسیه و بهاریه.

بیت ۱: ۱- ای دیو سپید پای در بند ای گنبد گیتی ای دماوند

ای دماوند که مانند دیو سپید گرفتار و زندانی هستی و مثل بام جهان به بالا سر کشیده و برافراشته ای! در اینجا دماوند مخاطب است و شاعر با او مثل یک انسان سر سخن را باز می کند. این صنعت شعری بسیار رایج که در آن شاعر یا نویسنده، شخصیت، رفتار و صفات انسان را به اشیاء بی جان نسبت می دهد «آرایۀ تشخیص» «انسان انگاری» یا «آرایۀ جان بخشی به اشیاء» (Personification) می نامند. اصلاً چرا شاعر سر سخن با دماوند را آغاز کرده است؟ شاید به این دلیل است که وی در آن دوران کسانی را که شایسته گفتگو با خود باشند پیدا نمی کرده و بدین وسیله خواسته است احساسات درونی و ناراحتی های فکری خود را از سینه برون بریزد و در نتیجه احساس آرامش روانی کند. دیو سپید: در اینجا اشاره ای است به داستان دیو سپید از هفت خان رستم در شاهنامه فردوسی (جنگ رستم با دیو سپید). این نوع اشاره کوتاه به حدیث، قصه و یا مثل مشهور را که شاعر یا نویسنده برای تقویت معنی مقصود و یا اثبات سخن خود به کار می برد «تلمیح» می نامند که در لغت به معنی با «گوشه چشم نگریستن» است. تلمیح غیر از معنی اصلی آن که در عرصه ادبیات است، در موسیقی نیز به کار برده می شود، مثلا در موسیقی جاز، گاهی نوازنده یا خواننده در جریان بداهه نوازی یا بداهه خوانی، به طور بسیار کوتاه اشاره به آهنگ مشهور و آشنای دیگری می کند و چند نت آن را می نوازد یا می خواند و به این کار هم تلمیح می گویند. در مورد اینکه چرا بهار، دماوند را تشبیه به دیو سپید کرده است و اصلاً دیو سپید چه موجودی بوده است نظرات گوناگونی داده شده که خارج از حوصله این مقاله می باشد. دیو که معادل سانسکریت «دِو» می باشد به معنی خدا به کار می رفته است و دیوها در اصل بر گروهی از خدایان هند و ایرانی اطلاق می شده که از نیروی رزمی فوق العاده ای برخوردار بودند و محافظت از نظم و سامان گیتی برعهدۀ این خدایان بوده است. دماوند را با گنبد گیتی برای بلندی و رفعت مقایسه کردن نیز صنعت بدیع دیگری است به نام «اغراق». بنابراین در بیت نخستین این شعر، سه آرایه ادبی «تشخیص»، «تلمیح» و «اغراق» به کار برده شده است. بیت ۲: ۲- از سیم به سر، یکی کله خود ز آهن به میان یکی کمر بند

سیم: نقره، استعاره از برف میان: کمر، کمر بند آهن: منظور سنگ ها و صخره های میانه کوه است که رنگ تیره دارند. کله خود: کلاه خود، کلاه جنگی آهنین که در هنگام جنگ به سر می گذاشتند. در این بیت شاعر کلاه سپید داشتن را به دماوند نسبت داده است و دوباره آرایه تشخیص و انسان انگاری را به کار برده است. معنی بیت: ای دماوند، تو کلاهی جنگی از جنس نقره (برف) بر سر نهاده ای و کمر بند آهنین (سنگ ها و صخره ها) به کمر بسته ای. شاعر، دماوند را رزمنده ای مسلح پنداشته که آماده نبرد است. در این بیت آرایۀ «تناسب» یا «مراعات نظیر» به کار برده شده است، یعنی کلماتی به کار برده شده اند که به نوعی با هم تناسب و ارتباط دارند: سیم و آهن / سر و کله خود / سر و میان/ کله خود و کمربند/ میان و کمربند.

بیت ۳: ۳- تا چشم بشر نبیندت روی بنهفته به ابر، چهر دلبند

تا: حرف ربط به معنی «به دلیل اینکه» نبیندت روی: روی ترا نبینند مراعات نظیر: روی، چهره، چشم در این بیت آرایه «حسن تعلیل» نیز دیده می شود. حُسن یعنی زیبائی و تعلیل یعنی علت آوری. بدین معنی که شاعر علت واقعی امور را کنار می گذارد و برای کاری یا پدیده ای علتی خیالی و غیر واقعی ولی جالب را ذکر می کند که اگر با لطافت و ظرافت همراه باشد، مورد پسند مخاطب قرار می گیرد. در این بیت شاعر علت پنهان شدن قله دماوند در پشت ابرها را، بیزاری و دوری کردن از مردم نادان می داند که در برابر اوضاع سیاسی و هرج و مرج اجتماعی ساکت و بی تفاوت نشسته اند. معنی بیت: چهره زیبای خود را در پشت ابرها پنهان کرده ای، زیرا نمی خواهی که چشم بشر، روی ترا ببیند.

بیت ۴ و ۵: ۴- تا وارهی از دم ستوران وین مردم نحس دیومانند

۵- با شیر سپهر بسته پیمان با اختر سعد کرده پیوند

این دو بیت ارتباط معنائی با یکدیگر دارند و به اصطلاح «موقوف المعنی» هستند. وارهی: رها شوی؛ دم: به معنای مجازی از هم صحبتی و هم سخنی؛ ستوران: چهارپایان: استعاره از انسان های پست و نادان و فرومایه و بی تفاوت به مسائل کشور خویش. شاعر مردم نحس را به دیو تشبیه کرده است. سعد: خوشبختی و متضاد آن «نحس» است. شیر سپهر: استعاره از خورشید؛ اختر سعد: ستاره مشتری که آن را سعد اکبر نیز می گویند. در بیت ۵ آرایه «حسن تعلیل» دوباره به کار برده شده است، زیرا شاعر می گوید که قلۀ دماوند به این دلیل بالا رفته و چنین ارتفاعی پیدا کرده است که با آسمان پیمان ببندد و با مشتری پیوند برقرار کند. معنی ابیات ۴ و ۵: برای اینکه از هم صحبتی و مصاحبت مردم سفیه و دیو صفت رهایی پیدا کنی، با خورشید پیمان بسته ای و با ستارۀ مشتری پیوند و ارتباط پیدا کرده ای. از بدان روی زمین بیزاری و از آنها دور شده ای که خود را به خوبان آسمان برسانی.

ابیات ۶ و ۷: ۶ - چون گشت زمین ز جور گردون سرد و سیه و خموش و آوند

۷- بنواخت ز خشم بر فلک مشت آن مشت تویی تو، ای دماوند!

این ابیات با یکدیگر پیوند معنائی دارند و به اصطلاح موقوف المعانی هستند. گردون: فلک و آسمان که در حال گشتن هستند، در اینجا یعنی روزگار آوند: معلق، واژگون؛ جور: ستم در اینجا باز آرایۀ حسن تعلیل به کار برده شده است، بدین معنی که دلیل به وجود آمدن دماوند آن است که زمین از شدت خشم مشتی بر فلک زده و آن مشت همان دماوند است. مشت کوبیدن زمین بر فلک: آرایۀ تشخیص و انسان انگاری، واج آرایی: تکرار صامت «ت» و «ش» در بیت 7 معنی بیت: وقتی که زمین از ظلم و ستم (روزگار)، سرد و سیاه و ساکت و واژگون و معلق شد، از روی خشم مشت بر فلک زد. دماوند! تو، آن مشت هستی.

بیت ۸: ۸- تو مشت درشت روزگاری از گردش قرن ها پس افکند

پس افکند: چیزی که از کسی پس افتاده و باقی مانده باشد، میراث از نظر دستوری این واژه صفت مفعولی مرکب مرخم است. مرخم یعنی حرف «ه» در واژه «پس افکنده» حذف و بریده شده است. تشبیه: در مصراع اول «تو مشت هستی» دماوند به مشت تشبیه شده است. واج آرایی: تکرار صامت «ت» و «ش». معنی بیت: ای دماوند، تو مانند مشت کوبنده خشم و اعتراض روزگار هستی که از گذشت ایام به ما به ارث رسیده ای. بیت ۹: ۹- ای مشت زمین بر آسمان شو بر ری بنواز ضربتی چند

در بعضی کتب درسی مصراع دوم را چنین نوشته اند: بر وی بنواز ضربتی چند، به جای: بر ری بنواز ضربتی چند. در حالی که در دیوان اشعار بهار چاپ ۱۳۳۵ خورشیدی «بر ری» نوشته شده است که کاملا دلخوری و ناخرسندی شاعر را از مردم نادان تهران در آن دوره نشان می دهد. واژه «ری» دوباره در مصراع دیگر این شعر «ابری بفرست بر سر ری» آمده است.

بیت ۱۰ و ۱۱: ۱۰- نی نی، تو نه مشت روزگاری ای کوه نیَم ز گفته خرسند

۱۱- تو قلب فسردۀ زمینی از درد ورم نموده یک چند

نی ، نی: نه، نه نیم: نیستم خرسند: راضی ورم: استعاره از برآمده بودن کوه دماوند است. معنی ابیات: نه، نه ای دماوند تو مشست (درشت) روزگار و مظهر خشم و اعتراض مردم نیستی و من از گفته خویش راضی و خشنود نیستم. تو قلب یخ زده زمینی که از شدت درد و ناراحتی ورم کرده ای و برآمده ای. گویی شاعر دماوند را با دل خویش قیاس می کند که از درد و رنج ورم کرده است.

بیت ۱۲: ۱۲- تا درد و ورم فرو نشیند کافور بر آن ضماد کردند

کافور: ماده ای است خوش بو و سپید رنگ که از گیاهانی مانند ریحان و بابونه و چند گیاه دیگر به دست می آید و به عنوان مرهم آن را روی زخم یا موضع دردناک می مالیدند. ضماد: داروهای مختلفی که به صورت خمیر بر روی زخم یا موضع دردناک می مالند. (شباهت جالبی بین این واژه، با واژه فرانسوی پُماد ضماد کردن: مالیدن ضماد بر روی زخم. تا: برای اینکه. تناسب و مراعات نظیر بین درد، ورم، کافور دیده می شود. معنی بیت: شاعر برف روی قله دماوند را به ضماد کافور تشبیه کرده است که بر روی آن مالیده اند که درد و ورم را التیام بخشد.

بیت ۱۳: ۱۳- شو منفجر ای دل زمانه وآن آتش خود نهفته مپسند

دل زمانه: استعاره از دماوند است. معنی بیت: ای دماوند که مانند دل زمانه هستی، منفجر شو و قیام کن (و علیه زورگویان اعتراض کن) و خاموش بودن خود را شایسته ندان و خشم درونی خودت را پنهان مکن. از این بیت به بعد شاعر گویا به روشنفکران و آزادی خواهان (و شاید هم به خود) خطاب می کند.

بیت ۱۴: ۱۴- خامش منشین، سخن همی گوی افسرده مباش، خوش همی خند

خند و گوی: افعال امر از مصدر خندیدن و گفتن دو تضاد جالب در این بیت دیده می شود: خامُش نشستن با سخن گفتن، افسرده بودن با خوش خندیدن. معنی بیت: ای دماوند! سکوت و خاموشی را کنار بگذار (و علیه زورگویان اعتراض کن) و دست از افسردگی بردار و از قیام خویش شاد و خوشحال باش. اینجا شاعر زمینه را برای تشویق و ترغیب کوه دماوند به آتشفشانی آماده می کند.

بیت ۱۵: ۱۵- پنهان مکن آتش درون را زین سوخته جان شنو یکی پند

سوخته جان یعنی خود شاعر. آتش درون: رنج و خشم درون که ظاهر نشده است. معنی بیت: در این بیت شاعر مانند روان پزشکی که با بیمار خود صحبت می کند، خطاب به دماوند می گوید که احساسات و ناراحتی ها و خشم درونی خود را پنهان مکن و آن ها را از سینه برون ریز و به نصیحت من که آتش درون، جانم را سوخته، گوش کن و آن را بپذیر. پند شاعر در بیت بعد بیان می شود.

بیت ۱۶: ۱۶- گر آتش دل نهفته داری سوزد جانَت به جانت سوگند

سوگند: قسم در قدیم به معنی گوگرد بوده و سوگند خوردن در قدیم خوردن آب آمیخته با گوگرد بوده و برای تشخیص گناهکار از متهم بی گناه به کار برده می شده است. از این رو با واژه سوگند همیشه مصدر «خوردن» به کار برده می شود و نه «گفتن». معنی بیت: اگر آتش و خشم درونی را پنهان کنی، قسم به جانت (به خدا قسم) که جانت را خواهد سوزاند و همانطوری که جان مرا سوخت (و مرا سوخته جان کرد) ترا هم نابود خواهد کرد. در زبان انگلیسی نیز جملۀDo not bottle up your emotions و ترکیب Emotional ventilation بدین معنی است. از دو بیت فوق چنین استنباط می شود که شاعر سکوت و خاموشی دماوند را نمی پسندد و آروز دارد که او آتش نهان را پنهان نکند، به عبارت دیگر منفجر شود.

بیت ۲۴: ۲۴- ای مادر سر سپید! بشنو این پند سیاه بخت فرزند

مادر سر سپید: منظور کوه دماوند است که برف سپید بر قله اش نشسته است و مانند مادری سپید موی و کهنسال است. و شاید در اینجا شاعر اشاره ای هم به آزادیخواهان و وطن پرستان کرده باشد. سیاه بخت فرزند: فرزند سیاه بخت (جای موضوف و صفت عوض شده است) و در اینجا منظور خود شاعر است. معنی بیت: ای مادر سر سپید، ای کوه دماوند (شاید ای آزادیخواهان) به پند این فرزند تیره بخت گوش کن. پند در بیت زیر می آید.

بیت ۲۵: ۲۵- برکش ز سر این سپید مِعجَر بنشین به یکی کبود اورند

معجر (اسم آلت بر وزن مفعل): چارقد، روسری؛ اورند و اورنگ: تخت پادشاهی، مجازاً به معنی فر و شکوه و شوکت؛ کبود اورند: تخت تیره رنگ. معنی بیت: ای دماوند، روسری سپیدت را کنار بزن و دست از ناتوانی بکش و قیام کن و با قدرت و شکوه خود بر تخت پادشاهی تکیه بزن، به عبارت دیگر قدرت خود را نشان بده و آتشفشانی کن. (شاعر از آزادیخواهان و روشنفکران می خواهد که عجز و ناتوانی را از خود دور کنند و حرکتی از خود نشان بدهند و دست از بی تفاوتی در مقابل استبداد بردارند و قیام کنند). بیت ۲۶: ۲۶- بگرای چو اژدهای گرزه بخروش چو شرزه شیر ارغند

بگرای: گرایش کن، حمله ورشو، حرکت کن. گرزه: نوعی مار بزرگ و سمی. در این جا به عنوان صفت به کار برده شده است. شرزه: خشمگین با «گرزه» جناس دارد و فقط حرف اول آنها مختلف است. اَرغند: خشمگین و دلیر. معنای بیت: ای دماوند! مانند اژدهایی خشمگین و هراسناک جنگ و ستیز کن (با دیکتاتور) و مانند شیری خشم آلود و دلیر به غرش در بیا و خروشی برآور.

ابیات ۲۸، ۲۹ و 30: ۲۸- از نار و سعیر و گاز و گوگرد از دود و حمیم و بَخره و گند

۲۹- از آتش آه خلق مظلوم و از شعلۀ کیفر خداوند

۳۰- ابری بفرست بر سر ری بارانش زهول و بیم و آفند

نار: آتش ، سعیر: آتش سوزان و فروزان، زبانه آتش؛ حمیم: آب بسیار داغ و بسیار سوزنده با حرارت بسیار زیاد؛ آفند: جنگ و دشمنی؛ بخره: بخار و دود. در این ابیات شاعر آن چنان خشمناک می شود که آرزو می کند که کوه دماوند منفجر شود و از آتش و گوگرد و بخار و دودهای گند و از آتش آه مردم مظلوم ابری پدیدار سازد که باران آن با هول و بیم و آفند بر سر دست اندرکاران تهرانی و کسانی که وطن را آشفته کرده اند ببارد و آن ها را نابود کند.

بیت ۳۴: ۳۴- بفکن ز پی این اساس تزویر بگسل ز هم این نژاد و پیوند

پی: پایه و اساس؛ اساس تزویر: پایه های حکومت؛ نژاد و پیوند: نسل و تبار؛ بگسل: فعل امر، پاره کن، جدا کن، نابود کن؛ بفکن زپی: از بیخ و بن ویران کن. معنی بیت: این بنای ظلم و ستمگری را از ریشه برکن و نسل دودمان این فرمانروایان ستمگر را نابود ساز.

بیت ۳۵: ۳۵- برکن ز بن این بنا که باید از ریشه بنای ظلم برکند

واج آرائی (Alliteration): تکرار حرف «ب». از بن برکندن: نابودی کامل کردن معنی بیت: این بنای ستمگری را از بنیان نابود کن، زیرا باید بنای ظلم را از ریشه برکند و نابود ساخت.

بیت آخر ۳۶: ۳۶- زین بیخردان سِفله بستان داد دل مردم خردمند

سِفله: پست و فرومایه. واج آرائی: تکرار حرف «د». معنی بیت: ای دماوند! داد دل مردمان خردمند و دانا را از این حاکمان بی خرد و نادان و فرومایه بگیر. در این شعر، بهار در جایی گفته است «این مردم نحس دیو مانند» و در جای دیگر «داد دل مردم خردمند». مردم نحس دیو مانند همان مردم نادان و ناخردمند جامعه است. ولی گروه دیگر، مردمان خردمند و دردمند هستند که بهار می خواهد داد دل این گروه را بگیرد.

پی نوشت یازده بیت از قصیده که در این متن به آن پرداخته نشده است: 17 - بر ژرف دهانت سخت بندی بر بسته سپهر نیو پرفند

18 - من بند دهانت برگشایم ور بگشایند بندم از بند

19 - از آتش دل برون فرستم برقی که سوزد آن دهان بند

20 - من این کنم و بود که آید نزدیک تو این عمل خوشایند

21 - آزاد شوی و بر خروشی مانندۀ دیو جسته از بند

22 - هرای تو افکند زلازل از نیشابور تا نهاوند

23 - وز برق تنوره ات بتابد ز البرز اشعه تا بالوند

27 - ترکیبی ساز بی مماثل معجونی ساز بی همانند

31 - بشکن در دوزخ و برون ریز بادافره کفر کافری چند

32 - زانگونه که بر مدینۀ عاد صرصر شرر عدم پراکند

33 - چونان که بشارسان (پمپی) ولکان اجل معلق افکند

شعر دوّم شعر زیر در ماه رمضان المبارک سال 1329 هجری قمری برابر با سنبله سال 1290 خورشیدی (اوت – سپتامبر 1911 میلادی) در روزنامۀ نوبهار انتشار یافته است و از چکامۀ منوچهری دامغانی استقبال شده که مطلع آن چنین است: ای باده فدای تو همه جان و تن من

کز بیخ بکندی ز دل من حزن من

وطن من

ای خطهٔ ایران مهین‌ ای وطن من

ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من

ای عاصمهٔ دنیی آباد که شد باز

آشفته کنارت چو دل پر حزن من

دور از تو گل و لاله و سرو و سمنم نیست

ای باغ گل و لاله و سرو و سمن من

بس خار مصیبت که خلد من را بر پای

بی روی تو، ای تازه شکفته چمن من

ای بار خدای من گر بی‌تو زیم باز

افرشتهٔ من گردد چون اهرمن من

تا هست کنار تو پر از لشکر دشمن

هرگز نشود خالی از دل محن من

از رنج تو لاغر شده‌ام چو نان کز من

تا بر نشود ناله نبینی بدن من

دردا و دریغاکه چنان گشتی بی‌برگ

کز بافتۀ خویش نداری کفن من

بسیار سخن گفتم در تعزیت تو

آوخ که نگریاند کس را سخن من

وانگاه نیوشند سخنهای مرا خلق

کز خون من آغشته شود پیرهن من

و امروز همی‌گویم با محنت بسیار

دردا و دریغا وطن من‌، وطن من

نکتۀ پایانی: قصیده «دماوند» از آثار قدیم ملک الشعرای بهار است که ابتدا در روزنامه «نوبهار» منتشر شده. چون این قصیده پس از انتشار مورد خرده گیری بعضی ازمنتقدین قرار گرفت، از این رو بهار قصیدۀ مزبور را میان شعرا و سخنوران به مسابقه گذاشت و مبلغ پنجاه اشرفی برای برنده آن جایزه تعیین نمود و قرار شد به حکمیت ادیب پیشاوری و محمد علی فروغی که در آن زمان در قید حیات بودند هر کس بهتر از بهار از عهده سرودن آن برآید جایزه به او داده شود و با این که چند نفر از شعرا قصیده ملک را استقبال کردند هیچ کدام موفق به بردن جایزه نشدند.




 

a

صفحه نخست  |   زندگینامه  |    آثار بهار  |    بهار شاعر   |    بهار و سیاست    |    بهار پژوهشگر   |    بهار ترانه سرا    |    بهار روزنامه نگار  

تماس با ما  |  بهار و خانواده  |  نامه های بهار  |  دیوان بهار  |  بهار و معاصران  |  بهار و انجمن دانشکده  |  مقاله های تازه   |   تصاویر بهار

©All Rights Reserved