مقاله های تازه بهار و انجمن دانشکده بهار و معاصران دیوان بهار نامه های بهار بهار و خانواده
بهار و سياست بهار شاعر آثار بهار زندگينامه صفحه نخست
تماس با ما تصاوير بهار بهار روزنامه نگار بهار ترانه سرا بهار پژوهشگر
a

 

سبک اشعار

 جایگاه بهار در میان شعرای پارسی زبان

هنر شاعري و سبك اشعار بهار

 


 

دکتر حسین خطیبی





متن سخنرانی شادروان دکتر حسین خطیبی در همآیش بزرگداشت بهار به مناسبت پنجاهمین سال در گذشت بهار .پاریس ،دانشگاه سوربن اردیبهشت 1380/آوریل 2001

بنام خداوند جان آفرين
حكيم سخن در زبان آفرين
آنچه مرا بر آن داشت تا در اين برگ‌ريزان خزان عمر كه افتان و خيزان در سراشيب آن هنوز گامي چند بر مي‌دارم؛ دعوت شركت در مجلس بزرگداشت ملك‌الشعراء بهار؛ اين بزرگترين شاعر معاصر ايران را؛ به مناسبت پنجاهمين سال در گذشتش بپذيرم و از راهي دور؛ هر چند به گفته استاد- پا بر زمين نسوده كه اين ره بسر رسيد؛ در اين جلسه حضور يابم و سخنراني كنم؛ اغتنام فرصتي بود تا يكبار ديگر وظيفه شاگردي خود را درحق استادم- كه نه تنها استاد؛ بلكه مرا بجاي پدر بود- ادا كنم. فرصتي كه فكر مي‌كنم ديگر گذشت زمان، مجال آنرا براي من فراهم نخواهد ساخت.
من در شمار نه تن از دانشجوياني بودم كه پس از بازگشت از تبعيد، در نخستين سال تدريس استاد در دانشكدة ادبيات دانشگاه تهران، شاگرد او بوديم كه از ميان، من و يك تن ديگر، به تعبير استاد- هنوز لاشة فرسودة عمر را بر دوش مي‌كشيم...
گذشته از پيوند استادي و شاگردي؛ اين افتخار را نيز داشتم كه رسالة دكتري خود را به انتخاب و راهنمائي او گذراندم و اين نخستين رساله دكتري بود كه او راهنمائي آن را به عهده مي‌گرفت و پس از اخذ درجة ليسانس يا به تعبير امروزي- كارشناسي- با عنايتي كه داشت؛ مرا به دستياري خود برگزيد و پس از نيل به درجة دكتري؛ سمت دانشياري او را داشتم و در پس آن با فرارسيدن سال‌1320 – كه استاد مجال آن را يافت تا بار ديگر به عرصة سياست بازگردد- كه بدان نيز دل بسته داشت و ديگر كمتر فرصت تدريس براي او فراهم بود و نيز در تمام دوران ممتد بيماريش؛ وظيفة تدريس او به عهدة من محو ل بود و پس از در گذشتش نيز علي‌الرسم، كرسي استادي او به من واگذار شد. وظيفه خطيري كه اگر نه اين بود كه آن را در مدت چهارده سال پياپي، با كسب نظر و بهره‌گيري از محضر استاد انجام مي‌دادم؛ هرگز خود را شايستة آن نمي‌دانستم.
در اين دورة چهارده ساله كه تا واپسين ايام زندگاني در دور آن بزرگوار ادامه داشت؛ به‌اقتضاي سمت و نيز براي كسب فيض؛ پيوسته انيس و جليس او بودم و از اين هم‌صحبتي، خاطرات فراموش ناشدني بسيار به ياد دارم و در اين انديشه‌ام كه اگر روزگار مهلت دهد، آن را در فرصتي ديگر بيان كنم و يا شايد به رشتة تحرير در آورم.
پس از اين پيشگفتار و پيش از پرداختن به موضوع سخن خود كه «هنر شاعري و سبك اشعار بهار» است؛ بي‌مناسبت نيست به اين نكته اشاره كنم كه بعضي از صاحب نظران معاصر برين عقيده بودند كه بعد از عبدالرحمن جامي؛ شاعر بلند آوازة قرن نهم هجري؛ در جامعيت و رواني سخن و رسائي گفتار، شاعري هم‌پايه بهار نداشته‌ايم.
اين داوري را خود بارها از زبان دو استاد فرهيختة ديگرم؛ بديع الزمان فروزانفر و جلال الدين همائي- كه بي‌مناسبت نيست تا در اين جلسه بزرگداشت يادي از آن دو بزرگوار نيز كرده باشم-؛ شنيده‌ام. برخي ديگر نيز، اين داوري را تا حدي مبالغه‌آميز مي‌پنداشتند. در اين ميان، اگر نظر مرا خواسته باشيد و بپذيريد؛ من خود به جهاتي كه در اين گفتار، به اختصار بدان اشاره مي‌كنم؛ نظر دسته اول را بيشتر مي‌پسندم و مي‌پذيرم.
البته اين درست است كه ما در قرون دوازدهم و سيزدهم هجري؛ شاعران فراخ‌طبع و پر مايه‌اي مانند آذر بيگدلي، صبا، مجمر، نشاط، سروش، قاآني، و جز آن داشته‌ايم كه آثار ارزنده‌اي از خود بجاي گذاشته‌اند اما سروده‌هاي آنان؛ هم در لفظ و هم در محتوي؛ بي‌كم و كاست تقليدي از اساليب كهن شعر فارسي بود. در اين ميان آذر بيگدلي را بايد سر سلسله اين شاعران به شمار آورد. صبا نيز در بيشتر مثنوي‌هاي خود به سبك شاهنامة فردوسي گرايش داشت و مجمر به پيروي از غزليات سعدي و نشاط به تقليد از حافظ و سروش به سبك فرخي تغزلات و قصايد و غزليات شيوائي سروده و در مواردي نيز توانسته‌اند سروده‌هاي خود را به شيوة گفتار آن شاعران نزديك كنند. با اين همه اگر از آن نكاسته باشند؛ چيزي هم بدان نيفزودند. قاآني هم در سروده‌هاي خود؛ بيشتر به لفظ‌پردازي و تركيب‌سازي و موسيقي كلام توجه داشت كه اين نيز به گفتة خاقاني- ز ده شيوه كان شيوة شاعري است- براي خود جائي دارد.
بهار، خود برين عقيده بود كه پس از سپري شدن دوران معروف به سبك هندي؛ كه در آغاز با نوانديشي‌هائي در مضمون‌آفريني و واژه‌گزيني و تشبيهات و تعبيرات نو آفريده؛ سبكي ذوق‌پسند و ممتاز به شمار مي‌آمد و شاعران صاحب طبعي همچون صائب، كليم، عرفي و چند تن ديگر در آن پيشتاز بودند. در پايان؛ با مضمون آفريني‌هاي سست و بكارگيري لغات مبتذل و گاه نادرست؛ اندك اندك به ابتذال گرائيد و به سراشيب بيراه‌اي افتاد كه شاعران صاحب طبع زمان، ديگر آن را نمي‌پسنديدند و بي آن كه به ابداع سبكي نو بينديشند؛ بار ديگر به پيروي از اساليب كهن روي آوردند و دوره‌اي در شعر فارسي آغاز شد كه كمابيش دو قرن ادامه يافت و بهار خود آنرا دورة بازگشت ادبي نام نهاده بود.
پايان اين دوره به ملك‌الشعراي بهار مي‌پيوندد. شاعر فراخ انديش و نو آوري كه هر چند در تركيب كلام و قوالب و قوافي؛ بيش و كم همان شيوة شعراي سلف را پي مي‌گرفت، با ژرف نگري در مضمون آفريني و نيز به كارگيري واژه‌ها و اصطلاحات نو ساختة زمان خود و دست‌كاري‌هاي ذوق‌پسند در قوالب شعري، توانست در آن تصرفاتي استادانه و طبع‌پذير داشته باشد و سبك نوي را ابداع كند كه در اين حد از جامعيت و كمال؛ در شعر فارسي سابقه نداشت و بعد از بهار نيز در اين شيوة گفتار كمتر شاعري توانست با او برابري كند.
با اين نگرش؛ اگر بهار را به تعبيري كه خود بكار مي‌برد در حدي بينابين؛ آغاز گر سبك نوي در شعر فارسي به شمار آوريم؛ سخني به گزاف نگفته‌ايم؛ سبكي كه دنبال آن به شعراي نو پرداز معاصر مي‌پيوندد.
اكنون كه رشتة سخن به شعراي نو پرداز معاصر پيوست؛ مي‌كوشم كه در اين باب نه گزافه گوئي كنم كه جاي آن نيست و نه خرد نگري كه سزاي آن نيست- نه با ستايش بيش از حدّ ارزش- كه هر خوانندة صاحب ذوقي آن را نيك در مي‌يابد- بر آن بيفزايم و نه از پايه و ماية سخن‌سراياني كه با فراخ انديشي در اين شيوه؛ آثار ارزنده‌اي آفريده و مي‌آفرينند بكاهيم.
مقصود من از شعراي نو پرداز معاصر؛ آن دسته از شاعراني هستند كه در سروده‌هاي خود، هر چند به پيروي از معيارهاي ديرين شعر فارسي چندان رغبتي نشان نمي‌دهند، اما موسيقي شعر و افاعيل عروضي را هم كمابيش در نظر دارند و آنرا يكباره رها نمي‌كنند.
در مضمون آفريني نيز، بيشتر به پيرامون خود مي‌نگرند و از آن برداشت مي‌كنند و عاريت گذشتگان را نمي‌پذيرند و در عين آنكه روي به پيش دارند؛ به گذشته‌ها نيز پشت نمي‌كنند و به آثار گذشتگان به صورت پشتوانة نوآفريني‌هاي خود مي‌نگرند و با اين بهره گيري- نه چندان آشكار- هم آثارشان را پر مايه‌تر و گيراتر عرضه مي‌كنند و هم رشته بهم پيوسته هزار ساله شعر فارسي را يكباره از هم نمي‌گسلند.
اين دسته از شاعران، نيك دريافته‌اند كه مي‌توانند مضامين نوآفريده خود را با دست كاري‌هاي ذوق پسند، درهمان معيارهاي ديرين- كه بعضي از نو خاستگان آن را در بيان معاني دست و پاگير مي‌پندارند- با رواني و رسائي بيان كنند و به تنگناي قوالب و قوافي در نيفتند و با نگرش، در پي آنند كه شعر فارسي را از راهي كه قرنها مي‌پيمود؛ اندك اندك دور سازند و به طريقي هموار و نو پرداخته بيفكنند- چنانكه افكنده‌اند- و سبكي نوآفريده ابداع كنند- چنانكه كرده‌اند- سبكي كه با پي گيري و رفع پاره‌اي از كاستي ها؛ ديري نخواهد گذشت كه در دفتر ادب فارسي جايگزين و پايدار خواهد ماند.
اگر اين نكته را بپذيريم كه شعر خوب آنست كه با گذشت زمان از ياد نرود و از نسلي به نسل ديگر منتقل شود و آيندگان نيز اين را بخوانند و به خاطر بسپارند؛ آنگاه در مي‌يابيم كه بسياري از آنچه نوخاستگان آنرا شعر مي‌پندارند نه خواندني است و نه ماندني و بگفتة سنائي همچون شرري است كه در هوا خواهد افسرد و – در همان دم كه زاد، خواهد مرد- زيرا درست است كه در شعر، اصالت با معني است اما لفظ و آهنگ كلام نيز براي خود جايي دارد كه نبايد ناديده گرفت؛ چنانكه هر زيبارويي اگر به لباسي فاخر آراسته شود؛ در نظرها زيباتر و به اندام‌تر جلوه مي‌كند.
با اين مقدمة نه چندان كوتاه كه ضرور بود در بيان جايگاه بهار؛ در ميان شاعران پارسي‌گوي پيشين و معاصر- هر چند گذرا- بدان اشاره كنم. اينك به موضوع سخن خود مي‌پردازم . موضوعي كه اداي حق مطلب در آن، مجالي نيك فراخ مي‌طلبد كه در اين فرصت كوتاه فراهم نيست و ناگزير به اقتضاي مقام و مقال به بيان مجملي از آن مفصل در هفت مبحث بسنده مي‌كنم:

هنر شاعر در واژه گزيني
بهار در واژه‌گزيني طبعي فراخ نگر و زود ياب داشت؛ و اين، دستاورد مطالعات ژرف و ممارست پي‌گير او در دواوين شعرا و آثار نثر نويسان زبان فارسي از ده قرن پيش به اين طرف بود. او به مدد حافظة سرشار و پرباري كه داشت؛ خوانده‌هاي خود را خوب به خاطر سپرده و به ياد مي‌آورد و اين موهبت به حضور ذهن وي در يافتن و به‌كار بردن لغاتي كه در تركيب كلام بدان نياز داشت و در بافت سخن جاي‌گزين بود، بي هيچ انديشه گماري، ياري مي‌رساند. الفاظي يكدست و رسا كه آن را از ميان واژه‌هاي اصيل و فصيح و متداول فارسي و عربي بر مي‌گزيد و بي‌نياز از دشوار سخني، در بافت كلام جاي مي‌داد.
- قدرت حافظة او در حدي بود كه هنگام تدريس، هيچگاه نيازي به يادداشت نداشت. او تمامي شواهد شعري و گاه پاره‌اي از متون نثري را نيز، از لوح حافظة خود بر مي‌خواند.
- به استعمال صنايع لفظي جز در مواردي كه بي‌تكلف مي‌توانست آن را بكار گيرد؛ گرايشي نداشت و براي مراعات صنعت مضمون آفريني نمي‌كرد.
- به قرينه سازي لفظي كه معمولاً شاعر را به ترادف معني در مصاريع، ناگزير مي‌ساخت و گاه با دشوار گزيني واژه‌ها- چنانكه رسم برخي از شعراي سلف بود- به ترصيع تام در مصاريع مي‌پيوست؛ رغبتي نداشت. صنايع لفظي را به‌گونه‌اي در بافت كلام جاي مي‌داد كه گوئي همان كلمه‌اي است كه معني آن را طلب مي‌كند.
- از ميان صنايع لفظي بيشتر به تضاد، ايهام، مراعات نظير و حسن مطلع در كلام تمايل داشت.
- در تنگناي لفظ، به پيش و پس كردن كلمات و عدول از قواعد دستوري- حتي در حدي كه قدما آن را در شعر مجاز مي‌شمردند- كمتر نياز داشت.
- روان سخني او به گونه‌اي است كه بيشتر اشعار او را اگر خواسته باشيم به نثر برگردانيم؛ عبارات و تركيباتي گوياتر و رساتر از آنچه او خود به كار برده است، نمي‌توانيم يافت.
- به ندرت در شيوة گفتار او، كلمه يا تركيبي به كار رفته است كه بتوان با امعان نظر، آن را با كلمه يا تركيبي رساتر جايگزين كرد.
- به استعمال لغات دشوار عربي؛ حتي در قوافي نيز كه معمولاً شاعر در آن به تنگنا مي‌افتد، گرايشي نداشت.
در بعضي از قصايد خود همچون نثر نويسي ماهر در ابيات متوالي معني معيني را پي مي‌گرفت و به پايان مي‌برد.
به قصيدة او كه با اين مطلع شروع مي‌شود- ياد باد آن عهد كم بندي به پاي اندر نبود- كه آن را در وصف دوران نوجواني خود سروده است يا قصيدة: «دادم دو پسر خداي و سه دختر هر پنج بزاده از يكي مادر» و نيز قصايد او در تاريخچة نظم شاهنامه بنگريد كه چگونه به شيوة نثر، رشته معني را پي‌گرفته و بي بست و گسست به پايان برده است.
- افزون بر اين؛ بهار در واژه‌گزيني اين هنر را نيز داشت كه به آساني مي‌توانست الفاظ نو پرداخته و حتي عاميانة زمان خود و نيز بسياري از لغات بيگانه را، چنان در سياق سخن و قالب سبك كهن جاي دهد كه در مجاورت الفاظ و تركيبات اصيل و فصيح زبان فارسي، متنافر و ناهنجار به نظر نرسد.
الفاظ بيگانه‌اي مانند: سر ادوارد گري- بيسمارك – كراسوس- آلزاس و لرن- لندن- والرين- ترن- ژاپن- پاريس- ولكان- پمپئي- وزو- آلپ- تانك- اتم- بمب و دهها نظير آن كه آن را در قصايد پيام به وزير خارجة انگلستان و لزنيه و سپيد رود و جغد جنگ و جز آن به آساني و رواني به كار گرفته يا لغات‌ بي‌ريشه و عاميانه و مبتذلي مانند جفنگ- تفنگ- قشنگ- فشنگ- كتك- كلك كه آن را در كنار الفاظ اصيل و فصيح زبان فارسي به هيچ تلكفي در بافت كلام خود جاي داده است.
هر چند به اقتضاي مجلس؛ براي مراعات كوتاه سخني؛ بنا ندارم كه شواهد مدعاي خود را در تمامي موارد نقل كنم؛ در اين مورد بخصوص و مواردي چند از اين قبيل؛ خود را ناگزير مي‌بينم تا به شواهدي از اشعار او نيز اشاره كنم:
قصيدة پيام به وزير خارجه انگلستان را؛ اين گونه آغاز مي‌كند:

سوي لندن گذر اي پاك نسيم سحري
سخني از من بر گو به سرادواردگري
كاي هنرمند وزيري كه نپرورده جهان
چون تو دستور هنرمند و وزير هنري
نقشة پطر بر فكر تو، نقشي بر آب
راي بسمارك بر راي تو، رائي سپري
ز تولون جيش ناپلئون نگذشتي گر بود
بر فراز هرمان نام تو در جلوه گري
داشتي پاريس ار عهد تو در كف نشدي
سوي آلزاس و لرن لشكر آلمان سفري
انگليس ار زتو مي‌خواست مدد در آمريك
بسته مي‌شد به واشنگتن ره پرخاشگري
ور به منچوري پلتيك تو بد رهبر روس
نشد از ژاپن جيش كرپاتكين كمري
بود اگر فكر تو با عائلة منچو يار
انقلابيون در كار نگشتند جري
سپس موضوع سخن را به قرارداد 1919 و پي آمدهاي آن مي‌كشاند.
- به نظر من بهار با فراغ نگري در بكارگيري اين الفاظ بيگانه در سبك كهن شعر فارسي، مي‌خواست به هم عصران خود نشان دهد كه مي‌توان دايره استعمال لغات شعر را- با حفظ معيارهاي سبك كهن- از آنچه بود؛ فراتر برد و لغات به عاريت گرفته و نو پرداختة زمان را نيز در سياق سخن، به گونه‌اي جاي داد كه در مقام قياس با ديگر كلمات و تركيبات؛ ناهمگون و ناهنجار به نظر نرسد و اين خود نوعي فراخ نگري بود كه ديگر شاعران هم عصر او نه مي‌خواستند و نه مي‌توانستند بدان بينديشند.
نمونه‌هائي ديگر از اين نوگرايي در واژه گزيني را، در ديگر قصايد او نيز مي‌توانيم يافت كه شمار آن كم نيست.


هنر بهار در ارتجال و بديهه سرايي
كه بهار از آغاز دوران جواني؛ بدان شهرت داشت، چنانكه خود در شرح حال خويش مي‌نويسد: در عنفوان جواني؛ حاسدان باور نمي‌كردند كه سروده‌هاي اين جوان نو‌خاسته؛ از آن اوست و آن را به پدرش صبوري يا به بهار شرواني نسبت مي‌دادند و سرانجام او را در معرض آزمايش گذاشته و به انديشة طبع آزمايي لغاتي متنافر و نامتناسب را در اختيار او مي‌نهادند و از او مي‌خواستند تا آن را در قالب يك بيت يا دو بيتي با يك مضمون جاي دهد و او في‌المجلس از عهده بر مي‌آمد؛ چنانكه اعجاب و تحسين همگان را بر مي‌انگيخت.
- نمونه‌هايي چند از اين طبع آزمايي را خود در شرح حال خويش آورده و فرزندش مهرداد بهار، آن را در مقدمة ديوانش نقل كرده است.
- بارها خود شاهد بودم كه شاعران نامدار زمان؛ در خانة او يا در مجالس ادبي، سروده‌هاي خويش را براي كسب نظر، در محضر استاد مي‌خواندند و او به بديهة طبع، بعضي از واژه‌ها و تركيبات شعري آنان را با لغات و تعبيرات روان تر و رساتر؛ به گونه‌اي جابجا مي‌كرد كه دو چندان بر رونق كلام آنان مي‌افزود.
- در مجلس بزرگداشت يكي از استادان كه ما شاگردان بر پا كرده بوديم و او نيز در آن شركت جسته بود؛ از وي تقاضا كرديم كه به مناسبت؛ در اين جلسه خطابه‌اي ايراد كند يا شعري بخواند. او كه قبلاً چنين درخواستي از وي نشده بود و آمادگي نداشت؛ اندكي تأمل فرمود و در فرصت كوتاهي كه تا شروع جلسه باقي بود مرتجلاً قصيدة غرّائي در پنجاه شصت بيت سرود و در جلسه برخواند كه باور كردني نبود.

هنر بهار در مضمون آفريني
- بهار در شاعري؛ اصالت كلام را؛ در محتوي و مضمون سخن مي‌دانست. در مضمون آفريني؛ طبعي فراخ‌انديش و زودياب داشت، در ابداع تشبيهات و استعارات و تركيبات شعري؛ جز در موارد متداول در آثار ديگر شاعران، به قريحة خلاق خود متكي بود و از سروده‌هاي ديگران كه فراوان به خاطر داشت؛ برداشت نمي‌كرد.
- در قصايد وصفي خود كه شمار آن كم نيست؛ آسمان و ستارگان و كوه و دره و دشت و دريا و جنگل و رود و ديگر مظاهر طبيعت را؛ بدان‌گونه كه خود بدان مي‌نگريست و از آن برداشت مي‌كرد جزء به جزء به رشتة وصف مي‌كشد و همچون نگارگري چيره دست آن را با مضامين ذوق پسند و تشبيهات و استعارات نو آفريده رنگ آميزي مي‌كند و در معرض نظر خوانندگان مي‌گذارد.
- در قصيده دماونديه خود؛ كوه سپيد پاي در بند دماوند را ؛ به مبارزي مانند مي‌كند كه كله خودي سيمين بر سر و كمربندي آهنيني در بر دارد و خطاب به او مي‌گويد:
-
چون گشت زمين ز جور گردون
سرد و سيه و خموش و آوند،
بنواخت ز خشم بر فلك مشت
آن مشت توئي تو، اي دماوند
تو مشت درشت روزگاري
از گردش قرن‌ها پس افكند
اي مشت زمين بر آسمان شو
بر ري بنواز ضربتي چند
ني ني، تو نه مشت روزگاري
اي كوه، نيم ز گفته خرسند
تو قلب فسروده زميني
از درد، ورم نموده يك چند
تا درد و ورم فرو نشيند
كافور بر آن ضماد كردند
شو منفجر اي دل زمانه
وان آتش خود نهفته مپسند
پنهان مكن آتش درون را
زين سوخته جان شنو يكي پند
گر آتش دل نهفته داري
سوزد جانت، بجانت سوگند
اي مادر سر سپيد، بشنو
اين پند سياه بخت فرزند
بر كش ز سر اين سپيد معجر
بنشين به يكي كبود اروند
بگراي چو اژدهاي گرزه
بخروش، چو شرزه شير ارغند
تركيبي ساز بي ممائل
معجوني ساز بي همانند
از نار و سعير و گاز و گوگرد
از دود و حميم و صخره و گند
ابري بفرست بر سر ري
بارانش ز هول و بيم و آفند
بشكن در دوزخ و برون ريز
باد افرة كفر كافري چند
زان گونه كه بر قبيلة عاد
صرصر شرر عدم پراكند
چونانكه به‌شارسان پمپي
ولكان اجل معتق افكند
بفكن ز پي اين اساس تزوير
بگسل ز هم اين نژاد و پيوند
بر كن ز بن اين بنا كه بايد
از ريشه بناي ظلم بر كند
زين بي‌خردان سفله بستان
دادِ دل مردم خرمند

- در قصيده لزنيه كه در شمار قصايد وطني و حماسي اوست؛ بيشة پردرخت پوشيده از برف را به جعد عروسان حبش‌كه مقنعه‌اي از برد يمن بر سر كشيده‌‌اند؛ مانند مي‌كند و رودي را كه از دره‌اي ژرف از فراز به فرود مي‌خرامد و او از دريچه كاخي كه در آن نشسته است؛ از فرود به فراز بدان مي‌نگرد؛ به همان گونه كه خود مي‌بيند؛ به رشتة وصف مي‌كشد.
در اين قصيده، نخست كوه آلپ را كه در برابر ديدگان اوست و جنگل و دره و دشت و ابر را با رنگ آميزي ماهرانه از مضامين نو انديشيده؛ چنين نگارگري مي‌كند:
مه كرد مسخر دره و كوه لزن را
پر كرد ز سيماب روان دشت و دمن را
گيتي به غبار دمه و ميغ نهان گشت
گفتي كه به كافور بشستند لزن را
گم شد ز نظر، كنگرة كوه جنوبي
پوشيد ز نظارگي، اين وجه حسن را
آن بيشه كه چون جعد عروسان حبش بود
افكند به سر مقنعة برد يمن را
ابر آمد و بر سلسلة آلپ كفن دوخت
آمد مه و پوشيد به كافور كفن را
كـافور بر افشــاند كز و زنده كـند كــوه
كــافور شنيدي كه كند زنده بدن را
مـن بر زبـر كوه نشـسته به يـكي كـاخ
نـظاره كنان جلوه گه سرو و سمن را
نـاگاه يكـي سيل رســيد ‌از دره‌اي ژرف
پوشيد سراپاي در و دشت و دمن را
گـفتي ز‌كمـين خـاست نهنگي و بنـاگاه
بلعيد لــزن را‌ و فــرو بست دهـن را
خور تافت چنان كـز تـك دريا به سر آب
كـس در نگرد تابش سيمينه لگن را
هر سيل ز‌بالا ‌بـه نشـيب آيد و‌ اين سيل
از زيـر به بـالا كــند آهـيخته تن را
تاريك شـد آفاق و تو گفتي‌كه به عـمداً
يـكباره زنـد آتـش صـد تل جگن را
گفـتي كه مـگر جهل بـپوشيد رخ عـلم
يـا برد سـفه آبـروي دانـش و فن را
آنگاه ‌اين تيرگيها وطن را به ياد او مي‌آورد و رشتة وصف را به حماسه‌اي وطني و هيجان انگيز مي‌پيوندد و مي‌گويد:
گم شد ز نظر آنهمه زيبايي و آثار
اين حال، فرا ياد من آورد وطن را
آن روز كه از بيخ كهنسال فريدون
بر خاست منوچهر و بگسترد فنن را
آن روز كه گودرز؛ پي دفع عدو كرد
گلرنگ ز خون پسران دشت پشن را
آن روز كه پيوست به اروند و به اردن
كورش كر و وخش ترك و مرو و تجن را
آن روز كه كمبوجيه پيوست به ايران
فينيقي و قرطاجنه و مصر و عدن را
آن روز كه داراي بزرگ از مدد بخت
بر كند ز بن ريشه آشوب و فتن را
افزود به خوارزم و به بلغار حبش را
پيوست به ليبي و به پنجاب ختن را
آن روز كه شاپور به پاي سم شبرنگ
افكند به زانوي ادب والرين را
زان پس كه ز اسكندر و اخلاف لعينش
يك قرن كشيديم بلايا و محن را
نا گه وزش خشم دهاقين خراسان
از باغ وطن كرد برون، زاغ و زغن را
آن روز كز ارمينيه بگذشت تراژان
بگرفتي تسيفون صفت بيت حزن را
رومي ز سوي مغرب و سگزي ز سوي شرق
بيدار نمودند فرو خفته فتن را
در پيش دو درياي خروشان سپه پارت
سد گشت و دليرانه نگه داشت وطن را
پرخاشگران ري و گرگان و خراسان
كردند به تن سنگر و از سينه مجن را
خون در سر من جوش زند از شعف و فخر
چون ياد كنم رزم كراسوس و سورن را
آن روز كجا شد كه ز يك ناوك وهرز
بنهاد نجاشي زكف اقليم يمن را
آن روز كجا رفت كه يك حملة بهرام
افكند ز پا ساوه و آن جيش كشن را
آن روز كجا شد كه زپنجاب و ز كشمير
اسلام برون كرد وثن را و شمن را
وان روز كه شمشير قزلباش بر آشفت
در ديدة رومي به شب تيره، وسن را
آن روز كه نادر صف افغاني و هندي
بشكافت چو شمشير سحر عقد پرن را
وان گه به كف آورد به شمشير مكافات
پيشاور و دهلي و لهاوور و دكن را
وان ملك ببخشيد و بشد سوي بخارا
وز بيم بلرزاند بدخشان و پكن را

به ياد بياوريد كه بهار، اين حماسة وطني را؛ در اين حد از فخامت و جزالت؛ هنگامي سرود كه در بستر بيماري، نا‌اميد از ادامة حيات غنوده بود.
- در قصيده سپيد رود؛ جنگل پوشيده از سبزه و بنفشه و گلهاي رنگ‌رنگ را؛ به لوح آزمونه‌اي مانند مي‌كند كه گويي نقاشي چرب دست الوان مختلف را بر آن مي‌آزمايد.
شاخه‌هاي نارنج را در ميان ميغ؛ به پاره‌هاي اخگر در ميان دود، تشبيه مي‌كند.
درخش را بر ابر كبود فام به خطي كج مج مانند مي‌كند كه كودكي صغير با خامه‌اي طلا؛ بر صفحة كبود آسمان مي‌كشد.
رود خروشان را هنگامي كه دريا پي پذيره‌اش آغوش بر مي‌گشايد؛ به طفلي نا‌شكيب مانند مي‌كند كه ديري است تا از آغوش مام جدا مانده و اينك او را يافته و به دامان او پناه مي‌برد.
غريو و صيحة درياي موج زن را، به بي‌قراري مادري مانند مي‌كند كه مي‌داند اين آفتاب است كه جگر گوشگان او را در ربوده و نثار زمين نموده است و اينك به انتقام فرزندان مي‌خروشد و سيلي به خاك مي‌زند.
- در مبحث مضمون آفريني‌هاي بهار؛ فرصتي براي من فراهم آمده است تا نمونه‌هايي چند از اشعار او را نيز با همان مضامين نو آفريده و تشبيهات و تعبيرات نو ساخته او براي شما بخوانم. ابياتي چند از قصيدة سپيد رود او را نيز در اينجا نقل كنم.
هنگام فرودين كه رساند ز ما درود
بر مرغزار ديلم و طرف سپيدرود
كز سبزه و بنفشه و گلهاي رنگ رنگ
گويي بهشت آمده از آسمان فرود
دريا بنفش و كوه بنفش و هوا بنفش
جنگل كبود و دشت كبود و افق كبود
جاي دگر بنفشه يكي دسته بدروند
اين جايگه بنفشه به خرمن توان درود
آن كوه پر درخت چو مردي مبارز است
پر هاي سبز بر زده چون جنگيان به خود
اشجار گونه‌گون و شكفته ميانشان
گلهاي سيب و آبي و آلو و آمرود
چون لوح آزمونه كه نقاش چرب دست
الوان مختلف را بر وي بيازمود
سارك چكامه خواند، بر شاخة بلند
قمري به شاخ كوته، خواند همي سرود
آن از فراز منبر، هر پرسشي كند
اين يك ز پاي منبر، پاسخ دهدش زود
آن باغ‌ها كه دست طبيعت به خار سنگ
گلها نشانده بي مدد باغبان و كود
آن شاخه‌هاي نارنج، اندر ميان ميغ
چون پاره‌هاي اخگر، اندر ميان دود
از تيغ كوه تا لب دريا كشيده‌اند
فرشي كش از بنفشه و سبزه ست تار و پود
بنگر بدان درخش كز ابر كبودفام
بر جست و روي ابر بناخن همي شخود
چون كودكي صغير كه با خامه‌اي طلا
كج مج خطي كشد به يكي صفحة كبود
بنگر يكي به رود خروشان به‌وقت آنك
دريا پي پذيره‌‌اش آغوش بر گشود
چون طفل‌ ناشكيب، خروشان ز ياد مام
كاينك بيافت مام و در آغوش او غنود
ديدم غريو و صيحة درياي موج زن
دريافتم كه آن دل لرزانده را چه بود
بيچاره مادري است كه كز آغوشش آفتاب
چندين هزار طفل به يك لحظه در ربود
داند كه آفتاب جگر گوشگانش را
همراه باد برد و نثار زمين نمود
زين رو همي خروشد و سيلي زند به خاك
از چرخ بر گذاشته آواي رود، رود

- در چكامة ديگر در وصف هواپيما؛ اين پديدة نو را به بساطي مانند مي‌كند كه خود سليمان‌وار بر آن نشسته است و از فراز به فرود مي‌نگرد. مرغي آهنين‌بال كه او و يارانش را در مبدأ فرو خورده است تا در مقصد از ژاغر فرو ريزد. و آنگاه برداشت خود را از هواپيما بدين گونه به رشتة وصف مي‌كشد:
بر بساطي بنشستيم سليمان كردار

كه صبا خادم او بود و شمالش چاكر
به يكي پرش از دشت رسيديم به كوه

به دگر پرش از بحر گذشتيم به بر

پيلتن مرغ فرو خورد مرا با ياران

تا به با كويه فرو ريزدمان از ژاغر
رهبر ما به سوي قاف، يكي هدهد بود

هدهدي، غران چون شير و دمان چون صرصر
دم كشيده به زمين، چشم گشوده به سما

وز دو سو بي‌حركت پهن دو روئين شهپر
كرده گويي دو ملخ صيد و گرفته به دهان

وان دو صيد، از دو طرف، سخت به نيرو زده پر
تا نگيرد كس از او صيد، وي از جا برخاست

همچو سيمرغ كه گيرد به سوي قاف گذر
داشت دو مغز و به هر مغز يكي كارشناس

چشم بر عقربك و دست به سكان اندر
ما چو يونس به درون شكم حوت وليك

او به دريا در و ما در دل جو راه سپر

سپس؛ شهرها و كوهسارها و ابرها و دره و دشت و جنگل و دريا را به همان‌گونه كه از فراز بدان مي‌نگرد؛ با تشبيهاتي نادر و فاخر جزء به جزء بدين‌گونه وصف مي‌كند:
خطة ري ز پس پشت نهاديم و شديم
از فضاي كرج و ساحت قزوين بر تر
برف بر تيغة البرز و بر او ابر سپيد
كوه بي جنبش و ابر از بر او بازيگر
ما گذشتيم ز بالا و گذشتند ز زير
كاروانهايي از ابر به كوه و به كمر
عاقبت، مركب ما بي حد و مر اوج گرفت
تا برون راند از آن ورطة پرخوف و خطر
الموت از شكم كوه نمايان چونانك
ملحدي روي به منديل بپوشد ز نظر
سرخ رود از دره‌اي ژرف سراسيمه روان
شاهرود از طرفي قطره‌زن و خوي‌گستر
راست چون عاشق و معشوق جدا مانده زهم
وز دو سو گشته روان در طلب يكديگر
در يكي بستر، اين هر دو بهم پيوستند
زاد از آن فرخ پيوند، يكي خوب پسر
پسري خوب، كجا رود سپيدش خواني
زاد از آن وصلت و غلتيد به خونين بستر
بر گذشتيم ز كهسار و رسيديم به دشت
خطة رشت به چشم آمد و دريا به نظر
خطة رشت، مگر فرش بهارستان بود
اندر او نقش ز هر لون و ز هر گونه گهر
از پس پشت، يكي سلسله كهسار كبود
پيش رو دشتي هموار ز فيروزة تر
از بر گيلان رانديم به دريا و كه ديد
سفر دريا، بي گفت و شنود بندر
مركب آرام و هوا روشن و دريا خاموش
خلوتي بود و شكوهي ز خرد گوياتر
ما خروشان و دمان در پي اين خاموشي
چون به ملك ابديت وزش و هم بشر

نيك بنگريد كه چگونه شاعر توانسته است با خلاقيت طبع و گاه بهره‌گيري از آيات قرآني و اساطير در اين وصف تمام عيار؛ موضوع سخن خود را پي‌گرفته و آن را با آراية تشبيهات و استعارات نو انديشيده نگارگري كند.
- به همين گونه در قصيده جغد جنگ؛ كه فكر مي‌كنم يكي از آخرين قصايد اوست كه آن را در پايان جنگ جهاني دوم، به تقليد از منوچهري در وزني نا‌متعارف در شعر فارسي سروده و عرصة كارزار را به همان گونه كه شينده بود و از آن آگاهي داشت؛ با همان كلمات و اصطلاحات امروزي در قالب سبكي كهن بدين گونه به رشتة وصف كشيده است.
-
چه باشد از بلاي جنگ صعب تر
كه كس امان نيابد از بلاي او
شراب او ز خون مرد رنجير
وز استخوان كارگر غذاي او
همي زند صلاي مرگ و نيست كس
كه جان برد ز صدمت صلاي او
همي دهد نداي خوف و مي‌رسد
به هر دلي مهابت نداي او
همي تند چو ديو پاي در جهان
به هر طرف كشيده تارهاي او
چو خيل مور گرد پارة شكر
فتد به جان آدمي عناي او
رونده تانك همچو كوه آتشين
هزار گوش كر كند صداي او
همي خزد چو اژدها و مي‌چكد
به هر دلي شرنگ جان‌گزاي او
چو پر بگسترد عقاب آهنين
شكار اوست شهر و روستاي او
هزار بيضه هر دمي فرو نهد
اجل دوان چو جوجه از قفاي او
بهر زمين كه باد جنگ بر وزد
به حلقها گره شود هواي او
در آن زمان كه ناي حرب دردمد
زمانه بي‌نوا شود زناي او
به گوشها خروش تندر اوفتد
ز بانگ توپ و غرش و هراي او
جهان شود چو آسيا و دم به دم
به خون تازه گردد آسياي او
كلنگ سان دژ پرنده بنگري
به هندسي صفوف خوش نماي او
چو پاره پاره ابر، كافكند همي
تگرگ مرگ، ابر مرگ زاي او
به هر كرانه دستگاهي آتشين
جحيمي آفريده در فضاي او
ز دود و آتش و حريق و زلزله
ز اشك و آه و بانگ هاي هاي او

پس از توصيفي مفصل از جنگ و ناكاميها و پي آمدهاي آن به بمب اتم كه تازه اختراع و به ژاپن فرو ريخته شده بود اشاره كرده و مي‌گويد:

نبيني آنكه ساختند از اتم
تمام تر سليحي از كياي او
كه برقش ار به كوه خاره اوفتد
شود دو پاره سنگ از التقاي او
تف سموم او به دشت و در كند
ز جانور تفيده تا گياي او
نماند ايچ جانور به جاي بر
نه كاخ و كوخ و مردم و سراي او
به ژاپن اندرون، يكي دو بمب از آن
فتاد و گشت باژگون بناي او
تو گفتي آنكه دوزخ اندرو دهان
گشود و دم برون زد اژدهاي او
سپس به دم فرو كشيد سر به سر
ز خلق و وحش و طير و چارپاي او
شد آدمي بسان مرغ بابزن
فرسپ خانه گشت گرد ناي او
كجاست روزگار صلح و ايمني
شكفته مرز و باغ دلگشاي او
كجاست عهد راستي و مردمي
فروغ عشق و تابش ضياي او
كجاست دور ياري و برابري
حيات جاوداني و صفاي او
خوشا كبوتر سپيد آشتي
كه جان برد سرود دل فزاي او
رسيد وقت آن كه جغد جنگ را
جدا كنند سر به پيش پاي او
برين قصيده آفرين كند كسي
كه پارسي شناسد و بهاي او
شد اقتدا به اوستاد دامغان
فغان ازين غراب بين و واي او


هنر بهار در گزينش اوزان و قوالب شعري

كه در آن طبعي آسان گزين و نوگرا داشت. قوالب شعري را به گونه‌اي انتخاب مي‌كرد كه دست و پاگير نباشد؛ چنانكه بتواند در مسير سخن محتواي كلام خود را به سهولت در آن جاي دهد و به بيراهه تكلف و دشوار سخني در نيفتد، ‌درگزينش وزن همواره به تناسب آهنگ كلام با مضمون سخن مي‌انديشيد و هر وزني را براي هر مضموني بكار نمي‌گرفت، در قصايد حماسي و وطني خود، معمولاً وزني حماسي و در قصايد وصفي و غنايي؛ وزني هماهنگ با مضمون سخن و در اشعار انتقادي قالبي را بر مي‌گزيد كه با محتواي كلام او همنوايي داشته باشد.
قصايد او بيشتر در اوزان متداول و متعارف سروده شده و جز بر سبيل تفنن و طبع آزمايي يا به تقليد و پاسخ‌گويي به شعراي سلف به اوزان نا‌متداول يا به اصطلاح نامطبوع يا قالبي‌كه در زبان پارسي كمتر بدان شعر سروده‌اند نمي‌گرايد.
- قصيدة جغد جنگ را- چنانكه گفتم- به تقليد از منوچهري كه او خود نيز آن را به تقليد از قصيدة اماصحاي ابن دريد سروده است؛ در قالبي كه در شعر عربي متداول و در فارسي متعارف نيست به نظم آورده.
قصيدة ديگر در وصف سينما را به وزن مفتعلن مفتعلن فاعلن فعول كه به اصطلاح عروضيان بحر سريع مطوي مكشوف خوانده مي‌شود سروده و چنانكه خود مي‌گفت؛ چنين وزني در شعر فارسي سابقه نداشته است. در اين فرصت چند بيتي از آن را؛ كه هم در لفظ و هم در مضمون و هم در وزن نو آفريده است نقل مي‌كنم:

غم مخور اي دل كه جهان را قرار نيست
زين همه هنگامه يكي پايدار نيست
آنچه مجازي بود، آن هست آشكار
آنچه حقيقي بود، آن آشكار نيست
هست يكي پردة جنبندة بديع
كز بر آن نقش و صور را شمار نيست
پرده همي جنبد و ساكن بود صور
ليك به چشم تو، جز از عكس كار نيست
پرده نبيني تو و بيني كه نقشها
در حركاتند و يكي بر كنار نيست
پنداري كان همه را اختيار هست
ليك يكي زان همه را اختيار نيست
ور به تو اين راز هويدا كند حكيم
خندي و گويي كه مرا استوار نيست
همره پرده بدر آيند و بگذرند
هيچ يكي را به حقيقت قرار نيست
پرده شتابان و در آن نقشها روان
وان همه جز شعبدة پرده دار نيست
نيست تو را آگهي از راز پرده دار
زان كه تو را در پس اين پرده بار نيست
پرده مكرر شود و نقشهاش ليك
پرده گشاينده جز از كردگار نيست
ما و تو اي خواجه بدين پرده اندريم
زان كه ازين دايره راه فرار نيست

- قالب مستزاد را كه از شاهكارهاي اوست؛ بيشتر در اشعار انتقادي خويش- كه شمار آن كم نيست- به كار مي‌گرفت. قالبي كه پيش از وي، به ندرت از آن استفاده مي‌شد، بهار اين قالب شعر را نه تنها در قصايد خود به كار مي‌گيرد و در آن نيز تصرفاتي ذوق پسند دارد بلكه در مسمط ها و ترجيح بندها و تركيب بندهاي خود نيز بكار مي‌برد و افزون بر آن؛ نوآوري‌هايي نيز در اين قالب شعر دارد چنانكه گاه به جاي يك تركيب، دو تركيب در پايان هر مصراع مي‌آورد كه در تركيب نخست، ركني مقصور يا محذوف و در تركيب دوم، دو ركن يكي تام و يكي محذوف يا مقصور در همان وزن جاي مي‌دهد. نمونه آن مستزادي است در تهنيت مشروطيت خطاب به احمدشاه كه بدين گونه آغاز مي‌شود:
اي شهنشاه جوان شيران جنگاور نگر
درنگر
عالمي ديگر نگر
ملتي را راحت از مشروطه سرتاسر نگر
درنگر
عالمي ديگر نگر
كامراني كن كه دوران جهان بركام توست
رام توست
شاه احمد نام توست
در محامد خويش را هم نام پيغمبر نگر
درنگر
عالمي ديگر نگر
از ين گونه نوآوري‌ها در قالب مستزاد زياد دارد ك پيش از وي سابقه نداشته است و پس از وي نيز كمتر شاعري توانسته است در اين شيوة گفتار با بهار برابري كند.
هنر بهار در سرودن مستزاد را ناگزير بسيار فشرده و به اجمال بيان كرده‌ام ، چرا كه مجال سخن در اين باب فراخ‌تر از آن است كه بتوان در اين فرصت كوتاه بدان پرداخت.

هنر بهار در گزينش قوافي و رديف

بهار به‌همان گونه كه در گزينش قوالب و اوزان شعري بدان اشاره كردم؛ در انتخاب قوافي و رديف نيز طبعي آسان‌گزين و زودياب داشت، قوافي و رديف را از ميان كلمات و عباراتي برمي‌گزيد كه بتواند محتواي شعر را بي‌تكلف بدان بپيوندد.
در بسياري از قصايد و معدودي از غزليات خود به انگيزة طبع آزمايي رديف‌هاي اسمي و گاه جمله‌اي بكار مي‌برد؛ اما نه به گونه‌اي كه او را به دشوارسخني و تكلف ناگزير سازد و به بيراهه‌اي در افكند كه بعضي از شعراي سلف نيز بدان در افتاده‌اند؛ بيراهه‌اي كه گاه نتوانسته و گاه به دشواري توانسته‌اند خود را از تنگناي آن برهانند.
- قوافي را بيشتر از ميان كلمات زودياب بر مي‌گزيند چنانكه بتواند قصايد مفصل خود را بي نياز از دشوارگزيني و تكرار قوافي به پايان برد، به تكرار قوافي در قصايد مفصل او گاه برمي‌خوريم كه چندان چشمگير نيست.
- رديف هاي شعري او كه بيشتر در قصيده‌سرايي بدان توجه دارد؛ اكثر فعلي و كمتر اسمي و در حدي متعارف و طبع‌پذير جمله‌اي است- اگر هم نه در تمام- در بيشتر موارد مضمون را به گونه‌اي مي‌آفريند و با كلمات و تركيباتي بيان مي‌كند كه به آساني به قافيه و رديف مي‌پيوندد و خواننده را در فهم كلام به درنگ و تامل ناگزير نمي‌سازد.
- نقيصه‌اي كه در آثار شعراي پيشين و گه گاه در سروده‌هاي سخن‌سرايان بنام نيز بدان برمي‌خوريم كه در آن مفهوم رديف با محتواي كلام در تغاير و تضاد است و چندان جا افتاده نيست.
- بهار بر خلاف رسم معمول در آثار غزل سرايان پيشين در غزليات خود نيز گاه رديف‌هاي اسمي و به ندرت جمله‌اي به كار برده است. اين شيوه را در آثار بعضي از غزل سرايان هم عصر او نيز مي‌بينيم كه با صرف نظر از مواردي معدود چندان طبع پذير و ذوق پسند به نظر نمي‌رسد.
- چو رشتة كلام به اين جا كشيد نمي‌خواهم، چنانكه در اين‌گونه موارد رسم است؛ گزافه‌گويي كرده باشم. ديوان بهار را مكرر خوانده‌ام و اين بار نيز به انديشة تنظيم خطابة خود آن را بازخواني كرده و به ديدة نقد در آن نگريسته‌ام. ادعا نمي‌كنم كه تمامي ديوان مفصل بهار از اين جهت و يا ديگر جهات كه بدان اشاره كرده‌ام يا خواهم كرد؛ همه يكدست و يكسان است . مواردي هم – هر چند اندك- در آن هست كه بتوان در محك نقد بدان خرده گرفت و كدام ديوان شعري است كه در آن از اينگونه كاستي‌ها ديده نشود. در آثار برگزيدگان شعراي سلف نيز اگر به ديدة نقد بنگريم پستي و بلنديهايي مي‌توان يافت، در دواوين شعراي نامداري هم كه آثارشان در طي قرون متمادي از محك ذوق‌ها وسليقه‌ها گذشته و از آن تمام عيار بيرون آمده و نامشان بر سر زبان‌هاست و چنين كاستي‌ها در آن كمتر ديده مي‌شود يا نمي‌شود؛ چنين نپنداريد كه تمامي آثارشان همين بوده است كه امروز در دست داريم. يا خود اين گذشته را داشته‌اند كه در زمان حيات خويش، ديوان خود را با انديشه‌گماري بپيرايند و گزيده‌اي از آن را گرد آورند و ما بقي را كه چيزي بر مرتبت شاعري آنان نمي‌افزود؛ بلكه از آن مي‌كاست به تشخيص خود كنار بگذارند يا در طي قرون ذوق‌ها و سليقه‌ها در آن دخل و تصرف كرده و آن را به صورتي كه امروز در درسترس ماست در آورده و يا پس از مرگشان، شاگردان و گردآورندگان آثارشان به‌اين مهم پرداخته‌اند و آنچه امروز از آنان باقي مانده في‌الواقع گزيده‌اي است از آثار فراوان‌تري كه داشته‌اند؛ آثاري كه گذشت زمان آن را نفرسوده و از خاطرها نبرده است.
- ملك الشعراي بهار نيز چنانكه بارها از وي شنيده‌ام؛ خود در اين انديشه بود كه ديوان خويش را بازنگري كند و از برخي كاستي‌ها بپيرايد كه دوران ممتد بيماري به وي اين مجال را نداد. يكبار هم در روزهاي پاياني عمر، از من خواست كه به‌اين مهم بپردازم و اكنون دريغ مي‌خورم كه اين فرصت براي من فراهم نيامد و از اين غفلت سخت پشيمانم.
- با تمام اين احوال؛ به جرات ادعا مي‌كنم كه اكثر نزديك به تمام آثار بهار، آراسته و پيراسته و در انسجام كلام و رواني و رسايي گفتار به گونه‌اي است كه از آن ياد كرده‌ام يا خواهم كرد و به گفتة بيهقي: « اين بارنامه نيست كه از خود مي‌كنم».

هنر بهار در تفنن در اقسام مختلف شعر فارسي

- بهار در وهلة اول شاعري است قصيده سرا؛ قصايد خود را بيشتر به سبك معروف به خراساني و كمتر به سبك مشهور به عراقي سروده است.
- گاه قصايد شعراي پيشين مانند رودكي، لبيبي، فرخي، منوچهري، سنائي، مسعودسعد، خاقاني و جمال الدين عبدالرزاق و بعضي ديگر از شاعران بنام را در وزن و قافيه تقليد كرده و بدان جواب گفته است.
- مضمون قصايد او بيشتر وصفي، وطني، حماسي، انتقادي، عرفاني، پند و اندرز يا شكوائيه و طنز يا در منقبت و رثاي پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت عليهم السلام است. در مواردي نيز به طريق مشاعره پاسخ به شعرايي است كه در ستايش او شعر مي‌سرودند و او با همان وزن و قافيه بدان جواب مي‌گفته است. در اندك مواردي نيز به اقتضاي زمان و حوادثي كه پيرامون او مي‌گذشت؛ يا براي رهايي از بند و تبعيد مدايحي سروده است كه به نسبت، شمار آن چندان زياد نيست.
- نا هنجاريها و تبعيضها و اوضاع نابسامان زمان؛ او را بر آن مي‌داشت تا در هر فرصتي، بي پروا، زبان به انتقاد بگشايد و مكنون خاطر خود را با حفظ عفت كلام؛ بي هيچ هراس و پرده پوشي بيان كند و در نتيجه همين گستاخي‌ها نيز بود كه در آغاز سلطنت رضاشاه چندبار به زندان افتاد يا تبعيد شد.
گفتار انتقادي بهار را نه تنها در مستزادهاي او كه همه انتقادي است؛ در بسياري از قصايد وي و حتي در پاره‌اي از غزلياتش نيز- بر خلاف عرف معمول در غزل- مي‌بينيم. موضوع سخن او هرچه بود؛ در مواردي كه سياق كلام به او اجازه مي‌داد؛ زبان به انتقاد مي‌گشود و در اين شيوه سبكي نو ابداع كرده بود كه تنها خود به آساني از عهدة آن بر مي‌آمد.
- بهار در قصايد خويش، معمولاً از آغاز، به موضوع سخن مي‌پردازد. گاه نيز به اقتضاي مضمون؛ تغزلاتي شيوا در آغاز قصايد به عنوان حسن مطلع جاي مي‌دهد و در اين باب بيشتر به شيوة شعراي پيشين و از ميان آنان بخصوص به پيروي از تغزلات فرخي با نوآوري‌هايي طبع پذير گرايش دارد.
- بعد از قصيده؛ هنر بهار بيشتر در مثنوي سرايي است؛ مثنوي‌هاي كوتاه و بلندي كه شمار آن در ديوان او به بيش از هشتاد مي‌رسد و از آن جمله است مثنوي‌هاي مفصلي كه به پيروي از حديقه سنايي و شاهنامه فردوسي و سبحه الابرار جامي سروده و در آن به شيوة گفتار اين سه شاعر نامدار بسيار نزديك شده است.
در مثنوي سرايي نيز نوآوري‌هايي دارد كه از آن جمله است مثنوي‌هاي مستزاد او و مي‌دانيم كه قالب مستزاد پيش از وي در مثنوي بكار گرفته نمي‌شد.
- مثنوي هاي بهار بيشتر در موضوعات ديني و سياسي و انتقادي و حماسي و پند و اندرز و مطايبه و طنز و مناظره و شكوائيه يا داستانهاي كوتاه سروده شده است.
- گاه نيز ترجمة اشعار بعضي از شاعران بيگانه را در قالب مثنوي به رشتة نظم كشيده كه يكي از برجسته ترين آن؛ ترجمة اشعار درينگ واتر شاعر انگليسي است كه براي شركت در جشن هزارة فردوسي به تهران آمده و به مناسبت شعري سروده بود. خوب به خاطر دارم كه مرحوم دكتر لطفعلي صورتگر شعر او را به فارسي برگرداند و بهار به خواستة شاعر آن برگردان را مرتجلاً در قالب مثنوي به رشتة نظم كشيد و خود در يكي از جلسات كنگره بر خواند كه موجب اعجاب و تحسين همگان شد. اين مثنوي بدين گونه آغاز مي‌شود.:
ز قسطنطنيه بتابيد ماه
بلرزيد از آن برجهاي سياه
ز قرن‌الذهب ساخت سيمين كمند
كه تا وارهد زان بروج بلند
- در اين جا ازمثنوي‌هاي بلند ساقي نامه و اندرز به شاه و گفتگو و كلبة بينواي او نيز بايد ياد كنم.
اما در غزل سرايي؛ براي آنكه گزافه‌گويي نكرده باشم، اقرار مي‌كنم كه غزليات او نه در كيفيت و نه در كميت به پاية قصايد و مثنوي‌هاي او نمي‌رسد. او خود نيزچنين ادعايي نداشت. قصايد را به اقتضاي طبع و غزليات را بر سبيل تفنن مي‌سرود. در ميان غزليات او نمونه‌هايي كه بتوان آن را در لطافت مضمون با سروده‌هاي غزل سرايان معروف برابر نهاد چندان زياد نيست؛ هر چند در انسجام كلام و رواني گفتار، بر آن ايرادي نمي‌توان گرفت.
چنانكه سابقاً از آن ياد كرده‌ام گاه بر خلاف معمول، به كنايه يا تصريح، مضامين انتقادي و سياسي و شكوائي را نيز در قالب غزل مي‌گنجاند و بر خلاف شيوة قدما در مواردي غزلياتي با رديف‌هاي اسمي نيز مي‌سرايد و اگر اشتباه نكنم روي هم نود و سه غزل در ديوان او آمده است.
بعد از قصيده و مثنوي و غزل؛ بهار در ديگر انواع شعر فارسي نيز آثاري ذوق‌پسند از خود به جاي گذاشته كه در شمار آن بايد از مسمط‌ها و تركيب بندها و ترجيع بندها و چارپاره‌ها و قطعات و دو بيتي‌هاي او نام برد كه در بعضي از آن در قالب و محتوي از اساليب كهن دور شده و به نوآوري‌هايي پرداخته كه سابقه نداشته است كه از جملة آن مسمط‌هاي مستزاد اوست.
- مسمط موشحي نيز دارد كه در آن، مدح و قدح را به هم در آميخته و به ظاهر ممدوح را ستايش كرده اما كلمات اول مصاريع را به‌گونه‌اي برگزيده است كه اگر مجموع آن كلمات را در سه مصرع اول به هم بپيونديم با تمام مصرع چهارم به صورت بيتي ازغزلي در مي‌آيد كه در نكوهش همان ممدوح است.
- تضمين از غزليات سعدي و حافظ نيز نوعي ديگر از تفنن‌هاي شعري اوست؛ كه در آن سبكي باريك‌انديش و نوآفرين دارد و با قدرت طبع ابيات نخست را در لفظ و مضمون؛ چنان ابداع مي‌كند كه بي‌هيچ‌گونه پيش و پس كردن كلمات و قطع و انحرافي به ابيات تضمين شده مي‌پيوندد چنانكه گويي ابيات تضمين شده دنبالة معني ابيات پيشين را پي‌گرفته و تمام كرده است و از آن جمله است تضمين اين غزل سعدي:
-
مشنو اي دوست كه غير از تو مراياري هست
يا شب و روز به جز عشق توام كاري هست
كه آن را به مناسبت جشن هفصدمين سال سعدي سروده و در جلسه‌اي به همين مناسبت خوانده است.
- تصنيفهاي بهار نيز از آثار بجاي ماندني اوست كه همه جنبة وطني و آزادي‌خواهي و انتقادي دارد و آهنگ آن را موسيقي‌دانان زمان او ساخته‌اند و از آن جمله تصنيف مرغ سحر اوست‌ كه بسيار معروف و بر سر زبان‌هاست.
- قصايد و چند غزل و قطعه نيز به لهجة محلي خراساني سروده كه معروف‌ترين آن قصيدة بهشت خداي اوست كه با اين مطلع شروع مي‌شود: امشو در بهشت خدا واي پندار


هنر بهار در نثرنويسي
بهار گذشته از مقام والاي شاعري؛ در نويسندگي نيز سخن‌پردازي شيرين‌گفتار و چابك دست و روان‌نويس بود. موضوع درس او در دانشكدة ادبيات نيز سبك‌شناسي نثر بود. سه جلد كتاب سبك شناسي او مجموعه‌اي است از تقريرات وي در كلاس درس كه به خواستة استاد به دقت از آن يادداشت بر‌مي‌داشتم و در اختيار او مي‌گذاشتم كه با افزودن و كاستن و پيرايش و آرايش و تنظيم و تبويب آن را به صورت كتابي مستند در‌آورد اين كتاب بر‌گزيده‌ترين اثري است كه تاكنون در نقد نثر فارسي نوشته شده و اينك در دسترس محققان و دانش پژوهان است.
عقيدة او چنانكه در ضمن تدريس مي‌فرمود اين بود كه نثر فارسي با مراحل مختلفي كه مسير تطور و تكامل پيموده و آثار ارزنده‌اي كه از خود بجاي گذاشته؛ كمتر به ديدة نقد بدان نگريسته و با تأليف چنين كتاب پر محتوايي مي‌خواست اين نقيصه را جبران كند.
بهار اين كتاب ارزنده را هنگامي تأليف كرد كه بار ديگر به عرصة سياست بازگشته و سخت دل‌مشغول و درگير كارهاي سياسي بود. با اينهمه از اندك مجالي كه داشت بهره مي‌جست و تا آن هنگام كه بيماري جانكاه او را از پاي نياورد؛ لحظه‌اي نياسود و پيوسته به كار تحقيق و تفحص مشغول مي‌بود و آثار فراواني به صورت مقالات تحقيقي و انتقادي و تاريخي و تصحيح و تنقيح آثار نثري قديم از خود بر جاي گذاشت كه بر‌جسته‌ترين آن همين كتاب سبك شناسي و تاريخ مختصر احزاب سياسي و دستور پنج استاد «با همكاري عبدالعظيم قريب، بديع الزمان فروزانفر، رشيد ياسمي و جلال الدين همايي» بود.
ديگر آثار او تاريخ تطور شعر فارسي و رساله‌اي در احوال محمد بن جرير طبري است.
كتابهايي نيز به تصحيح وي انتشار يافته كه از آن جمله است گلشن صبا از فتحعلي‌خان صبا و تاريخ سيستان كه نسخة منحصر به فرد آن را خود در اختيار داشت و رسالة نفس ارسطو و مجمل‌التواريخ و القصص و جوامع الحكايات عوفي و تاريخ ابو‌علي محمدبن محمد بلعمي و چند اثر ديگر.
- بهار زبان پهلوي را نيز آموخته بود كتاب اندرزهاي ماراسپندان را به فارسي ترجمه كرده است. يادگار زريران را از زبان پهلوي به فارسي بر‌گردانده است.
- موضوع درس او در دانشكدة ادبيات هم چنانكه گفتم؛ سبك‌شناسي نثر است. مرا نيز بر آن داشت تا رسالة دكتري خود را در اين فن بنويسم. عقيدة او چنانكه هنگام تدريس بيان مي‌فرمود اين بود: كه برخي چنين مي‌پندارند كه نثر نويسي از شاعري آسان‌تر است. مي‌گفت به گمان من چنين نيست. به هم پيوستن معاني در كلام منثور؛ چنانكه هر مفهومي در رشتة عبارت به صورت حلقة زنجيري به هم پيوسته درجاي خود قرار گيرد و به طريق ارسال و اطلاق به صورت جويباري از آب زلال، راست و مستقيم پيش برود؛ كلمات در آن به مفهوم واقعي خود به كار گرفته شود؛ قلب و حذف بي‌قرينه در آن راه نيابد؛ مترادفات لفظي و تركيبي در حدي نا‌ متعادل رشتة پيوستة معاني را از هم نگسلد؛ بي‌دليلي روشن به كلام افزوده يا از آن كاسته نشود؛ كوتاه‌سخني يا دراز‌نويسي معني را بيش از حد فشرده يا گسسته نكند؛ واژه‌ها از ميان الفاظ اصيل و فصيح بر‌گزيده شود؛ هر لفظ درست همان باشد كه معني آن را مي‌طلبد و در تركيب كلام در جايي قرار گيرد كه جاي او آنجاست. اين همه ضوابط و شرايطي است كه در مقايسه با قيود شعري؛ مراعات آن به مراتب دشوارتر است؛ زيرا در نثر‌نويسي شرط اصلي تسلسل و توالي معني است و در شاعري چنين نيست. او چنانكه خود مي‌گفت و گفته‌هاي او را با نقل به مفهوم باز‌گو مي‌كنم؛ هستند شاعراني كه به قيود شعري بسنده نكرده و تا آنجا كه توانسته‌اند بدان افزوده‌اند؛ چنانكه هستند بسياري از نثر‌نويسان كه به پيروي از شاعران لفظ‌پرداز، كوشيده‌اند تا به جمال اسلوب، بيش از كمال معني بپردازند. مي‌گفت در اين سنجش و قياس؛ مقصود من چنان شاعران و چنين نثر‌نويساني نيستند.
اين گونه شاعران به انگيزة هنرنمايي؛ اين قيود اضافي را پذيرفته و بكار برده‌اند. گاه توانسته و گاه نتوانسته خوب از عهده بر‌آيند. اين گونه از نثر‌نويسان نيز به پيروي از همين شيوه؛ جانب لفظ را بر معني رجحان نهاده و با چنين ديد و نگرشي، عبارت ساخته و سخن پرداخته‌اند تا آنجا كه گاه به قول ابن‌خلدون در مقدمه از ياد برده‌اند كه چيزي مي‌نويسند كه ناگزير بايد معني‌اي هم داشته باشد. مي‌گفت به نظر من كاربرد اين قيود اضافي، كه البته موجب رها ساختن اصالت معني است؛ اگر در شاعري كه در ابيات آن وحدت مضمون در نظر است نه توالي معني؛ پسنديده باشد و پذيرفته‌ايد؛ در نثر كه به هر حال مي‌بايد رشتة معني را دنبال كند و آن را با رواني و رسايي به خواننده منتقل سازد؛ نوعي عدول از هدف اصلي به شمار مي‌آيد، عقيده داشت كه مراعات اين ضوابط در كلام منثور در مقام قياس با قيود شعري؛ اگر از آن دشوارتر نباشد، آسان‌تر است.
به خاطر بياوريد كه اين داوري، ديدگاه و بر‌داشت سخن‌سرايي است كه خود در شاعري از جامعيت و مرتبت و مقام والايي بر‌ خوردار است.
با اين نگرش در گفتار خود كوشيده‌ايم- هر چند نه به تمام و كمال- در حد توان و مجالي كه داشتم- در توجيه مدعاي خود- كه در آغاز سخن بدان اشاره كرده‌ام؛ در بيان جامعيت بهار و جايگاه وي در ميان شاعران پارسي‌گوي پيشين و معاصر و حد تقليد و ابتكار او در سبك‌هاي كهن و نو بدان اشاره كنم.
پنجاه سال پيش، در چنين روزهايي پيكر بهار به خاك سپرده شد. در اين جا سخن خود را با نقل چند بيت از قصيدة غرايي كه استادم جلال همايي در رثاي او سرود؛ به پايان مي‌برم كه اين، تمام‌تر سخني است در حق بهار كه مي‌توان اين گفتار را با آن به پايان برد:
زايد اندر ناقص و بي‌انتها در منتهي
خود تويي در نگنجد من ندارم استوار
زان كه در مرگ ملك استاد استادان نظم
خود به صد حسرت عيان ديدم به چشم اعتبار
در دو گز چلوار پيچيدند فضلي بي‌كران
در بدستي خاك جا ‌داده‌اند بحري بي‌كنار


دكتر حسين خطيبي
19/1/80

 


 

صفحه نخست  |   زندگینامه  |    آثار بهار  |    بهار شاعر   |    بهار و سیاست    |    بهار پژوهشگر   |    بهار ترانه سرا    |    بهار روزنامه نگار  

تماس با ما  |  بهار و خانواده  |  نامه های بهار  |  دیوان بهار  |  بهار و معاصران  |  بهار و انجمن دانشکده  | مقاله های تازه   |   تصاویر بهار

©All Rights Reserved