مقاله های تازه بهار و انجمن دانشکده بهار و معاصران دیوان بهار نامه های بهار بهار و خانواده
بهار و سياست بهار شاعر آثار بهار زندگينامه صفحه نخست
تماس با ما تصاوير بهار بهار روزنامه نگار بهار ترانه سرا بهار پژوهشگر

 

 بهار خراسانی در جهان تهرانی

                                                    چگونگی شکل گیری وطن در مفهوم شهری ـ اقلیمی در شعر بهار


نوشته ی دکتر شهین سراج
 



درآمد سخن در برداشت بهار از مفهوم گوهر و زادگاه:

در سال 1319 خورشیدی ، آقای پرتو بیضائی فرزند ادیب بیضائی شاعر معاصر بهار که از فضلا و شعرای کاشان بود ، قطعه ای در ستایش بهار سروده و در آن از آن شاعر کاشانی الاصل گله کرده بود که چرا با اینکه پدر و اجداد او از اهل کاشان بود ه اند ، وی نسبت خود را به خراسان می دهد :

هلا که می برد از من خبر بدان استاد
که می کند به جهان ادب جهانبانی ...
که فخر مردم کاشی تو ، از چه نام تو را
ربوده بهر مباهات خود ، خراسانی ....
به نام راد پدر بین که تا به روز نشور
قرین نام صبوری است لفظ کاشانی
تورا دریغ نیاید که توده ای به خطا
پدر شناسد کاشی ، پسر خراسانی

بهار در پاسخ به بیضائی قصیده ای سرود که در آن ضمن شرح نسب نامه ی خود مفاهیمی از نسب و گوهر و وطن در معنای شهری و ولایتی آن آورد که بیان کننده ی فرقیست که بهار میان " گوهر و تبار " از یک سو و "زاد گاه "در معنای شهری ولایتی آن قائل بود :

......گفتی از نسبت کاشان چه زنی تن که پدرت
بود از ین شهر که مشهور به گویائی بود
راست گفتی و من از راست نرنجم لیکن
چه توان کرد که در طوسم پیدائی بود
طوس و کاشان به قیاس نسب دوده ی ما
نسبت صورت با جسم هیولائی بود
مولدم طوس و لیکن گهر از کاشان است
نغمه آمد زنی و لیکن هنر از نائی بود

از این سروده ی بهار بر میآید که در دیده ی شاعر، سرزمینی که انسان در آن به دنیا میآید و در آن نشوو نما پیدا می کند، یکی از پایه های اساسی مفهوم وطن در بعد اقلیمی آن محسوب می شود. وبر ما معلوم می دارد که این شاعر مفهوم" نسب" و "گوهر" را از مولد و زادگاه جدا می دانست . او هر چند گوهر و نسب از کاشان داشت ولی خراسان را وطن خویش در معنای شهری ولایتی به شمار میآورد .
اما این گره ای از مشکل ما در رابطه با شناخت هویت و مشخصات این وطن، باز نمی کند و هرچند بهار خود را اهل توس و زاده ی خراسان می داند ولی ابعاد این وطن را در ذهنیت او به سادگی نمی توان تعیین نمود. وطن خراسانی او طیفی وسیع در بر دارد. ابعاد آن گاه از خانه ی پدری، محله ای که در آن نشو نما نموده تا خراسان بزرگ که مرزهای آن تا ماوراء سمرقند و بخارا و بلخ کشیده شده گسترش می یابد. درگسترش و یا محدودیت ابعاد این وطن، عاطفه شاعر و احساسات او نسبت به خاک زادگاه، تأثیری وافر دارند. و در ساخت عواطف او، روند پر پیچ و تاب زندگانیش متغیر اصلی محسوب می شود. عشق به خراسان نیز مانند سایر مظاهر زندگی بهار درپیچ و تاب تکامل روحی و معنوی او دستخوش زیر و بم های گوناگون می شود. برای نمونه، مفهوم وطن خراسانی ، چنانکه فراتر خواهیم دید، در عنفوان جوانی و ابتدای پیشه ی شاعری رنگ و جلای خاصی ندارد و گاه حتی با دلزدگی و آزردگی همراه است. ولی همین مفهوم پس از جدائی از خراسان و اقامت در تهران و بر خورد با حال و هوای این شهر، درخشش و تنشی فروزنده به خود می گیرد. در حقیقت این در حال و هوای تهران است که عاطفه ی خراسانی حسی از حسیات پر توان بهار میگردد و از آن پس، گفتن از خراسان و جلوه های طبیعی آن و همچنین غور رسی در تاریخ و فرهنگ آن سرزمین زادگاهی، از اشتغالات فکری و ذهنی بهار می گردد. به خاطر همین ویژگی، یعنی وابستگی شدت و ضعف این عاطفه بانزدیکی و دوری از خراسان می بایست، تحول عاطفه ی وطن اقلیمی او را در دو دوره ی مختلف زندگی او مورد بررسی قرار دهیم .

یک :دوران پیدائی و زندگی در خراسان (دوران درونمرزی )
دو:دوران هجران از خراسان (دوران برونمرزی )



بخش اول : دوران پیدائی و زندگی در خراسا ن 1282-1293:

این دوران از تولد او در خاک خراسان آغاز می شود و تا هنگام رهسپاری او به تهران در سال 1293 ادامه می یابد .
سالهائی که میان این دو تاریخ قرار گرفته ، دوران پایه ای زندگی شاعر رادر سرزمین زادگاهی او خراسان ،در بر گیرند . نخستین بر خورد او با زندگی در همین ایام صورت می گیرد . هم در این دوران است که یکی از پایه های اصلی ذهنیت او، و شاید مهمترین ، یعنی فراگیری هنر شعر، پایه ریزی می شود. آنهم در نزد پدری چون میرزا محمد کاظم صبوری ملک الشعراء (م .1322ق) ، که خود شاعری فحل بود و گنجینه ی ادب دیرین خراسان را در سینه دا شت. آن معلم اول ، یک حرف و دو حرف بر زبان فرزند گذاشته و گوش وبیان او را با صدای شاعران کهن خراسان آشنا می سازد. از همین مرحله یکی از رشته های اصلی پیوند محمد تقی خردسال ،فرزند صبوری با خراسان تنیده می شود. رشته ای که تارهای آن از مهر پدر از یک سو و میراث گرانقدر تاریخ و فرهنگ خراسان ، بافته شده و در درازنای زندگی، شاعر را به سرزمین اصلی پیوندی جاودانه می بخشد.
فارغ از پرورش ادبی و فرهنگی بهار که پایه اش در این نخستین دوران هستی، در خراسان و نزد پدر و شاعری بزرگ ، پایه ریزی می شود واو را به عنوان شاعری جوان آماده ی حضور در عرصه ی محافل ادبی خراسان می سازد، از زندگی او در این دوران چند نقطه ی عطف دیگر می توان به یاد آورد: از آنجمله آشنائی اوست، به عنوان نو جوانی که آماده ی بر خورد با کارزار هستی سیاسی ایران میشود ، بامجامع و افکار مشروطه خواهان و شرکت در پاره ای از فعالیتهای سیاسی و اجتماعی در سرزمین خراسان که مسیر زندگانی او را برای دوره های فراتر ، گردش و چرخشی کار ساز می بخشد .همکاری با روزنامه مخفی خراسان ، درج اشعار سیاسی در روزنامه ی توس ، تأسیس روزنامه ی نو بهار (1288)، همکاری با اعضاء حزب دمکرات که تبعید نه ماهه ی او را به تهران به دنبال داشت (1290) ، باز گشت به مشهد و راه اندازی دوباره ی روزنامه ی نو بهار ، و عاقبت گزینش او به عنوان نماینده ی مجلس شورای ملی از جانب مردم کلات ، سر خس و در گز و رهسپاری او به جانب تهران، از جمله پیآمد های این مشارکتهای سیاسی بهار دراین برهه از زندگانی خراسانی اوست.

دوران درونمرزی و رنگهای خراسانی شعر بهار :

پیدائی و طفولیت و نو جوانی محمد تقی صبوری در خراسان، چنانکه آوردیم، آکنده از گیر و دارهای گوناگون بود. رویدادهائی که به هر ترتیب خاطر او را در این دوران متأثر ساخته است. ولی ما از این حادثات و همچنین رنگهای سر زمینی که او را در خود پرورده است ، در اشعار این دوره ی آغازین زندگی کمتر نشانی می یابیم. رنگ خراسان گوئی و خراسان جوئی در دوره ی مورد بحث ما ،تلأ لو و درخشش چندانی ندارد. برای اثبات این داعیه می توان از دیوان او براهین گوناگونی، بر گرفت و به عنوان شاهد آورد :

غیبت طبیعت ومظاهر جغرافیایی خراسان :

نخستین نشان این بی رنگی ، غیبت وصف طبیعت خراسان است. آن شاعر زاده ی خراسان، نه نامی از کوه ها و دشت های خراسان می برد و نه از باغها و راغها و آبادیهای زیبای آن تصویری میآورد ونه از دیگر نشانه های طبیعت آن سرزمین زادگاهی رنگی در برابر چشم خواننده ی شعر خویش می گذارد. دراین دوران، در تغزلهای او اگر هم نشانی از طبیعت هست، جنبه ی کلیشه ای و تقلیدی دارد. بهار جوان، از نقطه نظر توصیف طبیعت، دنباله روی شاعران کهن خراسان است. رنگ حس شخصی طبیعت از شعر او در این دوران غائب است. به بیان دیگر، وصف طبیعت در این برهه از تکامل او،در عین زیبائی، تشخص و نزدیکی به ویژگیهای اقلیمی خراسان را ندارد برای نمونه مسمط زیر( کودک زر دیوان ص14) که در سال 1283 سروده شده، تقلیدیست ازمنوچهری دامغانی:

آن سوده ی سیم است که در دست نسیمست
وان کوه بیندوده بدان سوده سیم است
خورشید به میغ اندر چون روی سقیم است
یا در بن دریا ید بیضای کلیم است .......
وان شاخه بید ای عجبی سخت کریم است
کافشاند چو دست ملک درهم و دینار ......
در هر باغ از برف و شاقی و نقیبی است
بر هر شاخ از زاغ خروشی و نعیبی است
شمشاد حبیبی و سیه زاغ رقیبی است
وز برف شبانه به سر سرو نصیبی است
گوئی به صف بار ملک زاده خطیبی است
دستار فروبرده به کافور و به زنگار


و یا تغزل زیر( دیوان ص 54) که در آن توصیفات طبیعت با عنصر مدح در آمیخته، یاد آورشیوه ی وصف طبیعت در سبک خراسانی قرنهای سوم و چهارم و شاعران دربار غزنوی و سامانی می باشد:

بوستان بشکفت و بلبل بر کشید از دل صفیر
همچو چشم من گهر پالای شد ابر مطیر
بر نشاط روی گل وقت سپیده دم به باغ
فاخته آوای بم زد عندلیب آوای زیر
بوستان بشکفت چون رامشکه پرویز شاه
سرو بن برخاست چون بگشوده چشم اردشیر
روز باران از فروغ مهر گردد آشکار
آن کمان هفت رنگ از دامن چرخ اثیر.......


این ویژگی را نباید به بی علاقگی بهار نسبت به مظاهر طبیعی سرزمین زادگاهی او تعبیر نمود. در یاد داشتها و سرنوشت نامه های منثوری که بهاردر رابطه با این دوران از خود به یادگار گذاشته نشانه های زیادی از عشق او به پیرامون اقلیمی و شهری خراسان میتوان یافت . برای نمونه دریکی از یاد داشتهای خود میآورد :

" از همان کودکی، از باغ و کوه خیلی محظوظ می شدم . جمعه ها دائی های من مرا به کوهسارمشهد که به کوه سنگی وکوه خلج و کوه سنگتراشها معروف است ، می بردند . .....از دیدن گلهائی که در دامنه ی کوه و خود کوه روئیده بود ،از قبیل لاله های پا کوتاه پر رنگ و شقایق که ما آن را " لاله دخترو " می گفتیم و نوعی گل قرمز ریز که بر بوته های کوتاه خارمی شکفت ، به غایت شکفته خاطر و شاد می شدم . از گنجشک آمخته و کبوتر هم خوشم می آمد ...."

ولی همانگونه که آوردیم از این نامها و رنگها در شعر این دوران شاعر جوان نشانی نمی یابیم . برای حضور جلوه های طبیعی و اقلیمی خراسان در شعر بهار ، سالها دوری و جدائی از سرزمین مألوف و زیستن در تهران لازم است .جدائی که تبدیل به عصاره ای دردناک ولی الهام بخش در دل شاعر می شود تا مناظرو دیگر مظاهر هستی خراسان را اینگونه بر زبان شاعر جاری سازد :

هست در چشمم به از این گنبد فیروزه فام
پهنه ی بجنورد و آن پیروزه گون الگای او

ویا :

دارم به دل رنجی گران از یاد زشگ و عنبران
صحرای توس و طابران ،الگا ی پاز و فارمد
آن رودباران نزه از قلهک و طجرشت به
نوغان در و شاهانه ده مایان و کنگ و تر غبد
در گرمسیرش راغها در آبدانها ماغها
در کاخها و باغها هم بادغد هم آبغد .....

پیرامون شهری و زیستی :

هرچند وصف طبیعت و رنگهای اقلیمی خراسان ، در اشعار این دوران بهار چندان پر مایه نیست ، ولی او در رابطه با شرایط زیستی- شهری زادگاه خود ، یادگاری منظوم و به جا ماندنی بر جای گذاشته است که همچون گزارشی گویا و جاندار، روایت از روزگار زندگی شاعر در شهر زادگاهی او می کند.

قصیده ی" بلای گل" که تاریخ آفرینش آن به سال 1287بر می گردد از قصاید موثر و پر توان بهار می باشد. شاعر در این سروده به توصیف نا هنجاری راهها و گذرگاههای شهر زادگاهی می پردازد. توانائی بیان او در ساختن تر کیباتی همچون "لوای گل " ، "جفای گل" ، "غطای گل" ، " پنجه ی معجز نمای گل" ، " خنده ی دندان نمای گل" و غیره که در این قصیده آورده ، نشان از حساسیتی قوی می دهد و بیانی که این حساسیت را تعقیب می کند، وسبب آفرینش تصاویری گویا از راه و گذر ساکنان شهر مشهد به روزگار نو جوانی بهار می شود.

افتاده ایم سخت به دام بلای گل
یارب چو ما مبادا کسی مبتلای گل
گل مشکلی شده است به هر معبر و طریق
گام روندگان شده مشکل گشای گل
هر گه که ابر خیمه زند در فضای شهر
بر بام هر سرای بر آید لوای گل
گل دل نمی کند از خراسان و اهل او
ای جان اهل شهر فدای وفای گل
گر صد هزار کفش بدرد به پای خلق
هرگز نمی رسند به کشف غطای گل
با خضر اگر روند به ظلمات کوچه ، خلق
اسکندری خورند در آن، چشمه های گل
گلها ثقیل و درهم و کوچه خراب و تنگ
آه از جفای کوچه و داد از جفای گل .....

از فحوای این سروده بر میآید که شاعرجوان از اوضاع نا بسامان شهری و کمبود و یا نبود شرایط زیستی شایسته، در شهر خویش سخت دل چرکین است. دل چرکینی او را از چگونگی کاربرد اصطلاح "بلای گل" میتوان درک نمود. شاعر از این ترکیب غیر از معنای حقیقی برای تو صیف وضع بد شوارع و گذرگاهها، معنائی مجازی و اشارتی نیز گرفته است. " گل" از آنرو که مشگلی شده است به هر معبر و طریق، بر گام روندگان می پیچد، و مانع پیشروی میشود، بلائی است که شاعر آرزو می کند که کسی مبتلای آن نشود. اما " گل " و پادر گلی همچنین نماد همه ی موانع و مشگلات دست و پا گیر اجتماعی و سیاسی نیز هست که مانع ترقی و پیشرفت و آبادی شهر ها و راهها می شود. مشکلاتی که وقتی شاعر بدان می اندیشد بر سرنوشت خویش و ملت خویش می گرید. از آنرو که می داند که " مشکل " گل " دامنگیرو همه جائیست. میان " بلند و پست"فرقی نمی گذارد. او دل نگران است و واقف است که اگر اهل این بلد به لای و گل فیصله ندهند، این بلا و "چندین هزار مسأله که باشد ورای گل" و شاعر را" شرم از گفتن آن آید " تا ابد دامنگیر این دیار خواهد شد :

بر روزگار خویش کنم گریه بامداد
چون بنگرم به خنده ی دندان نمای گل ...
امروز در قلمرو طوس از بلند و پست
آن جایگه کجاست که خالی است جای گل
گر لای و گل تمام نگردد از این بلد
اهل بلد تمام بمانند لای گل
شرم آیدم زگفتن بسیار ورنه باز
چندین هزار مسئله باشد ورای گل

از حال و هوای سیاسی و اجتماعی خراسان :

شاعر جوان و نو پای خراسانی که اندک اندک چشم بصیرت به جهان باز می کند و به دریافت حقایق و اموری که پیرامون او را گرفته می پردازد، به وضع سیاسی و اجتماعی زادگاه خویش بی توجه نیست. هر چند سر و جان او را در این سالها مسئله ی غامض استقرار مشروطیت و سرنوشت مجلس به خود مشغول داشته، اما از اوضاع خراسان نیز کما بیش گزارشهائی در دیوان او، دیده می شود.
.
از توجه بهار به اوضاع سیاسی و اجتماعی خراسان در دوره ی مورد بحث ما غیر از ترکیب بند " انتقاد از اوضاع خراسان " و قصیده ی " اندرز به حاکم قوچان " سرو ده ی قابل توجه دیگری سراغ نداریم .

ترکیب بند انتقاد از اوضاع خراسان که در سال 1289 سروده شده ، شعریست طنزی که رفتار و بی تفاوتی نایب الحکومه ی وقت مشهد رانسبت به وظایف و تکالیف سیاسی خود در اداره ی خراسان مورد انتقاد قرار می دهد.
این تر کیب بند که در روزنامه ی خراسان به چاپ رسیده ، تک گفتاریست تخیلی که از زبان نایب الحکومه ی خراسان گفته شده است . "او از آنجا که گرفتار عشق بانوئی اجنبی شده است، دیگر به وظایف خود توجهی ندارد و منافع شخصی و وسوسه های عاشقانه اش را بر مسؤلیتهای سیاسی و اجتماعیی که بر عهده دارد تر جیح می دهد. برای او آنچه که در نواحی مختلف خراسان می گذردهیچگونه اهمیتی ندارد .اگر شر و شور و قتل و جنایت و دزدی ولایت را گرفته اورا چه باک !؟ اگرعدو در گناباد خانه کرده و یا سرحدات مورد تهدید است به او چه ربطی دارد ؟ سرنوشت رعیت و نابودی او نیز همچون دیگر امور آن مرز و بوم جائی در ذهن او ندارند . آنچه از برای او مهم است روی و موی دلدار است و بس :

....ما چه دانیم که دشمن به گناباد چه کرد
یا عدو در درجز، فتنه و بیداد چه کرد ؟
طبس از دزد و دغل ناله و بیداد چه کرد ؟
ما بر آنیم که آن لعبت نوشاد چه کرد
ما و آن خانم خوش لهجه ی اسرائیلی
به جهنم شرف دولتی و فامیلی
من چه دانم که خراسان چه و این شور و شرش
یا چه شد حالت سر حد و چه آمد به سرش
آنکه شد محو تو ، از خویش نباشد خبرش
گر رعیت ز میان رفت ، به گور پدرش .......

ترکیب بند انتقاد از اوضاع خراسان را میتوان جزو یکی از تجربیات بهار در بکارگیری زبان محاوره ای برای درج مسائل سیاسی و اجتماعی دانست . او در این شعر اصطلاحات روزمره را، با بلاغتی هر چه تمامتر به کار می گیرد و حضور خود را ازهمین عنفوان جوانی به عنوان شاعری که برای کاربرد قلم در راه مبارزات سیاسی و اجتماعی به صحنه آمده است، بیشتر از پیش اثبات می کند. در پایان این ترکیب بند ، بهار آزادیخواه، از زبان همان نایب الحکومه ی خراسان ذمی شبیه به مدح نثار خود و روزنامه ی انقلابی خود نو بهار می کند و خویش را به خاطر داشتن قلمی" رک گو" و "غوغا گر" و "شور افکن "می ستاید. از این دوبند آخر میتوان به نیکی پی برد که سر و مغز بهار جوان را چه گونه افکاری به خود مشغول می داشته و در وطن خراسانی خویش ، دل و دیده را آماده ی مبارزاتی فراگیر می نموده است :

نوبهارا ! چه قدر خیره و رک حرفزنی
سخت بد مسلک و غوغا گر و شورش فکنی
تا به کی موی دماغ من و امثال منی
چند اندر پی اصلاح امور وطنی
گر وطن در دم نزع است برادر ! به تو چه
تو که غمخوار وطن نیستی ، آخر به تو چه .....


قصیده ی اندرز به حاکم قوچان که در سال 1289سروده شده ، نمونه ی دیگریست از توجه بهارجوان به اوضاع اجتماعی خراسان .
مردم شهر قوچان در این ایام اغلب گرفتار مظالم خوانین و حکام محلی بودند و هر چند یکبار مورد تطاول و دستبرد پاره ای از طوایف ترکمان قرار می گرفتند. در این گیر و دار، دختران ایشان به دست ترکمانان گرفتار شدند. قصیده ی اندرز به حاکم قوچان در رابطه با این مسئله سروده شده. شاعرجوان و آزادیخواه آرزوی حاکمی، ستوده خوی را دارد که به داد آن خاموشان خروشان برسد و از برای رهانیدن دختران اسیرعزم و اراده به خرج دهد. ظاهرا آن مرد ستوده خوی حاکم قوچان امیر حسین خان شجاع الدوله است که قصیده خطاب به او سروده شده است .

خرم و آباد باد مرز خبوشان
هیچ دلی از ستم مباد خروشان
گرچه خبوشیان خروشان بودند
بینی زین پس خموش اهل خبوشان
مردی باید ستوده خوی کزین پس
بر نخروشند این گروه خموشان
اهل خراسان و جز خراسان دانند
جمله که چونست حال مردم قوچان
ظلمی زین پیش رفته است بر آنها
اوکند آن ظلم را از این پس جبران ....
بندد پای از عدوی خانگی آن گاه
گیرد دست از یتیم بی سر و سامان

مترادفاتی که شاعر با نام قوچان ( خبوشان ) همچون خروشان ، خموشان ، پریشان ... ساخته شده زمزمه ای خاص دارد و در گوش می پیچد و نام قوچان و خبوشان را در حافظه نگاه می دارد .

دل آزردگی شاعر جوان از خراسان :

دراشعار نخستین و دوران درون مرزی بهار، چنانکه آوردیم، نه تنها مهر خراسان و رنگ های خراسان دوستی بی رنگ و بی درخششند، بلکه رگه هائی از دل آزردگی و میل گریز از زادگاهی که او را پرورده است، را نیز می توان دید. این دل آزردگیها بیشتر ریشه و انگیزه های عاطفی و روانی و گاهی اجتماعی دارند. این عوامل اند که به خراسان زادگاهی رنگهای تیره و تار می زنند و میل گریز را در شاعر قوت می بخشند.
از میان انگیزه های گوناگون بی شک مرگ پدر که در عنفوان جوانی بهار روی داد، نقش عمیقی در دل آزردگی بهار دارد. سیطره ی نفوذ آن شاعر، پدرو آموزگار بر روح و روان بهار بی کران بود. از پس مرگ صبوری ، که فرزند را به جهان کهن شعر و ادب خراسان پیوند می داد، بهار زادگاه خود را به چشم دیگری می بیند. و از برای توصیف آن واژه های تیره رنگی به کار می برد. آن " کوی خرمی " که شاعر در آن وطن داشت، از این پس به " وادی بی کران غم "تبدیل می شود. و رنگ حزن، رنگ باغ و بوستان او می گردد:

آتش کید آسمان سوخت تنم دریغ من
زآب دو دیده بیخ غم بر نکنم ، دریغ من....
من که به کوی خرمی داشتم وطن ، کنون
وادی بیکران غم شد وطنم ، دریغ من
زاغ و زغن به بوستان نغمه سرای روز و شب
من که چو بلبلم چرا در حزنم ، دریغ من ......

انگیزه ی دیگر دل آزردگی بهار از خراسان را باید در رفتار و کردار رقیبان همولایتی نسبت به این شاعر جوان جست و جو نمود. در سرنوشت نامه های بهار می خوانیم که هنگامیکه بهار جوان اشعار ناب در دست، به محافل ادبی خراسان وارد شد، پاره ای که آنهمه قریحه را از نو نهالی خردسال باور نمی داشتند در باره اش به شایعه پردازی پرداختند :
" این سروده ها از او نیست . او اشعار پدرش را به نام خود باز خوانی می کند "
پاره ای دیگر می پنداشتند که آن سروده ها از آن شاعری به نام بهار شروانی است که گویا بخشی از روزها ی واپسین زندگانی را، در خانه ی صبوری شاعر به سر آورده است و حال پس از مرگ او، بهار دیوان او باز یافته و گفته های او را به خود نسبت می دهد.

از یرای پاسخ بدین گفته های ناروا، شاعر نوپای خراسانی، بار ها در محافل و جلسات گوناگون حضور یافت و توانست با لفظ و معنی از عهده ی آزمایش ها بر آید و بر آن نا باوریها خط بطلان بکشد و نشان دهد که اشعارش نه از آن پدر و نه از آن بهار شروانیست. حاصل آن گوی و مگوی ها رنجش عمیق شاعر بود و پی آمد رنجش او جوابیه هائی که در پاسخ به غرض ورزان نوشته است.
جوابیه ها یا پاسخهای منظوم بهار به معارضان، از غنای ادبی ویژه ای برخورداراند و نشان از آشنائی این فرزند خراسانی نسبت به پیشینه ی سنت ادبی" معارضه " می دهد. توان او در پاسخگوئی به ناباوران، با بهره گیری از براهین ادبی ، شاهدیست بر آگاهی وسیع اوبه شعر و صناعات ادبی و شایسته است که اینگونه معارضات بهار را از نقطه نظرتحول ذهنی او در رابطه با شعر مورد پژوهشی جداگانه قرار داد. اما آنچه در این مرحله ، جوابیه های او را برای ما در خور سنجش می کند، زبان تلخ و برای اوست که نشان از رنجش آن فرزند خاک شعر زای توس ، از ادیبان هم ولایتی خویش می دهد که به جای تحسین هنر آن جوان تازه کار، اما کهنه دان، در صدد انکارو بستن تهمتهای نا روا ابه او بر آمده اند. تا بدانجا که سخنگوی جوان را بر آن داشته اند که قلم نکوهش و تیره زبانی را بر گزیند. برای شناخت دل آزردگی بهاراز ادیبان خراسانی، در این ایام نو جوانی ، قصیده ای گویا تر از " پیام شاعر" سراغ نداریم. سروده ای که در آن، آن شاعری که "به خردسالی او راست ترانه های بدیع ",آن که خود را جانشین صبوری می داند و نه دزد شعر او، مدعی خویش را تهدید می کند که یا حجت و برهان از برای دعوی خویش بیاورد و یا اورا چنان به پیکان هجو خسته می سازد که تا ابد از برای خویش در پی دارو و درمان باشد .

طبع مرا کیست که فرمان برد
زمن پیامی بدان مرد کشخان برد .....
آنکه زبی دانشی نظم نداند زنثر
بهر چه نزدیک خلق عیب سخندان برد
زابلهی گفته ای شعر نگوید بهار
وین سخنان را بدو فلان و بهمان برد
به که زبهر سخن بر نگشاید زبان
گر نتواند که سخن به پایان برد
من زدگر شاعران شعر گروگان برم
اگر ز سرگین ، عبیر بوی گروگان برد
پس از صبوری کنون منم که از طبع من
قاعده ی نظم و نثر روان حسان برد
به خرد سالی مراست ترانه های بدیع
که سالخورد اندرو دست به دندان برد
بیخردی کان سخن گفت ، بباید کنون
دعوی خود را به خلق حجه و برهان برد
ورنه چنانش کنم خسته ی پیکان هجو
که تا ابد بهر خویش دارو و درمان برد ....

باری بهار در کار رنجش از محیط ادبی خراسان آن زمان که قدر فضل و هنر او را نمی شناختند تا بدانجا پیش می رود که قلم بر می دارد و حسرتنامه ای در بیان شکوه ادبی از دست رفته خراسان می سراید و آن سرزمینی را که زمانی "نوازشگر سخنسرایان" و "مکان رادی و فرزانگی" بودی "مقام دیوان " و "بنگه ددان " می خواند. جائی که "متاع فضل" سخت ارزان شده و دیگر جائی برای شاعری چون او در آن مرز و بوم نیست. این حسرتنامه که به اقتفای قصیده ی پر معنای رودکی به مطلع : مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود/ نبود دندان بل چراغ تابان بود .... " سروده شده ، یکی از گویاترین بیانیه هائیست که بهاردر رابطه با دل آزردگی خود از مردم شهر و دیار خویش بر جای گذارده است. این سروده همچنین نمونه ی گویائیست از با هم آوری دو بعد تاریخی و معاصر از وطن خراسانی. ما از جانبی با سرزمین نوازشگر سخنسرایان روبرو هستیم که بر اساس تعبیر شاعر همانا خراسان عهد سامانیان است که در آن، دربار پادشاهان و خاندانهای بزرگ ایرانی پناهگاه و ستایشگر پارسی سرایان بود. از جانب دیگر خراسان همزمان شاعر را در پیش چشم داریم که قدر فضل و دانش در آن دانسته نیست و از همین رو قلم صانع بهار بر آن رنگهائی دل آزار میزند .

......مرا خراسان زان روی شد پسنده به طبع
که کان رادی و فرزانگی خراسان بود
سخن فروش کشیدی سخن به دکه ی چرخ
متاع فضل بدین پایه بر، نه ارزان بود
کنون چو بینی این مرز و بوم را گوئی
که بنگه دد ، نی جای انسان بود ...
اگرچه خود زخراسان مرا به دیگر جای
برون شدن همه هنگام چون خور آسان بود
زملک طوس برون جستمی نه گر زآغاز
بدین حریم مرا جان و دل گرو گان بود ...
خدایگانا این آسمان ز روز نخست
به درگه تو یکی بر کشیده ایوان بود
چرا بفرسود امروز و پست گشت چنین
بر او چه مایه گنه بود و چند عصیان بود ..
چنان فزونی زان یافت رودکی به سخن
کر آل سامان کارش همه به سامان بود
حدیث نعمت خود زان گروه کرد و بگفت
"مرا بزرگی و نعمت زآل سامان بود "

بخش دوم :
هجران خراسان، دوران برونمرزی :

در سال 1293 شمسی بهار از جانب مردم کلات و درگز به عنوان نماینده ی دوره سوم مجلس شورای ملی برگزیده می شود و خراسان را به قصد تهران تر ک می گوید. با وجود همه ی رنجش ها، هنگام ترک آن سرزمین زادگاهی، در یاد داشتی که در آخرین شماره روزنامه ی نو بهار چاپ مشهد از خود باقی می گذارد خطاب به خراسان می نویسد :

" خراسان خانه ی دیرین من است که مرا از یک عالم تاریک در هوای لطیف خود پرورش داده و به سوی عالم روشنتری کشانیده است. چه قدر میل داشتم که مزد خراسان را با قلم آزاد خود ادا کنم . ولی این وظیفه وجدانی و آن سائقه ی معنوی مرا نا چار به یک طرف می کشاند که احساسات درد انگیز من مرا به همان طرف تمایل می دهد. می روم پس از آنکه سخت ترین مبارزه های سیاسی و اجتماعی را به نیروی صداقت و راستی خودم در خراسان خاتمه داده و بهترین توصیه های فلسفی و اخلاقی و اجتماعی را به فرزندان خراسان گوشزد کردم ... "

هرچند پیش از این تاریخ، بهار به خاطر درج مقالاتی در ضدیت با سیاست روس ، یک دوره ی تبعیدی نه ماهه را در تهران گذرانده، ولی اقامت حقیقی شاعر آزادیخواه خراسانی در تهران از این تاریخ آغاز می گردد. جز از تبعید شش ماهه به بجنورد(1294) ، تبعید یک ساله به اصفهان(1312) سفر درمانی به سوئیس (1327)و پاره ای سفرهای کوتاه همچون سفر باکو برای شرکت در جشن بیست و پنجمین سال جمهوری آذربایجان ،و چند سفرکوتاه در داخل کشور، بقیه ی دوران عمر را بهار در تهران می گذراند. در تهران است که رمان پر ماجرای زندگی او با همه ی گیر و دارها و زیر و خم ها و سایه روشنها ی آن نوشته می شود و خود او به عنوان بازیگر اصلی، هم سرنوشت ساز می شود و هم سرنوشت نویس.
بر گهای بی شماری از این رمان شرح شرایط و حوادث و مسائل سیاسی و اجتماعیست که زمینه ی شکل گیری داستان زندگی بهار است. اما بخشهائی از این کتاب نیز به به بیان احساسات و درگیری ها ی شخصی شاعراختصاص یافته که در حقیقت ترجمان چگونگی برخورد شاعر با زندگی در تهران است. از لابلای خطوط این رمان منظوم که برگهای آن به طور پراکنده در دیوان بهار درج شده است، می توان به جنبه های گوناگون شخصیت بهار و از آنجمله چگونگی شکل گیری عاطفه ی وطن خراسانی، او پی برد. در حقیقت یاد کرد از خراسان در بیشتر اوقات در کنار و یا موازی توصیف زندگی در تهران آمده است. بدین خاطر پژوهشگری که در پی شکار و دریافت نحوه ی شکل گیری و تحول و تطور مفهوم شهر- وطنی در شعر بهار است ، می بایست، گفتارهای این شاعر را در هر دو زمینه در نظر آورد و یکی را در کنار آن دیگری بجوید. از آن رو که این مفهوم در حال و هوای تهران است که رنگ و تعلق خاص خود را می گیرد و این فضای سیاسی و اجتماعی این زیستگاه نوین است که در شکل دادن به عاطفه ی خراسانی نقشی پویا دارد .
اشعاری که بهار در این رابطه سروده ازنظر لحن و درون مایه از غناء و تنوعی خاص بر خوردارند. او از جانبی ناله ها و شکوه های خود را به خاطر دوری از خراسان مألوف به گوش می رساند و خواننده را در خلوتهای غمگینانه ی خود راه می دهد و از جانبی به شرح علل و انگیزه های این حالات می پردازد که عمده اش انزجار از تهران است. و همچنین به هنگام یاد کرد از خراسان به آن نشانه ها و علائقی که از وطن خراسانی در ذهن دارد اشاره می کند. بنابر این شایسته است که هر کدام از این سه درون مایه یعنی :


1-شکوه از دور زیستی از خراسان
2- انزجار از تهران
3- تحسین خراسان

را به طور جداگانه زیر ذره بین قرار دهیم تا به چه گونگی گذر حس، به زبان شاعرانه بهتر پی ببریم.


1ـ شکوه از دور زیستی از خراسان : بهار غریب در وطن

نخستین ویژگی در خوریاد آوری اشعاری که بهار در رابطه با دوری از خراسان نوشته ، لحن شکوه و شکایت آمیز آنهاست. از درون شکوائیه های او می توان صدای ناله و زاری شاعردور مانده از زادگاه مألوف را شنید. غم مهجوری او را حس نمود و حتی دگرگونی را که غم غربت در جسم و کالبد او ایجاد کرده به چشم دید . توصیفات او، از زیرو روئی که انسان در اثر دوری از خاک زادگاهی متقبل می شود، زنده و گویاست. او ملموس ترین و عینی ترین احساساتی را که با زاد بوم و پیرامون پرورشی خویش دارد از راه سروده های خود بیان می کند و خواننده را در بطن سوزش نهانی خویش قرار می دهد. آوردن دو نمونه از بسیار نمونه ها مارا با چگونگی لحن بهار هنگام نالیدن از غربت آشنا می سازد .

همی نالم به دردا ، همی گریم به زارا
که ماندم دور و مهجور ، من از یار و دیارا
الا ای باد شبگیر ، از این شخص زمین گیر
ببر نام و خبر گیر زیار و نامدارا
چو رفتم از خراسان ، به دل گشتم هراسان
شدم شخصی دگرسان ، خروشان و نزارا

ویا :

تا بر زبر ری است جولانم
فرسوده و مستمند و نالانم
هزلست مگر سطور اوراقم
یاوه است مگر دلیل و برهانم
یا خود مردی ضعیف تدبیرم
یا خود شخصی نحیف ارکانم .....
زینگونه گذشت سالیان بر هفت
کاندر تعب است هفت ارکانم

حتی یک سنجش عبوری و گذری بر واژه هائی که در همین دو شکوائیه به کار رفته بر ما می نماید که صاحب آن تا چه حد در اثر دوری از دیارزادگاهی خود ( خراسان )در رنج و در تعب بوده است. این دوری از خراسان است که از او شخصی زمینگیر، هراسان، دگرسان، خروشان و نزار ساخته است. از جانب دیگر این اقامت در ری است که از او شخصی فرسوده و مستمند و نالان، ضعیف تدبیر و نحیف ارکان ...
که هفت رکن بدن را در تعب دارد ساخته است.
در قصیده ی،نفثه المصدور جان کلام را در یک بیت آورده و علت و معلول را در یک برهان منظوم بیان می دارد. این دوری از خراسان از جانبی و عزلت گزینی در ری از جانب دیکر است که شاعر را "مویان همچو چنگ رامتین" و" نالان چو رود باربد " ساخته است :
دور از خراسان گزین در ری شدم عزلت گزین
مویان چو چنگ رامتین نالان چو رود باربد ....

شاعر دور مانده از دیار خراسانی آنچنان به دگرگونی خود در اثر آمیزش با فضای زندگی تهران باور دارد که حتی پی آمدهای آن را در قلم و قوت فکری خود نیز دنبال می کند . اودر پار ه ای از اشعار خود، از جمله در قصیده ی دل شکسته بر این باور است که زندگی در تهران نه تنها فرجوانی را از او گرفته بلکه آن" کلک همچو تیغ یمانی "شاعر را که از آن ندای فخامت بلند می شد ، تبدیل به" شاخه سوسن نر م" و بی صدا نموده است . آمیزش عاطفه و تصویر و لحن شاعر در این حالت به اوج خود می رسد :
بدرود گفت فر جوانی
سستی گرفت چیره زبانی
شد نرم همچو شاخه ی سوسن
آن کلک همچو تیغ یمانی
شد خاکسار دست حوادث
آن آبدار گوهر کانی
شد آن عذار دلکش پژمان
گشت آن غرور و نخوت فانی
شد هفت سال تا زخراسان
دورم فکند چرخ کیانی
اکنون گرم زخانه بپرسند
نارم درست داد نشانی .......
یارب دلم شکست در ین شهر
حال شکسته دل تو دانی

حد پریشانی و بی تابی و دلزدگی بهار در اثر زندگی در تهران و دوری از خراسان در پار ه ای از شکوائیه های او بدانجا می رسد که حتی به کندن جان بیشتر رغبت نشان می دهد تا زندگی در تهران :

هفت سال اینجا به خدمت جان شیرین کنده ام
حاصل این کم هر زمان در کندن جان رغبتیست

جان کلام آنکه،بهار دوری ازخراسان رابا وجود همه ی رنجشها که از مردم آن دیار زادگاهی داشت به آسانی بر نمی تابید و در تهران، با اینکه پاره ای از وطن او بود ، اما خودرا در آن شهربس غریب حس مینمود و خویشتن را "غریب در وطن " خطاب می نمود :

می زنم روز و شبان داد غریبی در وطن
زین قبل دورم زشهر و مردم کانای او


2-انزجار از تهران
اما، غیر از بیان شکوه و درد مهجوری که حاصل دور زیستی از آن خاک زادگاهیست، درونمایه ی دیگری که در حسرتنامه های بهار چشم گیر می نماید، ابراز بی زاری و انزجار از تهران است.

در سطور آینده پایه ها و انگیزه های این بیزاری را بر خواهیم شمرد اما پیش از وارد شدن به این مقوله ، تنها برای آنکه پیش زمینه ای پیش چشم داشته باشیم ، به پاره ای از صفات و عناوینی که این شاعردر سرو ده هایش به تهران نسبت داده است اشاره ای می کنیم :

برای نمونه درنفثه المصدور (دیوان 425سال 1304) او تهران را بئس المقر ،برزن دیو ودد، شهری از برون پرهلهله و از درون چون مزبله خطاب میکند؛ در قصیده ی ذم ری (ص584،سال 1311)تهران را بنگاه اوباش ،جای رنود،مهد خرافات و گهواره غی می خواند؛ درشعر دل شکسته ( ص352، سال 1300)ری را آشیانه ی بوم ، جای دزدی و عوانی دانسته و در قصیده ی چگونه ای (ص 719، سال 1317) از اینکه تهران را همچون منبع شرارت و فساد خطاب کند ابائی ندارد .
مشابه اینگونه نسبتهارا می توانیم در بسیاری دیگر از سروده های بهار بیابیم . در حقیقت انزجار از تهران دستمایه الهام و آفرینش چندین سروده بوده است که مهمترین آنها از اینقرار است :
تهران آفتی است سال 1297، ص 323/ بث الشکوی 1297 ص 326/ در محرم 1298 ص 329/ ماجرای واگون 1298/ 324/ پایتخت گل 1298/ص 335/ خزینه ی حمام 1298 ص 336 / تهران قبل از کوتا 1299/ ص 337 / دل شکسته 1300ص 352/ ، دماوندیه 1301 ص 357/ لاله زار 1309 ص 554 / نفثه المصدور 1304 ص 425 ، از زندان 1308 ص 507 / در حال تب 1310 ص 577 / ذم ری 1311ص 584/ ، تهرانی 1314 ص 671/ گروه لئام 1314 ص 670/ ،چه گونه ای 1317 ص 719 .....

آنچه از یک بررسی کلی از اشعاری که بهار در رابطه با انزجار از تهران سروده، حاصل ذهن می شود آن است که لحن او آنچنان سر شاراز حس و عاطفه است که نمی توان بی وارد شدن در باریک فهمی های او از کنار آن عبور کرد. در برابر چنین پدیده ای پرسش های بیشماری در برابر ما شکل می گیرند: حقیقتا چه انگیزه یا انگیزه هائی سبب این همه بر انگیختگی و خروشانی شاعر شده اند ؟ چه عامل یا عواملیست که شاعر را آنچنان بر می انگیزاند که او توان و فن آوری خویش را در راه سرودن نفرین نامه هایی برای تهران و مردم آن به کار ببرد؟ آیا انگیزه های نا خرسندی بهار از زندگی در تهران ریشه های اقلیمی و جغرافیائی داشتند یا زیستی و شهری ؟ دگرسانی های فرهنگی و رفتاری با مردم تهران تا چه حد درپایه گیری این بی مهری، کار ساز بوده اند ؟ آیا ناخرسندی های بهار از تهران، می تواند ریشه در سرخوردگی های سیاسی او داشته باشد؟
روشن است که در روند شناخت انگیزه های سخت زبانی بهار نسبت به مردم تهران پرسشهای بیشماری از این دست را می توان به میان آورد . اما برای سامان دادن بدین پرسش ها میتوانیم کاوش خویش را در سه زمینه ی پایه ای متمرکز سازیم :


یک :انگیزه های اقلیمی و جغرافیائی
دو : زمینه های زیستی شهری
سه :دگرسانی های قومی و فرهنگی



یک : عوامل اقلیمی و جغرافیائی

یکی از انگیزه های پای بندی انسان را نسبت به زادگاه ،شرایط اقلیمی و جغرافیائی می سازد. بسیاری از جلای وطن کرد گان را، آب و هوای نامطلوب کشور پذیرا و یا یاد کرد از بدایع طبیعی وطن مألوف به سرزمین آباء و اجدادی بازگردانیده است. برای نمونه در دیوان شاعران عصر صفوی که به امید زرافشانی و نیکو داشت پادشاهان هند عازم آن دیار می شدند، نشانه های فراوانی از دلزدگی از آب و هوای نامناسب هند و دلتنگی برای نشانه های اقلیمی ایران به چشم می خورد. اما ازبر رسی اشعاری که بهار در رابطه با شرایط اقلیمی و جلوه های طبیعی تهران سروده، اینگونه دستگیرمان می شود، که شاعر خراسانی را با آب و هوای تهران و جلوه های طبیعی آن، هر گز سر ستیزی نبوده است. حتی در توصیفات او می توان به یک نوع دلبستگی و شوقی سر شار از برای تهران و جلوه های طبیعی آن بر خورد نمود. این دلبستگی به اندازه ایست که می تواند آن کلک همچون تیغ یمانی را در دست شاعر تبدیل به قلم موئی نازک و حساس کرده و از تهران و ییلاقات اطراف آن هزاران نگاره ی زیبا بیآفریند.
از میان سرو ده های بهار قصیده سرد سیر درکه (1305/ص 431، شب زمستان 1305ص436/، دامنه ی البرز 1307 ص 461/ گلستان1308 ص 500/، تابستان 1308ص 506، وصف تگرگ 1311،ص 587/ پائیز و زمستان 1316 ،ص 702/به یاد اطاق آفتاب روی تهران 1327 ص 812 ... نمونه های سرشاری ازنگارگریهای بهار را در خود دارند و خبر از کشش ژرف و نگاه سر شار از تحسین او از مظاهر طبیعی تهران می دهند. آوردن چند نمونه می تواند مارا بیشتر در بطن نگاه نگارگر بهار نسبت به طبیعت تهران قرار دهد :

سرد سیر درکه "جائی نزه وباغی فره":

این دورنمای زیبا را بهار در سال 1305 هنگامی که برای گذراندن ایام تابستان به همراه خانواده به این ناحیه رفته بود نقش کرده است . خط و نگاری که او از درکه و مناظر دلفریب آن می دهد آنقدر گویا و زنده اند که خواننده می تواند از را ه آن دورنمای روح پرور آن ناحیه را پیش چشم آورد و با واژه های شاعر به آن دیار سفر کند . ببینیم چه گونه عوامل سازنده طبیعت درکه را کنار هم قرار می دهد و همچون چهره پردازی چیره دست ترکیبی همآهنگ و کامل از آن بر می سازد :

......جائی است نزه ، باغی است فره
کوهی است بلند ، آبی است روان
از لطف هواش گوئی که کسی
پاشیده به خاک آب حیوان

از توصیف هوا پرداخته به وصف درختان و گیاهان می پردازد :

سبز است هنوز خوشه به قصیل
وز گندم شهر ما ساخته نان
هم توت سیاه و هم توت سپید
پیداست هنوز بر تود بنان
آن توت سپید بر شاخ درخت
چون خیل نجوم بر کاهکشان
وآن توت سیاه در پیش نظر
چون غالیه ها در غالیه دان
انبوه درخت هنگام نسیم
چون نیزه وران هنگام طعان
باغ از بر باغ بر رفته چنانک
از زمرد سبز ، کان از بر کان .......

قلم از نقش گیاهان بر می گیرد و به سوی کوهساران می رود . از سختی گذرگاه ها می گوید ، از عمق دره ها ، از چشمه ای که در میان کوهسار می جوشد و به پیش میرود ، ازاحجار عظیم دوکمران ، از لرزش کوه وریزش آبشار کارا که آن هنگام که از بالا به پائین می ریزد ،ریش سپید سالخورد ه ای را به خاطر می آورد که شانه ای آنرا از بالا تا به پائین زیر و رو کرده باشد .


زینجا به سوی سرچشمه ی رود
صعب است مسیر هول است مکان
از ریزش کوه غلطیده به زیر
احجار عظیم همچون هرمان
جوزات فتد در زیر قدم
چون بر گذری از دو کمران
کارا ز فراز ریزد به نشیب
آرام و خموش لرزان و نوان
چون ریش سپید کش شانه زنند
از زیر زنخ تا پیش دو ران ......

بر این نگاره ها ، بهار آوای آبشارهای کوهستان را نیز می افزاید. آنچنانکه با خواندن آنگونه توصیفات، خواننده خود را در درمیان کوه و در پای آبشار ودرفضای غرش آب و ریزش سنگ حس می کند.

آن غرش آب کز سنگ سیاه
ریزد به نشیب جوشان و دمان
گوئی که مگر هم نعره شدند
در بیشه ی تنگ شیران ژیان
یا از بر کوه غلطند به زیر
با غرش رعد صد سنگ گران
در هر قدمی تا منبع رود
صد چشمه عذب دارد جریان ......

اگر در هر نگارش و رخ نمائی، بتوان نقطه ای مرکزی یافت که دیگر آورده ها را به دور خویش گرد میآورد، در چشم انداز سرد سیر درکه آن "البرز عظیم" است که پیدائی و جلوه ای ویژه دارد. به ویژه در فصل تابستان که همه ی دامنه های آن را درختان سبز گرفته و او هچون "علویان بر خود شارعی سبز" بسته است. از آنهمه برف ها که در سایر فصول سال، البرز را گرفته است تنها پاره ای از برف بر تیغه ی کوه باقی مانده که بهار آنرا به سیم سپید ی مانند می کند با خالهای سفید و زرد و سرخ و سیاه مانند "جزع یمانی " که در نوک قله قرار گرفته باشد .

زنجیر قلل پیوسته به هم
و البرز عظیم پیدا زکران
پیچیده بر او چون شاره ی سبز
انبوه درخت از دیر زمان
البرز شدست گوئی علوی
کز شاره ی سبز بر بسته میان
آن پاره ی برف بر تیغه ی کوه
چون سیم سپید بر جزع یمان

سرمستی و شادمانی در این شعرموج می زند و مارا به این باور می رساند که میان شاعر نگارگر و طبیعت تهران کششی ژرف وجود داشته است. شاعر به این ناحیه که بهارش همیشگیست آنچنان دل بسته است که پای پا بریدن از آن خطه را ندارد:

زین خطه بهار بیرون نرود
چه فصل تموز چه فصل خزان
گوئی که همی این ناحیه را
بگزیده بهار ازجمله جهان
منهم نروم زینجا که نرفت
ادریس نبی از باغ جنان ....

بهار رنگ شور و نشاط این سر مستی را که در نتیجه ی دیدن مناظر بدیع و بر کشیدن هوای پاک به او دست داده به همه ی عناصر پیرامونی خویش نیز منتقل می کند. همه چیز حتی شمعی که درزیر نور آن شاعر به پرداختن سروده ی خویش پرداخته رنگ سرمستی او را می گیرند :

دیدم شب دوش کافروخته شمع
می سوخت ولی خشکش مژگان
گفتم زچه رو حیران شده ای
رقصی بنمای اشکی بفشان
گفتا که چنان مستم زهوا
کم بی خبر است قالب ز روان

از برای درک عشق و ستایش بهار از طبیعت زیبای تهران ، سرد سیر درکه نمونه ی برجسته ایست. هم به لحاظ عاطفه ی شاعر و هم به خاطر تشبیهات زیبا و قلم نگارگر ی که در پرداخت آن به کار برده شده. اما نکته ی دیگر که در خور یاد آوریست، شباهت و نزدیکی توصیفات بهار با حقیقت طبیعت این ناحیه است که نشانی است از تحول طبیعت نگاری بهار. شاعر کم کم کلیشه هارا به کنار می گذارد و به نبض و حرکت زندگی کوهساران و جلگه ها و آبشارها و آنچه که او را در میان گرفته است نزدیک می شود و اینرا انگیزه ی دیگری نیست جز خرد درک طبیعت سرزمینی که در آن می زیست. خردی که در وجودش پای گرفته بود ،رشد می کرد و هر روزبرگی نوین به یادگار می گزارد .

دامنه ی البرز :
بهار را با رنگهای سیمینه و زرینه ی البرز و دامنه های آن الفتی تمام بود .رنگ این الفت را در بسیار از اشعار ش می یابیم. گوئی او با رشته های اسا تیری آن قله های کهن، گیر و داری ذهنی و معنوی دارد. ازآنرو که در کارگاه شعر خویش از البرز صدها نگاره آفریده است. برای نمونه در قصیده ی دامنه ی البرز، آن کوه با شکوه را همچون زیبا نگاری می آراید که بر فراز سر چادری سیمینه بر کشیده، و هر هنگام انوار زرین بر او میتابند ،اورا همچون درخشی زرنگار در میآورد:

قله البرز در چشمان من
چون یکی زیبا نگار آید همی
بر فرازفرق سیمین چادرش
لعبتی سیمین عذار آید همی
باز چون تابد بر او زرین فروغ
چون در خشی زرنگار آید همی .....

کار شیفتگی بهار به البرز و دامنه های آن، عاقبت او را بر آن می دارد تا باغچه ای در این ناحیه فراهم آورد و به همراه خانواده بدانجا نقل مکان کند. او می خواهد تا آنجا که ممکن است بدین معبود زیبا نزدیک ترباشدو از رنگهای آن در هنگامهای گوناگون روز و در گذر فصلها برای شعرش الهام بگیرد. از زندگی در این خانه و رنگ ها و جلوه های طبیعی آن رگه ها بیشماری در اشعار بهار، به ویژه در قصیده ی گلستان به یادگار مانده. رنگها و نگاره ها گوناگون اند. اما قله ی البرزهمچنان نقطه مرکزی نگاره های بهاررا می سازد. در قصیده ی گلستان، تابلوی بدیعی از البرز می کشد و اورا در میان هاله ای بهم تنیده از زر خور و اکسون یا ابریشمی از ابرسیاه پنهان می سازد. بازی با رنگها و سایه روشنها در این قصیده، نشانگر بدعت طبع و ذوق بهاراست در چهره پردازی از مناظری که به چشم می بیند .

.....ما ز البرز دو فرسنگ به دوریم ولیک
او چنان آید در چشم که هست ایدونا
که بر او پیچند از پرتو خور زربفتا
که در او بافند از ابر سیه اکسونا
چون سر دانا مشحون زهواهای بلند
قله اش سال و مه از ابر بود مشحونا
دامنش چون دل عاشق ، کمرش چون رخ یار
به هوای خوش و خوش منظرگی مقرونا ...

بازهم البرز :
جلوه های زیبای این رشته کوه که بهار نگارگر را به دامنه های خود می کشد ، در دیده ی شاعر هرگز تازگی خود را از دست نمی دهد و اورا تا پایان عمر و درغم و شادی دنبال می کند. در قصیده ی پائیز و زمستان که به سال 1316 سروده ، شاعر همچون نگارگری چیره دست، از فرا رسیدن پائیز به دامنه ی البرز دورنمائی حیرت انگیز می کشد. او به هریک از بازیگران طبیعت همچون مه و خورشید و باد و برف و باران .... از برای دگرگونی دشت و دمن نقشی می سپارد و زنجیره ای از نگاره های زیبا می آفرینید. ما با شعر بهار به چشم می بینیم که چه گونه لشگر آبان روان می شود و دامن البرز در میغ و بخار نهان می گردد، برف تند بار کوهستانی، بر بستان کفنی می پوشاند و سرو، رخت سوگواری بر تن می کند؛ درختان در پی این زیر و روئی ، بر خود می لرزند و برگ های از شاخه ها جدا شده تود ه ای از زر عیار می سازند و دمنده باد همچون صیرفی به شمارش این زر عیار می پردازد:

روان شد لشکر آبان به طرف جویبار اندر
نهاده سیمگون رایت به کتف کوهسار اندر
نهان شد دامن البرز در میغ و بخار اندر
تو گوئی گرد که بستند پولادین حصار اندر
چو بر بستان کفن پوشید برف تند بار اندر
درخت سرو بر تن کرد رخت سو گواراندر
درختان لرزلرزان در میان جویبار اندر
به پای هر درختی برگ ها گشته نثار اندر
خزانی برگ هرسو توده چون زر عیار اندر
دمنده باد ،همچون صیرفی ، وقت شمار اندر
به هر جا لشکر زاغان فرو آرند بار اندر
فرو بندد جلب شان بند بر پای هزار اندر ......

کار بر شمردن آنچه که لشکر آبان با دشت و دمن و برگ درختان می کند ، در این قصیده ی زیبا ادامه می یابد تا هنگامیکه شاعر میان روز نزار و پائیز زده ی دامنه ی البرز و کشور خود ایرانشهر با شگردی خاص همسانی برقرار می کند . در حقیقت بهار از زبان زنده و گویای طبیعت زیبای تهران برای گفتن از آنچه که در ایرانزمین می گذرد الهام می گیرد و می گوید :

بدین معنی یکی بنگر به احوال دیار اندر
در افتاده به چنگ دشمنانی دیو سار اندر
تو گوئی مرگ بگشاده به ایرانشهر ، بار اندر
به جان کشور افتاده گروهی گرگ وار اندر
به دلشان هیچ ناجسته وفا و مهر بار اندر
تو گوئی کینه ی دیرین به دل دارند بار اندر ....
دریغا کشور ایران بدین احوال زار اندر
دریغا آن دلیریها به چندین روزگار اندر .....

این شگرد، یعنی آوردن تغزلی با بار منفی وملهم از پرده های رنگارنگ طبیعت تهران پیش از طرح مسآله ای سیاسی و اجتماعی در دیگر اشعار و طبیعت نگاریهای بهار نیزآمده است . از آنجمله مسمط شب زمستان است که در آن شاعر به همه ی عوامل طبیعت رنگی عاطفی می زند . عاطفه ای که در اثر دیدن بی پناهی یتیمان در برابر بیدادگری لشکر سر ما به او دست می دهد .
"شب زمستان" با وصف زیبائی از فرشی از برف ریزه که باد خنک آن را بر سر یخ می گستراند آغاز می شود و با وصف آنچه که لشکر تاریکی و سرما در عزاگاه یتیمان و بی پناهان می کند ادامه می یابد :

شب شد و باد خنک از جانب شمران وزید
ابر ، فرش برف ریزه بر سر یخ گسترید
لشکر تاریکی و سرما به شهر اندر دوید
در عزا گاه یتیمان پرده ی ماتم کشید
خاک یخ بست و عزا کردند سر
خاک بر سر طفلکان بی پدر
ماه با چهر عبوس از ابر بیرون آمده
بهر تفتیش سیه روزی این ماتمکده
در خیابان منعکس گشته به سطح یخ زده
زیر دیواری یتیمی گرسنه چنگل زده ......
گشته خالی کوچه و بازار از آیند و روند
بر گدا کرده نگاه استارگان با زهر خند
باد هر دم داده دشنامش به آواز بلند
جای خاکش برف افشانده به فرق مستمند .....
در زمستان سالخورده سائلی زار و حزین
بر در دولت سرایت سوده زانو بر زمین
چند طفل یخ زده با مادری اندوهگین
دستهای سردشان در خاکروبه ریزه چین ....

اما بهار می داند که این زمستان سردو برفی تهران نیست که سبب بدبختی یتیمان و بی نوایان می شود زیرا که در همین شب سرد زمستانی و برفی ، توانگران ازقبل ثروت و مکنت خود "به عشرت و تنعم در مشکوی خویش خفته اند " . این بی عدالتی اجتماعی و ظلم نمایان است که در شهر سبب اینهمه رنج و بذبختی شده است .


شهر تهران مرکز عالیجناب است ای دریغ!
خانه ها لیکن زبی نانی خرابست ای دریغ!
دستگیری بر فقیران دیریابست ای دریغ !
بذل و بخشش بر تهی دستان صوابست ای دریغ !
کاین زمستان اندرین شهر قدیم
سر به سر مردند اطفال یتیم ..........

در مقایسه با عبوسی ماه شب زمستانی و بی رحمی لشکر سرما ، که به شعر بهار غیر از وصف طبیعت وزنی اجتماعی نیز داده است ، قصیده ی تابستان که در وصف گرمای تهران نوشته شده، لحن ملایمترو گاه طنز آمیزی دارد . شاعر گرمای تابستان تهران را بر نمی تابید و از آنرو خویشتن را دعوت به ترک شهر و پناه آوردن به کهسار مینمود :
ای آفتاب مشکو زی باغ کن شتاب
کز پشت شیر تافت دگر باره آفتاب ....
باید زدن به دامن کهسار خیمه زانک
شد شهر ری چو کوره ی آهنگران به تاب ...
گنجشک از ین درخت نپرد بدان درخت
کز تاب مهر گردد بی بابزن کباب
ماهی فرا نیاید از قعر آبدان
کز نور آفتاب در افتد به تف و تاب
تفتیده شد منازل چون منزل سقر
خوشیده شد جداول چون جدول کتاب ....

با وجود این بی تابی از گرما ، رنگ آشتی با زندگی ازلابلای توصیفاتی که بهار در باره میوه های خوشگوار،و گلهای تابستانی می آورد هویداست. او به جلوه های طبیعت با چشمی شوخ و شنگ می نگرد و دگرگونیهایش را با نگاهی سر شار از عشق به زندگی می نگرد .
بنگر بدان گلابی آویخته ز شاخ
چون بیضه های زرین پر شکر و گلاب
سیب سپید وسرخ به شاخ درخت بر
گوئی ز چلچراغ فروزان بود حباب
یا کاویان درفش است از باد مضطرب
وان گونه گون گهر ها تا بان از اضطراب
انگور لعل بینی از تاک سر نگون
وان غژمهاش یک به دگر فربی و خوش آب
یک خوشه زردگونه به رنگ پر تذرو
دیگر سیاه گونه ، به سان پر غراب .......
روی شلیل شد به مثل چون رخ خلیل
نیمی زهول زرد و دگر سرخ از التهاب
آلوی زرد چون رخ در باخته قمار
شفرنگ سرخ چون رخ در یافته شراب
شفتالوی رسیده بنا گوش کودکیست
وان زرد مویکانش به صندل شده خضاب
از خربزه است باغتره پر عبیر تر
وز هندوانه مشکو پر بوی مشک ناب

آنچه در یک بر داشت کلی و پس از بر رسی اشعاری که بهار در رابطه با شرایط اقلیمی تهران سروده ، می توانیم به یقین بگوئیم که طبیعت تهران و کوهپایه ها و ییلاقات اطراف آن همواره برای آن شاعر در نبرد، پناهگاهی دل پذیر و معبد ی از برای اندیشیدن و باز یافتن زندگی بود ه است. پناه جوئی به زیبائیهای طبیعت در هنگامهای سخت زندگی او را از غرق شدن در امواج سخت غم نجات بخشیده است. حوزه های طبیعی تهران پس از گذران دوره های سخت زندان و دربستگیها و زبان بستگیها و دیگر مصائب دیگر، عشق به زندگی و امید به زیستن و آفریدن را در دل شاعر بیدار می نمود. از این دیدگاه، شاید بتوان طبیعت تهران را یکی از صمیمی ترین دوستان بهار دانست . شاهد این داعیه ی ما ، قصیده ی گلستان است. بهار ، این قصیده را در سال 1308و پس از گذراندن نخستین دوره ی اسارت خویش در زندان رضاشاه سروده است. شاعر ظاهرا از بند رها شده ، اما رهائی او تنها هنگامی رنگ حقیقت به خود می گیرد که خود را در برابر رخنمای زیبای طبیعت می بیند و ازنو آفرینی که بر درختان و دشت ها و جلگه ها نشسته درس می گیرد تا دل محزون خویش را مانند طبیعت به ترک حزن دعوت کند :

چون زیم محزون اکنون که جهان شد چو بهشت
به بهشت اندر یک دل نبود محزونا
خرمی بر ما شاید که به سالی زین پیش
رخت افکندیم از شهر سوی هامونا
همچو مسعود که بیرون شد از قلعه ی نای
عاقبت رفتیم از محبس ری بیرونا
دشت البرز کنون جای فقیرانه ی ماست
آن کجا بود نشستنگه افریدونا ......


خصوصیات زیستی و شهری :

بر خلاف طبیعت تهران که پایه ی الهامات بهار قرار می گیرد، و او را بر می انگیزد تا دست به آفرینش های نوید بخش و انگاره های زیبا بزند، محیط شهری مسیری خلاف را می پیماید و سبب سرودن اشعاری انتقادی تند و تیز می گردد. توصیفات بهارازشهر تهران سخت گزنده جاندار و زنده اند. از طریق آنها می توان سر و صدای غیر قابل تحمل شهر را شنید ، بوی نا خوش پاره ای اماکن عمومی را استشمام نمود ، آلودگی و منظر بد پاره ای از محلات شهر را مشاهده کرد. از حال و هوای اشعاری که در این رابطه سروده بر میاید که خصو صیات شهری تهران یکی از عوامل اذیت و آزار روحی بهار را تشکیل می داده است. شواهدی چند از شعر او می آوریم تا هم میزان این دلزدگی را بسنجیم و هم به توان شاعرانه و نوآوریهای بهار در بر خورد با بیان عوامل زندگی شهری بیشتر پی ببریم :

ماجرای واگون

در دهه های اولیه ی سال 1300خورشیدی تنها وسیله ی رفت و آمد همگانی شهر تهران منحصر به یک واگون اسبی بود. صدای آن گوش خراش و منظرآن نیز زشت و ناهنجار می بود. نه کارآئی لازم را داشت و نه بازدهی که از یک وسیله ی رفت و آمد شهری انتظار می رفت. بهار همچون دیگر مصلحان اجتماعی که آرزوی پیشرفت و تجدد را برای کشور خویش داشت، از آنهمه عقب ماندگی در زیست و ساخت شهری در رنج بود و به همین خاطر در سال هزارو دویست و نود و هشت خورشیدی قصیده ای سرود به نام ماجرای واگون و در آن یاد داشتها و بر داشتهای خویش را از آن واگن شهری شرح داد .

نخستین ایراد شاعر به آن وسیله ی نقلیه، از بابت سر و صدای آن است که به هنگام حرکت ایجاد می کرد . این شاعر تیز هوش و حساس به فراست در یافته بود که یکی از عوامل آلودگی محیط زیست عامل صداست که بر مغز و اعصاب انسان اثرات ناگواری می گذارد. بدین خاطر با طنزی که خاص اوست وبا واژه های آوائی چون دنگ دنگ و های های و آوردن تشبیهات جاندار از سر و صدای ناهنجار واگون گله می کند :

هوشم ز سر پریده از ماجرای واگون
از دنگ دنگ واگون ، از های های واگون....
سوهان مرگ گوئی در استخوان تراشی ا ست
چون روی ریل غلطد عراده های واگون
با گاری شکسته ، کز کوهپایه غلطد
یکسان بود به واقع سیر و صدای واگون .....

دیگر خصوصیاتی را که شاعر در این واگون عذاب آور به طنز می گیرد تنگنائی و منظر زشت و سرعت کم آن است:

زاسرار قبر و محشر آگه شود به یکبار
آنکس که جان سپارد در زیر پای واگون
آدم به روی آدم ، حیوان به روی حیوان
اینست یک اشارت از تنگنای واگون
اصحاب را به مقصد نزدیکتر رساند
گر چاروای لنگی باشد به جای واگون
با راکبان واگون همره رسد به خانه
افتد اگر چلاقی اندر قفای واگون ......

تأسف بهار از آن است که در پایتخت ایران از آثار علم و عمران خبری نیست و اگر هم هست" آنهم بدین فضاحت" ،" آنهم به این کثافت" :

در پایتخت ایران این بلعجب که نبود
زآثار علم و عمران چیزی سوای واگون
آنهم به این فضاحت ،آنهم به این کثافت
از ابتدای واگون تا انتهای واگون ..

در رهگذرها و هیاهوی شهری

مسأله دیگری که محیط شهرتهران را برای بهار عذاب آور می نمود سرو صدای ناهنجار آن بود. در سال 1308بهار، قصیده ای سرود با عنوان " از زندان " که در آن تصویرهائی بسیار گویا و پر توان از زندگی شهر تهران و گذرگاههای پر سر و صدای آن به دست داد . هر چند این قصیده ی بلند (75 بیت ) هنگام اسارت بهار در زندان سروده شده است ، ولی به دیده ی ما ، آنچه شاعر در این قصیده آورده ، مشاهداتیست که او در ذهن خود از زندگی شهری در تهران نگاه داشته بود . بی شک فضای نفرت آور زندان و رویاروئی آن بر یکی از پر جمعیت ترین و پر سر و صدا ترین گذرگاههای شهر، او را به نظم کشیدن مشاهدات بایگانی شده برانگیخته است .

اصطلاحات و ترکیباتی که شاعر در این قصیده به کار برده ابتکاری وگویاست. شاعر گوش به صداها و تصاویر شهری سپرده و همانها را در بند بند شعر خود گنجانیده است. بهار با ما می گوید که تا چه حد از صدای " چق چق پای ستور " و "همهمه ی خلق" ، " فر فر واگون " و "عرعر ماشین " ، "تق تق نجار" و "دمبدم حلبی ساز " ، "عربده ی بنز همچو کوس سلاطین ، " زنگ بی سیکلت " و " هفاهف موتورسیکلت " ، "تاق تاق گاری بی دین".... که فضای شهر را گرفته بود ، رنج می برد. از آنهمه بد تر "خرک دوره گرد و صاحب نحسش " بود و صدای روزنامه فروش که در گلوی هریکی تو گوئی گشته است تعبیه طبل اسکندر و خم روئین" ....

هست وثاقم به روی شارع و میدان
ناف ری و رهگذار خیل شیاطین
چق چق پای ستور و همهمه ی خلق
فر فر واگون و بوق و عر عر ماشین

تق تق نجار و دمدم حلبی ساز
عربده ی بنز همچون کوس سلاطین
زنگ بیسیکلت هفاهف موتو سیکلت
زین دو بتر طاق طاق گاری بی دین
کاخ بلرزاند و صماخ بدرد
چون گذرد پر زبار کامیون سنگین
وان خرک دوره گرد و صاحب نحسش
هر دو به هم هم صدا شوند و هم آئین .......
بد تر ازین هرسه روزنامه فروش است
زیر بغل دسته دسته کاغذ چرکین ...
در گلوی هر یکی تو گوئی گشته است
تعبیه طبل سکندر و خم روئین .....

بر رهگذارهای شهر که بهار آن را رهگذار شیاطین می نامد، منظر و صدای زشت گدایان و بیکاران را نیز باید افزود که روح حساس شاعر از آن سخت در عذاب بود. نه تنها به خاطر سر و صدا های آزار دهنده ی آن بلکه از آن رو که نشان آشکاری از ناهنجاری و بیعدالتی اجتماعی را دائما در برابر چشم می گذاشت. هیچ شهروند، عدالتجوئی با دیدن درماندگانی که از سر ناچاری تن به گدائی می دهند و یا به بهانه ی نقص عضو و بیماری با تکدی گذران زندگی می کنند، نمی تواند بی تفاوت بماند . شاعر و انسان دوستی چون بهارکه دیگر جای خود دارد.


از همه بد تر سرو صدای گداهاست
کاین یک و النجم خواند و آن یک یاسین
گوید آن یک بده به نذر ابولفضل
یک دوسه شاهی به دست سید مسکین
وآن دگر اندر پیاده رو به بم و زیر
نوحه کند با نوای نازک و غمگین
نره خری کج نموده پای، که لنگم
گاهی بر لب دعا و گاهی نفرین
پیرزنی چند طفل زرد نگونسار
گرد خود افکنده همچو بوته ی یقطین
یک طرف آید خروش دسته ی کوران
کوری خواند دعا و مابقی آمین
آید هر دم قلندر از پی درویش
همچون تشرین که آید از پس تشرین
ز اول صبح این بلا شروع نماید
وآخر شب رفته رفته یابد تسکین
تازه به بالین سرم قرار گرفته
بانگ سگانم بر آورند زبالین
هست خیابان زهول، بیشه ارمن
بنده چو بیژن در آن و خواب چو گرگین

از آلودگی اماکن عمومی :

آلودگی محیط زیست تهران تنها در مسأله ی سر و صدا وناهنجاری وسائل نقلیه ی عمومی و شهری خلاصه نمی شد. کمبود، و گاه نبود شرایط بهداشتی نیز از جمله معضلات و مشکلات زندگی در این شهر را فراهم میآورد. بها ر نیز به مانند هر انسان متمدن و جویای شرایط زیستی درست، از مشاهده ی این کمبودها، دل به درد میآورد ومشاهدات خود را ثبت می نمود. برای نمونه در رابطه با حمامهای عمومی شهر تهران در سال 1298 قصیده ی خزینه ی حمام را سرود و در آن تعابیر و مضامینی آورد، آنچنان جاندار و گویا که از خلال آن می توان به تعفن و آلودگی که در خزینه های عمومی آن روزگار وجود داشت پی برد :

افتاد به حمام رهم سوی خزینه
ترکید کدوی سرم از بوی خزینه ...
چون کاسه بز قرمه پر قرمه کم آب
پر آدم و کم آب بود توی خزینه
گه آبی و گه سبز شود چون پر طاوس
آن موج لطیفی که بود روی خزینه
گر کودک بی مو زخزینه به در آید
پر پشم شود پیکرش از موی خزینه
چون جمجمه ی مرده ی سی روزه دهد بوی
آن خوی که چکد از ابروی خزینه ....
پیکر شودش زرد به رنگ مگس نحل
هر کس که برون رفت زکندوی خزینه

بلای گل و مبتلای گل :

علاوه بر آنچه که تا کنون در بیان نارضایتی های بهار از شرایط زیستی و شهری تهران بر شمردیم ، می بایست ، وضعیت ساخت و ساز ناهنجار خیابانها ی تهران را هم افزود که زندگی شهری را بربهار و دیگر ساکنان شهر تهران بس ناگوار می ساخت. بهار خراسانی از آن نا هنجاریها و نا گواریهای شوارع تهران سخن گفته و تصاویر جانداری از خود به یادگار گذاشته است. قصیده پایتخت گل که در سال 1298 سروده شده ، نشانی دیگر از ابتکارات بهارو کاربرد زبانی سر شار از طنز و اشاره است از برای بیان موضوعی که گریبانگیرزندگی همه ی ساکنان پایتخت بود :
در پایتخت ما بگشادند بخت گل
شد پایتخت ما به صفت پای تخت گل
خوشگلتر از شوارع ری نیست کاندروست
صد گونه شکل هندسی از لخت لخت گل
گرتختی از بلور نهی بر کنار راه
در نیم لحظه اش نشناسی زتخت گل
یک رخت پاک باز نماند به شهر ری
گر آفتاب و باد نبندند رخت گل

بلای لاله زار

نا رضایتی بهار را ازشرایط زیستی شهر تهران را بدون شرح فساد و فجایعی که در پاره ای از محلات تهران حاکم بود نمی توان به پایان رساند. در رابطه با همینگونه نا روائی های اخلاقی، او قصیده ی لاله زار را سروده و در آن از سرنوشت شهروندانی صحبت می کند که خواسته یا ناخواسته پا بدین گونه محلات می گذارند و خرد خرد مجذوب پار ه ای فریفتنی های بد سر انجام می شوند. و در آخر امر، در اثر همینگونه کشش ها ی نا سالم با هزارگونه گرفتاری از قبیل بیماریهای جسمانی و پریشانیهای روانی و اخلاقی دچار می شوند و جان و مال و هستی و ارزش های انسانی خویش را درآن راهها از دست می دهند .
شیوه ی بهار در این قصیده، از نقطه نظر همخوانی درونمایه و نوع ترکیبات تحسین بر انگیز است. شاعر از جادوی پار ه ای کشش های بد عاقبت لاله زار صحبت می کند و اینکه گاه انسان نا آگاه به "خند خند" و "خرد خرد" در دام آنها می افتد. چون صحبت از افسون و جادو و فریبندگی در کار است، از آنرو لحن و ضرب و ساز قصیده ی او نیز معنی سحر و جادورا القاء می کند. ساختار آوائی که بهار به این قصیده داده در گوش می پیچد. در هر مصرع کلماتی همپایه را تکرار می کند و وزن و آهنگی خاص بوجود میآورد که تأثیر مضمون را دوچندان می سازد :

چون پای خرد خرد نهادی به لاله زار
خوبان به خند خند کشندت میان کار
زان خرد خرد ، خورده شوی در شکارشان
کان خند خند ، خنده شیرست بر شکار
الوان رنگ رنگ فرو هشته از یمین
خوبان طرفه طرفه روان گشته از یسار
زان رنگ رنگ ، رنگ شوی در خم فریب
زان طرفه طرفه ، طرفه در افتی به دام یار ....
گیرند دفعه دفعه زنان تنگ در برت
وز بوسه دانه دانه کنندت گهر نثار
زان دفعه دفعه ، دفعه کشد بر سرت بلا
زان دانه دانه ، دانه زند بر تنت هزار
امراض گونه گونه کند بر تنت هجوم
واملاح شیشه شیشه کشد در برت قطار
زان گونه گونه ، گونه سرخت شود تباه
زان شیشه شیشه، شیشه عمرت شود فکار .
سفلیس جسته جسته ،کند در تنت نفوذ
سوزاک رفته رفته زند بر سرت فسار

زان جسته جسته ، جسته و نا جسته منفعل
زان رفته رفته ، رفته و آینده شرمسار ...

سوم : دگرسانی های فرهنگی و اخلاقی

تا کنون با بخشی از مظاهر و انگیزه هائی که زندگی در تهران را برای بهار نا مطبوع ساخته بود آشنا شدیم. ولی باید گفت آنچه بیش از هر عامل دیگری زندگی در پایتخت را برای او ناممکن می ساخت، اخلاق و رفتار و طرز سلوک و فضای انسانی این شهر بود. شاعر جوان که از همان نخستین بر خوردها با مردم تهران دگرسانی خویش را با خوی وخیم آن مردم حس کرده بود، از این حس خود در قصیده ی سفرنامه یاد کرد ودر آن نوشت که ری را، در همان آغاز " کشوری خالی از مردم یافته است " :

به شهر ری شدم از دشت خاور
بدیدم کار ملک و کار کشور
بدیدم کشوری خالی ز مردم
همه دیوان فتاده یک به دیگر.......

از توان و تنش این حس" دگرسانی" در مدت اقامت بهار در ری ، نه تنها کاسته نشد، بلکه هر سال بر شدت و حدت آن افزوده شد . تا آنجا که هنگامیکه ، آن سفر کرده از پس سی سال اقامت در تهران به موطن خویش خراسان باز گشت در قطعه ای که فی البداهه و در پاسخ خوش آمدگوئی یکی از خویشان خودسرود ، از آن دلگیری قدیم خود از مردم ری چنین یاد کرد :

دلم از مردم ری سخت ملول است که نیست
هیچ پوشیده زکس کفر نمایان همه
لذت روح برم چون به خراسان گذرم
زآنکه محکم نگرم پایه ی ایمان همه

آری بهار خود را در تهران در زندان حس می نمود . حال و هوای انسانی آن گاه آنقدر برایش ناگوار مینمود که پناه به" سکوت شب آرام دیرپای" را به زندگی در روز و در تهران ، در آن "کریچه ی محنت " و در میان مردمی دگرسان ،تر جیح می داد. خود را همچون مسعود سعد سلمان می دید و تهران را زندان نای می شمرد . ولی این زندانی شدن را از دیدن و زیستن با " مردم کانای " شهرگوارا تر می دید. مسعود وار سر در زندان نای می نمود از مردم می گریخت و آن" نظم جان فزای" را یار تنهائی خویش می گرفت :


آشفت روز بر من از این رنج جانگزای
بخشای برمن ، ای شب آرام دیر پای....
من خود به شب پناه برم زازدحام روز
دو گوش و چشم بسته ز غولان هرزه لای
چون بر شود ز مشرق تیغ کبود شب
مغرب به خون روز کشد دامن قبای
زآشوب روز وارهم اندر سکوت شب
با فکرتی پریشان ، با قامتی دوتای
گویم شبا ! به صد گهر آبستنی و لیک
چندان دوصد زدیده فشانم تو را ، مزای ..
با روز دشمنم که شود جلوه گر به روز
هر عجز و نا مرادی ، هر زشت و نا سزای
من برخی شبم که یکی پرده بر افکند
بر قصر پادشاه و به سر منزل گدای .....
مردم گمان برند که من در حصار ری
مسعودم و ستاره سعد است رهنمای
داند خدای کا صل سعادت بود اگر
مسعود وار سر کنم اندر حصار نای
تا خود در این کریچه ی محنت به سر برم
یک روز تا به شام بدین وضع جانگزای
چون اندر این سرای نباشد به جز فریب
آن به که دیده هیچ نبیند در این سرای

اما به راستی چه جنبه ها و یا چه ویژگیهائی از خلقیات مردم تهران بود که شاعرخراسانی را چنین آزرده می ساخت که زندگی در زندان تنهائی و تاریکی شب را برایش بسی گواراتر از دیدن روز و زیستن با شهروندان تهرانی می نمود؟ پاسخ را از خود شاعر می جوئیم :

جرمیست مرا قوی که در این ملک
مردم دگرند و من دگرسانم .....
با دزدان چون زیم که نه دزدم
با کشخان چون بوم نه کشخانم
نه مرد فریب و سخره و زرقم
نه مرد ریا و کید و دستانم
پنهانم از این گروه ، خود گوئی
من ناصرم و ری است یمکانم

اما بهار ، از برای این دگرسانی خویش با مردم تهران و و خرده گیری از خلق و خوی آنان ، براهین ونکات چشم گیری در شعر خویش آورده است که ما به پاره ای از آنها اشاره ای می کنیم :

"ای عجب این خلق را هردم دگر سان حالتی است "

یکی از ایراداتی که آن شاعر خراسانی بر مردم تهرانی می گرفت همانا ضعف شخصیت و عدم پایداری در عقاید و باورهای شخصیشان بود . این ویژگی ، به دیده بهار نشست و برخاست را با تهرانیان دشوار می ساخت. از آنرو که هر کسی در حشر و نشر با همنوعان خویش نیاز بدان دارد که بتواند روی پاره ای از باورها و خصوصیات اخلاقی تکیه کند. حال آنکه از چشم بهار " تهرانیان را هردم حالتیست " . او باور داشت که مردم تهران در باورهای خویش ثبات رأی ندارند. قادر به تمیز نیک از بد نیستند. گاه سخن ظالم نزد ایشان پسندیده تر از پند ناصحی است که از روی حسن نیت ایشان را به راه درست هدایت می کند . از همین رو بهار آدم عاقل را آن می داند که از تهران و تهرانی حذر کند :

ای عجب این خلق را هر دم دگرسان حالتی است
گاه زیبا ، گاه زشت ، الحق که انسان آیتی است
آفت دین است و دانش ، آفت ننگست و نام
الحذر ای عاقل از تهران ، که تهران آفتی است....
ناصح ار پندی دهد گویند در آن حیله ایست
ظالم ار ظلمی کند گویند در آن حکمتی است...
گر زاحسان ضربتی زآنان بگردانی به مهر
حاصلت زان قوم در پاداش احسان، ضربتی است .......


"فنای الفت و عهد و فنای صدق و غمخواری"

سرزنش دیگر بهار از اخلاقیات مردم تهران ، عدم پایداری آنهاست در دوستی و پیوندهای انسانی . او تهرانیان را مردمانی " ابن الوقت " و فرصت طلب می دانست که در دوستی پایداری ندارند . " خصم تنگی " هستند و "یار فراوانی " :

فنای الفت و عهد و فنای صدق و غمخواری
درست آمد که اندر دوستی فانی است تهرانی
نورزد عشق با کس جز به قصد بردن جانش
بدین معنی ، رفیق و عاشق جانی است تهرانی
اگر مفلس شدی یاری زتهرانی مجو هر گز
که خصم تنگی و یار فراوانی است تهرانی
اگر تهرانیئی اندر وفاداری درست آید
مزور بایدش خواندن والا نیست تهرانی .

جای دزدی و اعوانی :

به نظر بهار ، تهران زمانه ی اوشهری بود غرق در فساد ودزدی و دوروئی. او بدین سبب خود را فراخور آن شهر نمی داند :
من نیستم فراخور این جای
کاین جای دزدی است و عوانی
دزدند ، دزد منعم و درویش
پستند پست ، عالی و دانی

دزدی و فساد و تباهی اخلاق را ، بهار به همه ی طبقات تهران از شاه و گدا ، سیاستمدار ، اعضای ادارات و احزاب سیاسی و مشروطه طلب و آزادی خواه تعمیم می دهد. در نزد عام و خاص، نوعی فرومایگی می بیند و همین را سبب سقوط عزت ایران می داند :


...طی کرد ری از بغی و شقا عزت ایران
ای ایران بر خیز که شد عزت ری طی ....
شاهی است در این شهر که جز زر نشناسد
خلقی که ندانند به جز چنگ و دف و نی
نسوانی پر شهوت و پر سوزنک و کوفت
مردانی بی همت و بی غیرت و لاشی
درباری ننگین و گدا و متملق
اعیانی بد فطرت و دزد و دغل و غی
اعضای اداراتی کور و کچل و لوس
احزاب و وزیرانی شوم و بد و بد پی
مشروطه پرستانش بی علم و خل و جلف
آزادی خواهانش بی خون و رگ وپی
نه شیوه ی ملیت و نه رسم تمدن
نه رابطه طایفه ، نه قاعده ی حی

کجا هر گز توان گفتن که ایرانیست تهرانی !!!

امادر دیده ی بهار، در میان کجرویها و ناهنجاریهای اخلاقی تهرانیان، آنچه نابخشودنی تر و سرزنش بر انگیزتر میآمد، بی تفاوتی و بی خبری آنان نسبت به سر نوشت وطن بود. آن مدیحه سرا و دوستدار وطن بر پشت کرد و بی مهری تهرانیان نسبت به وطن آنچنان باور داشت که حتی برای آن پیشینه ای تاریخی قائل بود و ایمان داشت که تهرانیان را از دیر بازبا عرق میهن دوستی سرو کاری نبوده و در حالیکه در هنگامهای بزرگ و هولناک تاریخی، اهالی دیگر سرزمینهای ایرا ن در جنگ و نبرد و نگه داشت وطن تلاش می نموده اند، تهرانی در پی عیش و تناسانی بوده است :


دمادم در پی عیش و تناسانی است تهرانی
زبغدادی و کوفی نسخه ی ثانی است تهرانی
به هنگام حوادث گر بنای امتحان آید
چو پیش لشگر افغان صفاهانیست تهرانی
گر ایرانی بود باری خراسانی و تبریزی
کجا هر گز توان گفتن که ایرانیست تهرانی
چو می بندد خراسانی به پر خاش مغولان صف
غنوده اندر آن سرداب پنهانیست تهرانی
چو آذربایجانی می زند با روسیان پنجه
پی یغمای رشتی و خراسانی است تهرانی
چو شیرازی کند با لشکر شیبانیان کوشش
اسیر بند غفلتهای شیطانی است تهرانی ...

این باور را در شعر " ذم ری " پرورش بیشتری می دهد و اشاره به "بسا سلاله ی شاهنشاهان" می کند که حشمتشان در ری طی شد و از "بسا بزرگان چو آل بویه کاندر این شهر زار گشته اند و دور آنان طی شد" مثال می آورد . از آن رو که به دیده ی بهار این شهر همواره " بنگه اوباش " بوده است و " جایگاه رنود " همیشه " مهد خرافات" بوده است و گاهواره ی غی ( ذم ری بیتهای 5 تا 9) . هم در این قصیده است که از هنگامها و هنگامه هائی در تاریخ ایران یاد می کند که ری نقش شومی بازی کرده است. عاقبت ، خشم آن خراسانی ایران پرست، نسبت به ری (تهران) تا بدان پایه می رسد که علاج ایران را نابودی ری بر می شمارد :

اجل پیام فرستاد سوی کشور ری
که گشت روز تو کوتاه و روزگار تو طی .....
بسا سلاله ی شاهنشهان که حشمتشان
گذشته بد ز سر تا ج خانواده ی کی
که در تو جای گزیدند و خوار و زار شدند
چو آل بویه که شد در تو دور آنان طی ...
از آن قبل که تو شومی و شومی از در تو
به ملک در شود آنسان که باده در رگ و پی
هماره بنگه اوباش و جایگاه رنود
همیشه مهد خرافات و گاهوار ه ی غی
به یاد آر کز آشوب توپ استبداد
شد آفتاب تو تاریک و نو بهار تو دی
به یاد آر که دادی تو هفده شهر به روس
زملک ایران، آنگه که طفل بودی هی !
به یاد آر که بودی عبید اجنبیان
از آن زمان که نبشتند بر تو هذالری
علاج ایران نبودجز این که صاعقه ایت
به شعله محو کند ، کآخر الدوا الکی

بهار در نقد اخلاق و خصوصیات مردم تهران ، گاه ، تا آنجا پیش می رود که باب شدن پاره ای از رفتارها و عادات ناپسند را در سایر ایالات ایران ، از چشم مردم تهران می بیند. برای نمونه در قصیده ی سرگذشت شاعر هنگامیکه از دوران خوشی که در خراسان داشته صحبت می کند و از محیط پاک آن دیار زادگاهی و رفتار یاران همشهری یاد می کند، علت آن پاکی و آن فرزانگی را در این می بیند که " کز اخلاق نا پاکان ری ملت خراسان ، هیچ مستحضر نبود " :

.....حال ما با حال حاضر فرق وافر داشت زانک
صافی افکار را درد نفاق اندر نبود
دشمنی ها اینچنین پر حدت و وحشت نبود
دوستی ها نیز از اینسان ناقص و ابتر نبود
تهمت و تو هین و هو کردن نبود اینقدر باب
ور کسی می گفت زشتی ، خلق را باور نبود
علتش آن بود کز اخلاق نا پاکان ری
ملت پاک خراسان هیچ مستحضر نبود
زین فکل بندان لوس کون نشوی نا درست
یک تن از تهران به مرز خاوران رهبر نبود
بی وفائی و دو روئی و نفاق و نا کسی
در لباس عقل و دانش ، زیب هر پیکر نبود ....


چاره جوئی ازدماوند :

اما اوج بیزاری بهار از تهران را در قصیده ی دماوند می یابیم . آنجاست که عاطفه ی شاعر با نیروی تخیل پیوند می خورد و از دماوند از آن مادر سرسپید نیروئی شگرف از برای نابودی ری میآفریند . گفت و گوی بهار با دماوند، نشان ازبیزاری و نفرت عمیقی می دهد که دراعماق وجود شاعر، جای گرفته و همچون آتش فشانی خاموش در انتظار خروشی کارساز است. بهار میان خود و این کوه سراسر آتش ، اما خاموش، همسانی زیبائی بر قرار می کند. او را پند می دهد که از خاموش نشستن و آتش دل در سینه افسردن بپرهیزد وگرنه چون او یکی سوخته جان خواهد شد که آن آتش نهانیش هر دم جان او خواهد سوخت :

ای دیو سپید پای در بند
ای گنبد گیتی ای دماوند ....
تو مشت درشت روزگاری
از گردش قرنها پس افکند
ای مشت زمین بر آسمان شو
بر ری بنواز ضربتی چند
... توقلب فسرده ی زمینی
از درد ورم نموده یک چند
تا درد و ورم فرو نشیند
کافور بر آن ضماد کردند
شو منفجر ای دل زمانه
وان آتش خود نهفته مپسند
خامش منشین سخن همی گوی
افسرده مباش خوش همی خند
پنهان مکن آتش درون را
زین سوخته جان شنو یکی پند
گر آتش دل نهفته داری
سوزد جانت به جانت سوگند .....

بهار، پیوند میان خود و دماوند را بدان قدر ژرف می بیند که او را وعده می دهد که آن "ژرف بند" را که سبب خاموشی او شده از دهان او بر دارد حتی اگر بند از بند او بگشایند:
بر ژرف دهانت سخت بندی
بر بسته سپهر زال پرفند
من بند دهانت بر گشایم
ور بگشایند بندم از بند

سپس از آن مادر سر سپید در خواست می کند که " تر کیبی بی مماثل و معجونی بی همانند از نار و سعیر و گاز و گوگرد ، از دود و حمیم و صخره و گند، از آتش آه خلق مظلوم و از شعله ی کیفر خداوند بسازد و آن را همچون ابری ، بارانش از هول و بیم و آفند ، بر سر ری بفرستد تا اساس و بنیان این شهر را که بر تزویر نهاده شده از بنیان بر افکند .......
... ای مادر سر سپید ! بشنو
این پند سیاه بخت فرزند
بر کش زسر این سپید معجر
بنشین به یکی کبود اورند
بگرای چو اژدهای گرزه
بخروش چو شرزه شیر ارغند
ترکیبی ساز بی مماثل
معجونی ساز بی همانند
از نار و سعیرو گاز وگوگرد
از دود و حمیم و صخره و گند
از آتش آه خلق مظلوم
و از شعله ی کیفر خداوند
ابری بفرست بر سر ری
بارانش ز هول و بیم و آفند
بشکن در دوزخ و برون ریز
باد افره کفر کافری چند
بفکن زپی این اساس تزویر
بگسل زهم این نژاد و پیوند
زین بی خردان سفله بستان
داد دل مردم خردمند



3- ستایش خراسان

همانگونه که در صفحات پیش آوردیم در اشعاری که بهار در رابطه با مفهوم شهر-وطن سروده ما به سه درون مایه ی اصلی بر می خوریم :
شکوه ی دوری از خراسان ، انزجار از تهران و ستایش خراسان

آنچه تا کنون آوردیم ، در رابطه با بیزاری بهار از تهران و انگیزه ها و دلایل آن بود . حال می پردازیم به درونمایه ی دیگر یعنی ستایش او از خراسان که چنانکه در ابتدای این بحث اشاره کردیم ، جنبه های گوناگون آن به هنگام اقامت بهار در تهران در ذهن او شکل گرفته است.

در رابطه با بازتاب عشق به وطن خراسانی و جنبه های گوناگون آن در شعر بهار،نیز چند پر سش اصلی را می توان مطرح نمود :
آیا کشش او نسبت به آن دیار زادگاهی بیشتر جنبه جغرافیائی و اقلیمی دارد یا جنبه ی قومی وتباری ؟آیا یاد مناظر و جلوه های طبیعی ، مانند آن آسمان فیروز ه ای و دشتها و باغها و راغهای خراسان است که سبب سرودن حسرتنامه های بهار برای آن خاک زادگاهی می شده است ؟ یا یاد خانه و خانمان و مکانی که او کودکی و نو جوانی خویش را در آن گذرانده است ؟ نقش تاریخی که خراسان در تاریخ فرهنگ و ادب و زبان و استقلال سیاسی ایران در طی قرون و اعصار گذشته بازی کرده و آشنائی شاعر بدانها تا چه حد در آفرینش آن ستایشنامه های منظوم در باره ی خراسان تأثیر داشته است ؟

بی شک هر یک از این عوامل در آفرینش مفهوم خراسانی وطن در ذهن بهار ، تأثیری وافر داشته اند . اما مسأله و پرسش اصلی در این است که کدامیک بر دیگری ارجحیت داشته وزبان شاعر را کدام جنبه بیشتر به خراسان گوئی و خراسان جوئی ، وا می دارد ؟ در صفحات آینده کوشش ما بر آن خواهد بود تا با بهره گیری از شعر بهار، هریک از این جنبه ها و پایگاه آن را در ذهن و زبان بهار مورد سنجش قرار دهیم.

خانه و خاندان :

نخستین یاد هر انسانی از زادبوم، به آشیانه ای که در آن پا به هستی گزارده ودر آن نشوو نما نموده است بر می گردد. از آنجاست که اولین مفاهیم وطن در بعد بومی آن در ذهن پرورش می یابد. از این رو پاره ای از پژوهشگران در تعریف از مفهوم وطن، در بعد زادگاهی آن، غیر از شرط زاده شدن، شرط نشوو نما را نیز آورده اند. وطن را تنها جائی نمی شمارند که انسان در آن زاده شده باشد.می بایست در آن پرورش یافته و کسب اولین خاطرات زندگی را نیزبه همراه داشته باشد. خانه در حقیقت کوچکترین واحد وطن در بعد زادگاهی آن است. اما یاد کرد از آن همواره هم با خوش لحنی و خوش حالی همراه نیست. این پدیده ایست نسبی و بستگی بدان دارد که دوران طفولیت، در چه حال و هوائی گذشته باشد .پاره ای را یاد آوری از حال و هوای خانه وخویشان و وابستگان، چندان خوش نیاید. ولی این گونه که از سرنوشت نامه های بهار بر میآید، او دوران کودکی خود را در محیطی آرام و دور از ستیزه و در خانه ای سر شار از گل و شعر و مهربانی و هنر گذرانده است. پدر و مادرش به گواهی خود او " از هر جهت به یکدیگر شبیه بودند و از حیث تعصب و بستگی به دیانت و ایمان و تقوی، اختلاف سلیقه در میان آنان نبود. هر دو از حیث خانواده و معیشت خانوادگی در یک ردیف بوده و یکی را مزیتی بر دیگری نبوده است. نزاع و ماجرا های بین الزوجین، هیچوقت به وقوع نپیوست و هر گز از یکدیگر ناراضی دیده نشدند .... حیاط خانه ی پدری او انباشته از گل بود و عشق به زیبائی گل را از همان حیاط خانه به ارمغان برده است .
طرفه آنکه در مفهوم شهر- وطنی بهار، خانه و خاندان، به خاطر یادهای خوشی که شاعر از آنها در خاطر دارد، بهر ه ای نمایان دارند. باز تاب این بهره را در اشعاری که در غربت در باره ی خانه و خانمان خویش سروده می توان دید .
نخستین باری که بهار از خانه و خاندان خراسانی خود و با لحنی حسرت آمیز یاد می کند، در شعر سفرنامه ی اوست. هرچند این شعر را در سال 1290 و پس از باز گشت از تبعید نه ماهه به مشهد سروده، ولی ما آنرا در بطن یاد آوری از وطن در فضای برونمرزی می گذاریم. مفاهیم و مضامین آن به دیده ی ما در غربت و هنگام دوری شاعر از سرزمین مألوف شکل گرفته است .
در سرتاسر شعر سرور و وجدی بی پایان موج می زند . شاعر از باز گشت به مشهد مسرور است و از باز یافت خویشان و اقوام و "سرزمین نغز خراسان" ، اظهار شادمانی می کند. از بر خورد خویش با مادر می گوید و از زبان مادر به شکرانه آنکه غربت این فرزند خراسانی به سر رسیده شکر نامه ای می سراید و او را از سرگیری غربت باز می دارد :

...چو مادر مر مرا رخ زی سفر دید
گلاب افشاند از آن دو تازه عبهر
مر ا گفت ای نهاده دل به محنت
مگرت از آهن و سنگست پیکر
تو رفتی و من ایدر چشم بر راه
بماندم تا تو کی باز آئی از در
چو اکنون آمدی لختی بیاسای
منه بر خویشتن رنج مکرر
پس از غربت مکن غربت فراهم
پس از هجران مخر هجران دیگر.....
بدو گفتم که مردان زمانه
کز ایشان نام باقی مانده نی زر
به محنت کار گیتی راست کردند
نه با زلف کج و بالای دلبر ......
هنوزم ناله اش پیچیده در گوش
کجا بد مر مرا بگرفته در بر
هنوز آن چشم سرخ و چهر محزون
به پیش دیده ام باشد مصور
هنوز آن مژگان اشک پالای
مرا در دل خلد مانند نشتر
برادر را گرفتم اندر آغوش
نهادم چهره بر رخسار خواهر .......

یاد حال و هوای خانه

همانگونه که خاندان یکی از پایه های پیوند شاعر را با وطن خراسانی می سازد ، حال و هوای خانه و یادگارهای آن نیز در این پیوند جای خود را دارند . بهار را یاد آوری از فضای فرح بخش و آرام خانه ، سادگی آن زندگی در "خانه ای شخصی " و مبلی ساده و قدری کتاب " ....در حسرتی عمیق فرو می برد و انگیزه ی سرودن حسرت نامه ای می شود که در آن یادهای کودکی و جوانی او یک به یک زنده می گردند . آن دوران که شاعر را" بندی بر پای نبود و جز می اندر دست و جز عشق در سر نبود"، همان روزها که در کنار دوستان فارغ بال می زیست وهمواره رفتی و آمدی و شاعری و مه روئی و خنیاگری در کنار داشت. آن یادها در تهران و در دورانی سخت، سر و جان شاعر را می رباید و او را به آن دوران سبک بالی و عیش و سرور که در خراسان زادگاهی برایش میسر بود می کشاند :

یاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود
جز می اندر دست و غیر از عشقم اندر سر نبود
خوبتر از من جوانی خوشکلام و خوشخرام
در میان شاعران شرق ، سر تا سر نبود
در سخنهای دری چابکتر و بهتر زمن
در همه مرز خراسان ،یک سخن گستر نبود
سال عمر دوستان از پانزده تا شانزده
سال عمر بنده نیز از بیست افزونتر نبود
بیست ساله شاعری ،با چشمهای پر فروغ
جز من اندر خاوران معروف و نام آور نبود
خانه ای شخصی و مبلی ساده و قدری کتاب
آمد و رفتی و ترتیبی کز آن خوشتر نبود
مادرم تدبیر منزل را نکو می داشت پاس
پاسداری در جهانم بهتر از مادر نبود ..
شعر می گفتیم و می گشتیم و می بودیم خوش
بزم ما گه گاه بی مه روی و خنیاگر نبود ......

اگر نگاه سراسر حسرت شاعر را در این سروده با انچه که در قصیده ی مرگ پدر(1284) آورده مقایسه کنیم، به تحول و دگرگونی او از پس ده سال دور زیستی ، از خراسان پی می بریم . آن قصیده را بیزاری و گریز از زندگی در زاد بوم انباشته است و این یک را سراسر عشق و حسرت و یادهای خوب انباشته است .

افسون طبیعت خراسان :

هنگام پژوهش درباره جنبه های گوناگون اشعار بهاردر دوران نخستین زندگانی او در خراسان ، بدین نکته بر خوردیم که جلوه های طبیعت در سرو ده های این دوران، از ویژگی و بر جستگی خاصی بر خوردار نمی باشند. یاد آور شدیم که آنچه شاعر، در باره ی طبیعت زاد بوم خویش آورده، بیشتر جنبه ی کلیشه ای داشته و تقلیدی از شاعران کهن خراسانیست. رنگهای اقلیمی طبیعت خراسان را باید در اشعاری که بهار در دوران اقامت خود در تهران به یاد آن سرزمین نغز و پر خاطره سروده است جست و جو نمود . اما این یاد آوریها ،بر خلاف اشعاری که او در رابطه با طبیعت تهران سروده، از استقلال موضوعی بر خور دار نیستند. نگاره های او، در میان اشعاری می آیند که اغلب مضامینی سیاسی و اجتماعی و گاه برده هائی ازعواطف و زندگی شخصی شاعر دارند. برای نمونه قصیده ی دل شکسته ، با شکایت از زندگی در تهران اغاز میشود و می رساند که آن سراینده ی خراسانی خود را فراخور این شهر" تهران " نمی داند و آرزوی بازگشت به خراسان را دارد. یاد خراسان، شاعر را به یاد آوری از ارزشهای سیاسی و تاریخی آن می کشاند و پس ازآن نقشی هم از طبیعت زیبای خراسان میآورد . یاد از آن کوهسار دلکش می کند کز آن سرود دلنشین شبانی به گوش می رسد .
سیراب باد خاک خراسان
وایمن زحادثات زمانی
در نعمتش مباد کرانه
در مردمش مباد گرانی
آن بنگه شهامت و مردی
آن مرکز امیری و خانی ....
آن کوهسار دلکش و احشام
وان دلنشین سرود شبانی
وآن شاعران نیکو گفتار
الفاظ نیک و نیک معانی ....

در قصیده ی در حال تب ، شاعرعشق و کششی را که نسبت به خاک و آسمان و مظاهر فرهنگی و تاریخی خراسان دارد ،با عاطفه ی خویش در میآمیزد. او میان تب و تابی که سرو جان او را گرفته از طرفی و آسمان پیروزه فام و پهنه ی فیروزه گون زاد بومش نوعی گیرو داری شاعرانه می آفریند. تا بدانجا که چون به یاد آن سرزمین زادگاهی خون ازمژگان بر می گشاید، خاک مشک اندای او همچون اشک های شاعر ارغوانی حله در بر می کند. و یا هنگامی که با یادکرد از آن سرزمین، از دل آه بر می آورد، از نهیب او آسمانش با صد هزارچشم شب پیما تا سحر بیدار می ماند. اینجا دیگر تنها توصیف طبیعت در میان نیست بلکه سخن از یگانگی میان شاعر و عناصر اقلیمی میرود. این بدان معناست که در جهانی خیالی، طبیعت زادگاه به عاطفه ی شاعر پاسخ می دهد و همرنگ و همدرد آلام او می شود :

.....چون زمژگان بر گشایم خون به درد زاد و بوم
ارغوانی حله پوشد خاک مشک اندای او
از نهیب آه من ، بیدار ماند تا سحر
آسمان ، با صد هزاران چشم شب پیمای او .....
هست در چشمم به از این گنبد پیروزه فام
پهنه ی بجنورد و آن پیروزه گون الگای او ...

این همسازی را در ابیاتی فراتر ، هنگامیکه بهار از آمیزش " کیمیای فکرت خویش با خاک خراسان صحبت می کند و ارزش خاک آنرا در پیش چشم از سیم و زر فراتر جلوه می دهد، بیشتر در می یابیم :

کیمیای فکرت من ساخت زر از خاک راه
باز آن زر خاک شد از تاب استغنای او
خوشترست از سیم و زردر چشمم آن خاکی کزآن
بر دمد با کاسه ی زر نرگس شهلای او
دلرباتر از زر سرخست و از سیم سپید
نزد من مرز گل و خاک سیه سیمای او .....

با وجود چنین پیوندی که میان شاعر و خاک خراسان وجود داشته ، آن عجب نیست؛ اگر در بیت بعدی گفته باشد :
می زنم روز و شبان داد غریبی در وطن
زین قبل دورم زشهر و مردم کانای او
ای دریغا عرصه ی پاک خراسان ، کز شرف
هست ایران چهر و او خال رخ زیبای او .....

رنج گران بهار از برای دوری از طبیعت خراسان گرانتر می گردد هنگامی که صحرای طوس و طابران و زشک و عنبران را در خاطر میآورد، آنهم در میان قصیده ای که حکایت حال و هوای نا خوشایند شهریست که بهار در آن زندگی می کند، یعنی تهران، همان شهری که آن را بئس المقر و برزن دیو دد می خواند و مهتران و خواجگانش را بی خرد خطاب می کند :

فریاد از این بئس المقر وین بر زن پر دیو و دد
این مهتران بی هنر وین خواجگان بیخرد ....

بهار صدها نکته از فضای نا دلچسب زندگی در تهران میآورد و در میان قصیده، از دوری از خراسان سخن به میان میآورد وسپس یاد مناظر زیبای دهات و آبادیهای با طراوت خراسان را در دل زنده می گرداند. این رفت وبازگشت ذهنی او به آن دیارزادگاهی ، به دیده ی ما هیچ گونه دلیل دیگری جزدلتنگی شاعر برای مظاهر طبیعی خاک زادگاهی او که بادوران جوانی و سبکبالی او پیوند خورده ندارد. یاد آوری از آنها گوئی شاعر را از برای جستن حال و هوای پاک آن دیار زادگاهی، پروازی خیالی میدهد :

دور از خراسان گزین ، در ری شدم عزلت گزین
مویان چو چنگ رامتین ، نالان چو رود باربد ....
دارم به دل رنجی گران از یاد زشگ و عنبران
صحرای طوس و طابران الگای پاز و فارمد
آن رود باران نزه از قلهک و طجرشت به
نوغان در و شاهانه ده ،مایان و کنگ و ترغبد
در گرمسیرش راغها در آبدانها ماغها
در کاخها و باغها هم بادغد هم آبغد ....



ارزش های فرهنگی و تاریخی خراسان

اما آنچه که افزون بر انگیزه های قومی و عناصر مادی و طبیعی ، تحسین شاعر را برای خراسان بر می انگیزد ، سوابق در خشان تاریخی و فرهنگی آن خطه و به ویژه نقشیست که همواره در طول تاریخ دور و دراز ما، در پاسداری ازاستقلال سیاسی و اعتلای فرهنگی و ادبی ایران ، بر عهده داشته است. با آگاهی از این پیشینه است که بهار، خراسان را سر زمین "شاعران نیکو گفتار" خطاب می کند ، سرزمینی که در هر گوشه و کناری از آن، از مرغزار توس گرفته تا شهر نشابور و پهنه ی بجنورد و خطه ی کشمر نشانی از بزرگی و نمادی از دیرینگی به چشم میخورد. ببینیم بهار چگونه پار ه ای از این نشانه ها را یک جا در قصیده ای گویا در کنار هم گرد می آورد وبه خاطر دوری از آن نشانه ها زبان دریغ و حسرت سر می دهد :

..ای دریغا مرغزار توس و آن بنیان نو
بر سر گور حکیم و شاعر دانای او
آی دریغا شهر نیشابور و آن ریوند پاک
کاذر برزین فروزان گشت از رستای او
کرده چون شاپور شاهنشاه ، شهرش را به پای
خفته چون خیام شخصی پاک در صحرای او
ای دریغا خطه ی کشمر که دست زردهشت
کشته سروی ایزدی در خاک مینو سای او ...



خراسان در دیده بهار سرزمینی است که فرزندان بر جسته ای به تاریخ ایران سپرده است. فرزندانی که در نگاهداری این مرز و بوم همواره کوشیده اند و از خود رادمردیها نشان داده اند. با در نظر داشتن این رادمردیهاست که بهار ، آن خطه ی زادگاهی را " بنگه شهامت و مردی " ، " مرکز امیری و خانی " ، "مفتخر به تاج سپاری " ، و "مشتهر به شاه نشانی" می نامد :

سیراب باد خاک خراسان
وایمن زحادثات زمانی
در نعمتش مباد کرانه
در مردمش مباد گرانی
آن بنگه شهامت و مردی
آن مر کز امیری و خانی
آن مفتخر به تاج سپاری
آن مشتهر به شاه نشانی
بیرون کشیده ملک به شمشیر
از چنگ با هلی و کنانی
ز افغان و روس و تر ک ستانده
کشور به فر ملک ستانی

همه فخر بهار به خراسان از آن است که این سرزمین و مردمش از دیرینه ایام در بدست آوری و نگاهداری استقلال سیاسی و فرهنگی کشور در برابر بیگانگان سخت کوشیده اند و تاریخ این سرزمین بخشی از تاریخ وطن پرستی در کشور ماست. هرچه پژوهش آن شاعر بلند آوای خراسانی، در باره ی پیشینه ی تاریخی آن خطه عمیق تر میشود، به همان نسبت، بازتاب آن یافته ها در شعر او جلا و جلوه ی بیشتری می یابند. برای نمونه دربخشی از قصیده ی مجلس چهاردهم که به سال 1323 و در شرایطی بحرانی سروده شده، بهارنقش تاریخی خراسان را در نگاهداشت استقلال ایران در مقاطع گوناگون تاریخی بر می شمارد وهم از آن خطه ی شجاعان می خواهد تا یک بار دیگر بر خیزد و کشور را از چنگ بیگانگان نجات بخشدو روا ندارد که به نام او نمایندگانی که شایستگی آن رسالت خراسانی را ندارند به مجلس راه یابند و نام دیرین او را پست سازند:

......ای خراسان تو به هر فترت و هر حادثه ای
سپر ایران بودی به سنین و به شهور
جیش یونان را راندی تو به تیغ از ایران
خیل مروان را کردی تو به مردی مقهور
سر بداران دلیر تو از ایران کندند
ریشه ی دولت منحوس طغاخان تیمور
آل طاهر زتو دادند به بغداد جواب
آل لیث از تو گر فتند به شاهی منشور
آل سامان زتو و دولت غزنی ز تو بود
وز تو شهنامه بر اوراق شد مسطور
نادر از نادره اقلیم تو بر خاست که کرد
خاک ایران را خالی ز سه خصم مغرور
ای خراسان زچه بنشسته و ساکت نگری
تا به نام تو دوانند به هر گوشه ستور
زین وکیلان که تو منشور وکالت دادی
نام دیرین تو شد پست الی یوم نشور..
عجبم تا زچه این سرد مزاجان خنک
گشته مبعوث چنان قوم غیور محرور

در باره ی ستایش بهار از ارزشهای فرهنگی و تاریخی سرزمین خراسان میتوان شواهد بسیاری آورد. در این راستا، اما گرد آوری شاهنامه همچون ستاره ای در کارنامه ی فرهنگی خراسان می درخشد. بهار، که خود از شیفتگان تاریخ و فرهنگ و زبان ایران باستان بود، هرگز از یاد نمی برد که این به همت بزرگان و شاعران خراسان بود که شاهنامه گردآوری و به نظم کشیده شد. در قصیده ی آفرین فردوسی(دیوان ص658) به پیشینه گردآوری شاهنامه در خراسان اشاره می کند و نام بزرگانی چون امیر چغانی که دقیقی را به گردآوری شاهنامه تر غیب کرد، تا احمدبن سهل مروزی که اخبار رستم را با کمک آزاد سرو به دست آورد و ابومنصور عبدالرزاق که شاهنامه ی ابومنصوری را فراهم آورد ذکر می کند و کوششان را پاس می دارد ، تا میرسد به دانای توس که " درهای ثمین شعوبیان "و باورمندان به زنده سازی زبان و فرهنگ پیشینیان را در کتاب خود گرد میآورد:


نامه ی شاهان به دست موبدان آماده گشت
وز بز رگان خراسان یافت پیوندی چنین
دفتر گشتاسب را میر چغانی زنده کرد
کارنامه ی روستم را احمد سهل گزین
بازش اندر توس گرد آورد بو منصور راد
داستانی شد به شیرینی ، همال انگبین
پس برون آمد ز پاز توس برنا شاعری
هم خردمندی حکیم و هم سخن سنجی وزین
بود دهقان زاده ای دانشوری خوانده کتاب
وز شعوبی مردمش در گوش درهای ثمین .....
پس بیاهنجید شکر زای کلک عسکری
شکرستانی روان کرد از کلام شکرین ....
خود به کام خویش و گنج خویش کرد این شاهکار
نه کسش فرمود هان و نه کسش فرمود هین ....
آنچه گفت اندر اوستا زردهشت و آنچه کرد
اردشیر بابکان تا یزدگرد بآفرین
زنده کرد آنجمله فردوسی یه الفاظ دری
اینت کرداری شگرف و اینت گفتاری متین
معجز شهنامه از تاتار، دهقان مرد ساخت
وز نی صحرا نشینان کرد چنگ رامتین
با درون مرد ایرانی نگر تا چون کند
این مغانی می که با بیگانگان کرد اینچنین



جمع بندی و فرجام سخن:

مفهوم وطن در بعد اقلیمی ( شهرـ وطن) را در شعر بهار بر رسی کردیم و حال آنچه که به عنوان جمع بندی و فرجام سخن می توانیم گفت از این قرار است:
از دید بهار وطن، در بعد شهری زادگاهی آن سرزمینی است که انسان در آن زاده شده و در آن نشو ونما نموده است.حتی اگر گوهر و نسب او از خطه ای دیگر باشد. ( نغمه آمد ز نی آما هنر از نائی بود). این مفهوم در ذهن و زبان بهارطیف وسیعی به خود می گیرد و ابعاد آن گاه از خانه ای که بهار در آن به دنیا آمده و بزرگ شده ، تا خراسان بزرگ گسترش می یابد. دگرگونی و تحول شخصیت این شاعر و به ویژه بر خورد او با تهران، اما، در شیوه ولحن او در رابطه با مفهوم وطن در بعد شهری ـ ولایتی آن، تأثیری به سزا دارند. بدین خاطر بررسی خود را برای باز نمودن اشعاری که بهار در این رابطه سروده، به دو دوره ی درون و برون مرزی بخش نمودیم . از آنرو که تجربه و آزمون شعر بهار به ما نشان داده بود که این در محیط تهران است که یاد خراسان در ذهن بهار رنگ و شکل می گیرد. هر قدر ازاقامت آن فرزند خراسانی در تهران بیشتر می گذرد، بر میزان عشق او به سرزمین زادگاهی افزوده می گردد. وبه همان نسبت، میزان دلزدگی او نسبت به تهران شدت و حدت می گیرد. در رابطه با این گیرو دار روحی و ذهنی بهار، با بهره گیری از اشعار او ، دلایل و براهینی نیز آوردیم و کوشش نمودیم که انگیزه های او را از دلزدگی از تهران و عشق به خراسان نشان دهیم.
در این روند به این نتیجه رسیدیم که دلزدگی بهار از تهران دلایل اقلیمی و جغرافیائی نداشت. حتی نوعی شیفتگی به طبیعت زیبای تهران در دل و جان شاعرمشاهده کردیم که سبب آفرینش تابلوهای زیبائی همچون سرد سیر درکه یا دامنه ی البرز و قصیده ی گلستان شده بود. مسائل زیست ـ شهری تهران همچون وسائل رفت و آمد عمومی ، آلودگی اماکن و سرو صدا و وضع شوارع و راهها، البته در پرداخت نارضایتی بهار از زندگی در تهران تأثیر داشته اند، اما عمده ی انگیزه ی ناخرسندی بهاردارای ماهیتی اخلاقی و فرهنگی است. او خود را با مردم تهران دگرسان می دید. و آنچه بیش از هر چیز اورا بر سر خشم می آورد، بی مهری تهرانیان نسبت به سرنوشت وطن بود. او پاره ای از اخلاقیات و روحیات مردم پایتخت را با آرمانهای ایرانی و ایرانیت در تضاد می دید. فضای پر تنش سیاسی و اجتماعی همزمان بهار نیز به پرداخت این باور یاری می رساند. پرتوان ترین قصاید بهار در نقد اخلاقیات مردم تهران در دوره های سخت و بحرانی نوشته شده اند. در روزهائی که تهران مبدل به مرکز انواع دسایس سیاسی و زد و بندهای شگفت آور دیپلماتیک برای ربودن امتیازات شده بود. و این را بهاراز چشم محیط سیاسی تهران می دید.
در رابطه با شیفتگی بهار نسبت به خراسان نیز ، با بهره گیری از شعر بهار دلایلی را آوردیم و به این نتیجه رسیدیم که کشش او به این زادبوم هم جنبه های قومی دارد و هم دلایل اقلیمی و جغرافیائی. ولی پس از بر رسی و رویاروئی اشعاری که بهار در رابطه با خراسان سروده، به یقین می توان ابراز داشت که عشق اوبه خراسان ازعشق او به ایران سر چشمه می گیرد. هرچند که ما یه هائی از حسرت دوری از خراسان زادگاهی و خانه و خاندان، در شعر بهار است اما آنچه قلم او را به حرکت در میآورد آگاهی به نقش تاریخی و فرهنگی خراسان است. او عاشق آن خراسانیست که بر می خیزد و ایران را با چنگ و دندان از چنگال بیگانگان رهائی می بخشد.حتی یک مقایسه ی نظری میان آنچه که بهار با الهام از ارزش های تاریخی خراسان در قصیده ی در حال تب آورده با آنچه که با یادکردهائی از یادگارهای شخصی در قصیده ی سرگذشت شاعر و خراسان معاصر خود سروده، نشان می دهد که تفاوت ره زکجا تا به کجاست. در یکی شور و حال شاعرانه موج می زند. شاعر با یاد عظمت خراسان گذشته با آسمان و زمین آن دیار در نوعی گیرو دار عاطفی فرو می رود و تا مرز بیهشی و از خود بیخودی پیش می رود وبه آفرینش مضامینی بیانگر آن گیرو دارها دست می زند. اما درآن دیگری تنها بیانی ساده و خالی از باریک بینی های شاعرانه دارد. این بی شک نشان از الهامیست که آگاهی از تاریخ درخشان خراسان در جان شاعر بیدار کرده است.
جان کلام آنکه شهرـ وطن باوری بهار از حد پیوند هائی که هر انسانی با شهر و دیار و زادگاه خود دارد فراتر نمی رود. او را هرگز نمی توان، در ردیف جدائی طلبان و باور مندان به بر تری فرهنگی ناحیه ای بر ناحیه دیگر دانست. شیفتگی بهار به سایر ایالات ایران و اشعاری که در ربطه با پیشینه های تاریخی ـ فرهنگی آنان سروده گواه این داعیه است.


یاد داشتها:
1- پرتو بیضائی فرزند میرزا علی محمد در سال 1299 هجری قمری متولد شده و اصل او از قریه ی آران کاشان است . بیضائی پدر نیز در حقشناسی و ستایش از بهار اشعاری داشته و هم در استقبال از اشعار او اشعاری سروده است . نک محمد اسحاق ، سخنوران نامی ایران ، در تاریخ معاصر ، چاپخانه ی آیداد ، تهران 1363، جلد دوم ص111 تا 115 و همچنین دکتر صبور ، تذکره ای از سخنوران روز ، انتشارات ابن سینا ص 157
2 - برای صورت کاملتر قصیده ی پرتو بیضائی نک دیوان بهار ج یک ص 733
3 - دیوان ص 735. شاید در همین جا لازم به یاد آوری باشد که تأکید بهار بر وطن خراسانی ، مانع تحسین او از کاشان و مردمان بافرهنگ آن نیست . در دیوان بهار بارها اشاراتی به ارزشهای تاریخی و فرهنگی آن دیار شده است از آنجمله است قصیده ی سرچشمه ی فین که در سال 1320و پس از مسافرت او به کاشان سروده شده است نک دیوان ج یک ص 739
4 - مطابق آنچه در سرنوشت نامه های بهار آمده ، اجداد او به صبای کاشانی می رسد .
5 -نک به بهار از کودکی تا پایان عمر ، از مقدمه ی مهرداد بهار بر دیوان جلد اول ، ص 9
6 -بر گرفته از قصیده ی در حال تب ، تهران سال 1310، نک دیوان ص577
7 -بر گرفته از قصیده ی نفثه المصدور ، تهران سال 1304، نکدیوان 425 در بخش های آینده به یادهای بهار از خراسان با تفضیل بیشتری خواهیم پرداخت این دوسروده را تنها به عنوان نمونه آوردیم . اماکنی که در این دو بیت توصیفی شده ،نام بعضی از ییلاقات و اماکن اطراف شهر مشهد است .
8 -بلای گل ، دیوان ص 160
9 - نک دیوان ص 192
10 - دیوان ص 20
11 - این قصیده در سال 1282 در خراسان سروده شده . نک به دیوان ص 5این سروده را بهار به اقتضای یکی از قصاید خاقانی شروانی به مطلع " غصه ی آسمان خورم ، دم نزنم ، دریغ من " ساخته است .   
12  - نک دیوان ص29. بهار از برای سرودن این قصیده ، خطابیه ی جمال الدین عبدالرزاق را که در ذم خود بزرگ بینی های خاقانی شروانی نوشته است مورد سر مشق قرار داده است .مطلع این قصیده از این قراراست :
کیست که پیغام من به شهر شروان برد یک سخن از من بدان مرد سخندان برد
گوید خاقانیا این همه ناموس چیست نه هر که دو بیت گفت لقب ز خاقان برد ...............
 برای آگاهی از معارضه ی میان خاقانی و جمال الدین عبدالرزلق نک عبدالحسین زرین کوب، سیری درشعر فارسی ، انتشارات نوین، سال 1363 ص 90 .
 شادروان مهرداد بهار در رابطه با این دوران از زندگانی بهار در خراسان می نویسد : بسیاری از استادان خراسان باور نمی داشتند که جوانی به سن او قادر به سرودن چنین اشعاری باشد و میگفتند این اشعار از آن بهار شروانی است که روزهای آخر حیات را در خانه ی پدری بهار به سر آورده بود . آزمایشها شد در حضور امراءخراسان و در محافل ادبی او را بارها امتحان کردند .....سر انجام کار به بدیهه سرائی رسید و مشکلترین آزمایشها که سرودن رباعی به طریق جمع بین اضداد بود مطرح گشت. از او خواستند با چهار واژه ی تسبیح ، چراغ ، نمک ، و چنار یک رباعی بسازد . او رباعی را در زمان ساخت و فراز خواند:
باخرقه و تسبیه مرا دید چو یار گفتا زچراغ زهد ناید انوار
کس شهد ندیده است در کان نمک کس میوه نچید ه است از شاخ چنار .....
 همچنین چهار واژه دیگر طرح شد : خروس ، انگور ، درفش و سنگ و او چنین ساخت :
برخاست خروس صبح ، بر خیز ای دوست خون دل انگور فکن در رگ و پوست
عشق من و تو قصه ی مشت است و درفش چون توو دل صحبت سنگ است و سبو است .......
در آن مجلس جوانی بود طناز و خودساز که از رعنائی به رعونت ساخته و از شوخی به شوخنگی پرداخته . با این امتحانات دشوار و رباعیات بدیهه که گفتم باز هل من مزید گفته ،چهار چیز دیگر از خود به کاغذ نوشت و گفت تواند بود که در آن لغات تبانی شده باشد و برای اذعان کردن و ایمان آوردن من ، باید بهار این چهار را بالبداه بسراید : آینه ، اره ، کفش و غوره .من برای تنبیه آن شوخ چشم دست اطاعت بر دیده نهاده وی را هجائی کردم که منظورآ ن شوخ هم از آن به حصول پیوست و آن این است :
چون آینه نور خیز گشتی ،احسنت چون اره به خلق تیز گشتی احسنت
در کفش ادیبان جهان کردی پای غوره نشده مویز گشتی ، احسنت
نک ،مهرداد بهار ، مقدمه ی دیوان ص 22
      
13- قصیده ی مرگ پدر ، خراسان 1284 برای متن کامل نک دیوان ص 25
14 - روزنامه نو بهار دوره ی دوم مشهد شماره ی 77، ص1. نقل از محمد گلبن ، تاریخچه ی روزنامه ی نو بهار ، مجله ی یغما سال 24 شماره اول فروردین ماه 1350 ص 27/33
15 - از یک غزل نا تمام ، سال 1299 شمسی ، دیوان ج 2 ص 1148
16 - از قصیده ی بث الشکوی ، تهران 1297 ، دیوان ص 326
17 -قصیده ی نفثه المصدور ، تهران ، سال 1304، نک دیوان ص 425
18 - قصیده ی دل شکسته ، تهران سال 1300، نک دیوان ص352
19 -قصیده ی تهران آفتی است ، تهران سال 1297ف نک دیوان ف ص 323
20 - از قصیده ی " در حال تب ، تهران سال 1310 ، تک دیوان ص 577
21 ـ نک به ذبیح الله صفا، هند تفرجگاه اهل ذوق و ادب ایران ، در  تاریخ ادبیات در ایران ، تهران 1362 ج پنجم ص 486تا 497 . برای نمونه غنی کشمیری ( م 1079 ه) یک از جلای وطن کردگان در باره سختی زندگی در هند گوید:
در نمکزار سواد هند شادابی کمست
گر گل ابری نمایانست آنهم بی نمست
کردست هوای هند دلگیر مرا
ای بخت رسان به باغ کشمیر مرا
گشتم ز حرارت غریبی بی تاب
از صبح وطن بده تباشیر مرا
22 - دوکمران ،دو سنگ عظیم است نزدیک هفت حوض که تنگه ای را در میان رودخانه ای تشکیل داده است .
23 -کارا آبشاری است بسیار زیبا ، بالاتر از هفت حوض در طرف چپ رودخانه .
24 - جزع یمانی ، سنگی است سیاه و سفید با خالهای سفید و زرد و سرخ و سیاه . نک فرهنگ معین ص1227
25 - این قصیده را بهار به اقتفای قصیده ی دقیقی سروده است . خود در پایان به این تقلید اشاره میکند و می گوید :
این چنان است که استاد دقیقی فرمود "مهرگان آمد جشن ملک افریدونا "
26 - غژم ، به ضم اول ، در خراسان دانه انگور را گویند .
27 - نک دیوان ص 334
28 - دیوان ص 507،    
29 - دیوان ص 336
30 - دیوان ص 335
31 - دیوان 554
32 - قصیده سفرنامه دیوان ص 251
33 -بهار در خراسان ، قطعه دیوان جلد دوم ، ص 1262
34 -قصیده ی سکوت شب ،تهران 1301ص 366
35 - قصیده بث الشکوی دیوان ص 326
36 - قصیده ی تهران آفتی است ، دیوان ص 324 سال 1297
37 - قصیده ی تهرانی ، دیوان 671 فسال 1314
38 - قصیده ی دل شکسته ، دیوان ص 352
39 - قصیده ی تهران قبل از کودتا ، دیوان ص 337
40 - قصیده ی تهرانی ، دیوان ص 671 سال 1314
41 - قصیده ی ذم ری ، دیوان 584 ، سال 1311
42 - قصیده ی سرگذشت شاعر ، دیوان 374 ، سال 1302
43 -قصیده ی دماوندیه ، دیوان ص 358، سال 1304
الحذر گوئی های بهار نسبت به تهران و تهرانی ، غیر از دامنه ی شعر بر تحقیقات ادبی و زبان شناسی او نیز تأثیر گذاشته بود . او نه تنها نگران سرایت " اخلاق نا پاکان ری " به سایر نقاط ایران بود ، بلکه از آن بیم داشت که روزی لهجه ها و زبانهای محلی نیز تقلیدی از لهجه ی تهرانی بشود . بدین خاطر در پیشگفتاری که بر کتاب ترانه های ملی نو شته ی کوهی کرمانی آورده نوشته است :
" باری این چند سطر اشاره ایست بدانکه سایر ایرانیان نیز سعی کنند مانند آقای کوهی کرمانی ، از هر جنس ترانه و تصنیف که در نواحی خود یابند ، گرد آورده و برای حفظ آثار عتیقه ملی به طبع بر سانند . شاید بقیه لغات و اصطلاحات اصیل فارسی که در شرف محو شدن است بدین واسطه محفوظ بماند . چه با آمد و شد سریع ماشین و رفت و آمد زیاد و معاشرت مردم ولایات سر حدی با مردم تهران ، چیزی نخواهد گذشت که لهجه های زیبا و لغات کهنه و اصیل متروک مانده و همه از مردم تهران تقلید خواهند کرد . و اگر امروز ما به فکر جمع آوری نیفتیم ، چندی دیگر جمع کردن آنها میسر نه بلکه محال خواهد بود " نک مقاله فهلویات ، بهار و ادب فارسی ، محمد گلبن ،ج یک ص 42
44 -بر گرفته از سرنوشت بهار ، دیوان مقدمه ی مهرداد بهار ص 6تا 11 و همچنین نک شرح حال بهار به قلم خود او نشریه دانشگاه به مناسبت در گذشت بهار ، تهران تیرماه 1330، ص 15
45 - سفرنامه ، دیوان ص 251
46 - نک قصیده سرگذشت شاعر ، در سال 1302 در تهران در پایان دوره ی مجلس چهارم سروده شده . دیوان ص 374
47 - تهران سال 1300،دیوان ص352
48 - قصیده در حال تب ،تهران سال 1310، دیوان ص 577
49 - بر گرفته از قصیده ی نفثه المصدور ، تهران سال 1304 .دیوان 425 این قصیده در جواب  قصیده ی وثوق الدوله ، رئیس الوزاء ایران که با بهار سابقه ی دوستی و مفاوضات ادبی داشته سروده شده است . اماکنی که در این شعر آورده شده جزو ییلاقات و باغات اطراف مشهد می باشند .
50 - نک قصیده ی دل شکسته ص 352 بیت 35
51 -- قصیده ی در حال تب ، دیوان ص 577در این ابیات بهار اشارات تاریخی مهمی در رابطه با ارزشهای تاریخی و فرهنگی خراسان آورده که نشان از آگاهی او از پیشینه ی آن دیار زادگاهی می دهد و به ستایش او پایه و اساسی محکم می بخشد .
 
52 - منظور از توس و شاعر دانای او فردوسی می باشد .
53 -آذر برزین مهر که بهار از آن نام می برد، یکی از سه آتشکده ی مهم ایران است که در ریوند یکی از محلات قدیم نیشابور قرار گرفته است . غیر از آذر برزین مهر ، ایران دو آتشکده مهم دیگر داشته یکی آذر گشسب یا شیز است که در نزدیکی ارومیه بوده و آن دیگری آذر فرنبغ بوده است که در کاریان فارس قرار داشته اند .
54 - اشاره به سرو کاشمر است . بر اساس اعتقاد باور مندان دین زرتشتی ، پیامبر زرتشت دو  در خت سرو در دو مکان به دست خود کاشت . یکی در قریه ی کاشمر و دیگری در قریه ی فریومد از قرای طوس خراسان . به مرور ایام ، این دو درخت بلند و ستبر و پر شاخ شدند و دیدن آنها مایه ی شگفتی میشد . این سرو ها به فر مان المتوکل عباسی قطع گردید . در اطراف این دو درخت ، افسانه ها و روایات زیادی دراذهان و افواه دین باوران زرتشی وجود دارد . از جمله در تاریخ بیهقی آمده است :"وقتی آدمی نبودی و گوسفند و شبان نبودی ، وحوش و سباع آنجا آرام گرفتندی و چندان مرغ گوناگون بر آن شاخها مأوی داشتند که اعداد ایشان کس در ضبط حساب نمی تواند آورد . چون بیفتاد ، زمین بلرزید ، و نماز شام ، انواع و اقسام و اصناف مرغان بیامدند ؛ چندان که آسمان پوشیده گشت و به انواع اصوات خویش نوحه و زاری می کردند بر وجهی که مردمان از آن تعجب کردند و گوسفندان که در ظلال آن آرام گرفتندی همچنان ناله و زاری آغاز کردند .....نقل از جهانگیر اوشیدر ی ، دانشنامه ی مزدیسنا ، تهران نشر مر کز ، 1371، ص 386
55 -از قصیده ی دل شکسته ، تهران سال 1300 دیوان ص352
56 - قصیده ی مجلس چهاردهم ، تهران سال 1320، ص 778
57 - اشاره به نهضت پارتیان است که از خراسان بر خاستند و حکومت اشکانیان را بنیاد افکندند
58 - مروان ابن محمد که به مروان ثانی معروف است آخرین خلیفه ی اموی بود که بساط قدرت او به دست ابو مسلم خراسانی بر چیده شد . پس از این حادثه ، مروان به مصر رفت و در آنجا به قتل رسید (139ق)
59 - سربداران ،نام نهضتی بود که در خراسان بر ضد سلطه ی مغول پا گرفت . یکی از سردمداران این نهضت ، یحیی کروبی ، یعد از آزاد ساختن مناطق گوناگون خراسان از دست زمامداران مغول ، طغا تیمورخان (754ق) آخرین ایلخان را به قتل رسانید . سر بداران از سال 737 تا 783 برابر با 1318-1337 در خراسان حکومت کردند .
60 - آل طاهر یا طاهریان ،از سلسله های ایرانی بودند که بعد از تسلط اعراب بر ایران در خراسان حکومت کردند 205-259 ه ق برابر با 820-872 میلادی
61 - آل لیث ، یا صفاریان نام خاندان ایرانی (254 ـ 290 هجری قمری /868-903میلادی) که نام خود را از مؤسس سلسله یعنی یعقوب لیث صفار می گیرند. یعقوب ،سیستان، هرات، فارس، بلخ و خراسان رااز زیر سلطه ی اعراب بیرون کشید . داستان رشادتهای او جانبداری خراسانیان از او در کتاب تاریخ سیستان آمده ست . این کتاب که در سال 445 هجری نوشته شده ، در سال 1314 به دست بهارملک الشعراءأتصحیح گردیده است. نک تاریخ سیستان ، خاور ص 192 تا . 200
62ـ آل سامان یا سامانیان خاندان ایرانی که از سال 261 تا 389 هجری برابر با 874- 999 میلادی در خراسان حکومت کردند. آنها به پرورش زبان و ادبیات فارسی خدمتی وافر نمودند.
63 ـ خاندان غزنوی از سال 432 تا 582   برابر با 997 ـ 1186 بر ایران جکومت راند. دربار پادشاهان غزنوی همواره به حضور شاعران خراسانی که به پرورش زبان و ادبیات فارسی           می پرداختند مزین بود.
64 ـ بهار اشاره به تاریخ گردآوری شهنامه ها دارد که آغاز آن از خراسان و به همت خاندانها و شاعران خراسانی بود.  
 
65 ـ نادر افشار ( 1100- 1160هجری برابر با 1688 ـ 1747) در در گز خراسان زاده شد واز سال 1148تا 1160 در ایران پادشاهی کرد و  توانست ایران را از یوغ جانشینان اشرف افغان، تهدید عثمانیان و روسها نجات بخشد.
66 - اشاره به اهتمام آل تیمور لنگ در جمع و تدوین و مطالعه ی شاهنامه و تأثیری که شاهنامه در سایر خانواده های ملوک سلجوقی و تاتار بخشیده است .





 

صفحه نخست  |   زندگینامه  |    آثار بهار  |    بهار شاعر   |    بهار و سیاست    |    بهار پژوهشگر   |    بهار ترانه سرا    |    بهار روزنامه نگار  

تماس با ما  |  بهار و خانواده  |  نامه های بهار  |  دیوان بهار  |  بهار و معاصران  |  بهار و انجمن دانشکده  |  مقاله های تازه   |   تصاویر بهار

©All Rights Reserved